اوج خیال یا قلتّ معانی در شعرسایه( هوشنگ ابتهاج )
گر چه ادراکات آدمی را چهار مرتبه است که به احساس و تخیّل و توّهم و تعقّل تقسیم می شود ولی برخی ادراکات انسانی را تثلیث می شمارند نه تربیع زیرا “وهم” را عقل ساقط شده می پندارند و برای عقل مراتبی قائلند از آنجمله عقل هیولانی که قابلیّت پذیرش استکمال را دارد و عقل بالملکه مرتبه نازله عقلی است و آن آشنایی با اولیّات و بدیهیّات است و عقل بالفعل که مرتّب اش دسترسی به نظریات است و ساختن تئو ریها و حصول به پارادیم هاواجماع فرضیه ها در نزد خواص می باشد وعقل مستفاد که کمال نوری علمی است ودرنزدحقیقت نفس ظاهرمی شود وخود کمالات علمی است
ولی شعر”سایه” گویا از انواع ادراکات انسانی آنچنان در تخیّل مانده که آسمان و ریسمان می بافدتا شاید بتواندذره ای ازعشق اندرونی خویش رادرکارخانه خیال به پر وراند و هویدا سازد و لحظه ای خود را به آرامش برساند۰ در شعر نیلو فر صفحه ۶۳ کتاب “آیینه درآیینه سروده است : ای کدامین شب !
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را!!
تا بلغزد بربلوربرکه چشم کبود تو
آغاز وانجام این ابیات چیست و چه چیزی را می خواهدبه شنونده القائ کند معلوم نیست !؟
بو سه شیرین روزی آفتاب را
و یا شبنم یک عشق و حشی را
شعر از آنجا که با روح و جان انسانها سر و کا دارددلنشین و شیرین است و آرام بخش به خصوص در دنیای بیگانگی و سردصنعتی و زمخت و زنگارین احساسات موجب تلطیف روح است و از لوازمات حیات اماّ عمق مقصود شاعر در اکثریت اشعار نامشخص و نامعلوم است گر چه طبع لطیف و آمیخته به مو سیقی جناب “استاد سایه “برهمه مکشوف است اماّ نمی دانیم چیستی شعر او چیست و به کجا می اندیشد و بدنبال چه می رود !؟مگر آنکه سراغ هو شنگ ابتهاج را گرفت و از خودجناب “سایه”پرسیدکه دلایل این احوالات چیست و شما گویا معتکف شده اید وزندگانی اجتماعی را رها ساخته اید و به ذهنیّات محض می اندیشید هر چند هم جناب استاد دکتر شفیعی کد کنی اشعار ایشان را گلچین کر ده باشندودربازه ای با عامّه نیستید که خصلت علماست که به خویشتن خویش بر گر دند و از بحور وجود خویش چشمه عشق به جو شانند که شیوه بسیاری از بزرگانست اماّ میوه ای شیرین هدیه مر دمانش کر ده اندهمچون ملاصدراو۰۰۰ جناب استاداگرچه در کانون علوم و فنون تجربی و استقرایی غرب بسر می برید ولی ریشه ات شرقی است وهمه آثار و لطافت شرق را از تو طلب می کنندهمچون اشعار: نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل+هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست و اما آنچه قابل انگار نیست غیر از کمال معنوی جناب استاد خدمات او به زبان فصیح پارسی است که در تاریخ ادبیات ایران همراه کاروان شعر و ادب پارسی چون حافظ و سعدی همیشه بیاد ماندنی است و سایه و روشن در کشور معنوی ذهن های نقّاد خود نمایی می کند هر چند شعر” در پر ده خون “از سروده ای سال ۶۰ایشان جبران بسی ما فات می نماید که”
بهار آمد بیا تا دادعمر رفته بستانیم
به پای سرو آزادی سر و دستی بر افشانیم
به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشائیم
که ما خوددرداین خون خوردن خاموش می دانیم
نسیم عطر گر دان بوی عاشقان دارد
بیا تا عطر این گل در مشام جان بگر دانیم
سحر کز باغ پیروزی نیم آرزو خیزد
چو پر چم ها ی گلگون کاندر آن شادی برقصانیم
به دست رنج هر ناممکنی ممکن شود آری
بیا تا حلقه اقبال محر ومان به جنبانیم
شقایق خوش رهی در پر ده خون می زند “سایه”!!
چه بی راهیم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم !
در مقابل شفافیت اشعارو پندیلات سعدی و غزلیات اورا داریم که بدون تحمّل و تامّل شنونده و خواننده را به معنی اصلی هدایت می کند و ازابهام گرایی صرف پرهیز مدارد آفتابست آن پریرخ یا ملائک یا بشر +++قامتست آن یا قیامت یا الف یا نیشکر
آخر ای سرو روان بر ما گذر کن یک زمان +آخر ای آرام جان در ما نظر کن یک نظر دوستی راگفتم اینک عمرشدگفت ای عجب+طرفه میدارم که بی دلداران چون بردی بسر گفت سعدی صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز+عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر ویا انسان وقتی به اشعار مولوی می رسد صاحب عشق و حالی دیگرمی شود کنه وجودش به لرزه در می آیدودر عمق جانش لحظاتی آنچنان متحّول می گر دد که از اطراف واکنا فش بی خبر می ماند همه جسمش می شود جان سبکبال و نورانیّت وجود می یابد و ابتهاج و شادی در او موج می زند ودر سلسله سالکینش قرار می گیرد و عاشق می شود نه آن عشق غیر عفیف حیوانی که وابستگی اورا صد چندان کند و همه کمالات انسانی اورا بزداید و اورا زمینگیر انواع تعلقّات کند بل همان عشق الهی است که به تعبیر حضرت علامّه حسن زاده عشق کنایه از مقام ولایت مطلقه علویّات عارفی است و موجب تعالی می شودکه در دفتر دل سروده اند:
تعالورا شنو از حق تعالی +++ترادعوت نموده سوی بالا
چه می خواهی در این لای و لجن ها + چرا دوری زگلها و چمن ها
تویی آخرنگار و همنشینش ++++ بزرگی جانشین بی قرینش
چه بعدی حال چون سر مایه داری+++ به راه افتی و کام دل برآری
و آیا می شود این اشعار مولوی را به چیزی سنجیدکه راه بنمایدکه سلاست بیان و القائ معانی در آن موج می زند
موسیا آداب دانان دیگرند++ سو خته جان و روانی دیگرند
عاشقان راهر زمان سوزیدنی است + بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید وراخاطی مگو+گر شود پر خون شهیدآنرامشو
خون شهیدان زآب اولتراست +این خطا از صد صواب اولتر است
تو زمستان قلاوزی مجو+جامه چاکان راچه فر مایی رفو
ملت عشق ازهمه دنیا جداست +عاشقان رامذهب و ملت خداست
این شیرینی و حلاوت کلام و بیان رادر اشعار حافظ هم می بینی منتها در پوشش الفاظ و استعارات عر فانی که چنان وجدی به خواندن ابیاتش به انسان دست می دهد که گاها”آنرا قر آن دوم می یابیم و عقده دل با او وا می کنیم و به شب یلدا کشف اسرار دل را بدو می سپاریم وبه آن تفائل می زنیم و از او می خواهیم سّردل را برای ما مکشوف کند و به ما راه فر دارابنمایم گویا حافظ با عالم مجر دات هم راه دارد واز عالم معنی هم بی خبر نسیت بعضا”به برخی از دانشجو یانم عر ض می کر دم چون غم به سراغ شما آید دیوان حافظ را بگشائید که او غمگسار همه ناملایمات است وترا به عالم محض وعقول می برد و کدورتها را از وجودت می زداید وتا صافی می گر داند :
الاای طوطی گو یای اسرار + مبادا خالیت شکر زمنقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید + که خوش نقشی نمودی از خط یار
خرد هر چند نقد کاینات است + چه سنجدپیش عشق کیمیا کار
به مستوران مگو اسرار هستی + حدیث جان مپرس از نقش دیوار
به هر طریق آنچه جناب “سایه”ساخته و پرداخته همان چشیدنهای سفره الهی بر گر فته از اشعار حافظ و سعدی و مولوی است وایشان سلسله جنبان همان درند واز بزم مجلس آنان برخاسته اند و از همان ساقی ساغر وجود خویش را پر شراب کر ده اند و خماّرباده فروش همان رندان و عارفانند وبه منصب قلندری رسیده اند وشاید هم به کمالات مشاهده و مکاشفه و محاضرحضور قلب رسیده باشند که اشعار استاد ابتهاج را مشحون از تمثیلات و الفاظ وعبارات و لغایز پر نغز نموده است با همه مستورّیت اش آیا می شود باهمه تفاوت نفوس ابتهاج راعدیل شاعران دیرین گرفت !؟

5 thoughts on “تعریضی برپاره ای از اشعار:”ه۰ا.سایه””
  1. جناب صلواتی عزیز
    افتخار شاگردی شما در دوره ی دبیرستان را دارم
    اما نظر شما درباره ی شعر سایه نظری غیر تخصصی و غیر علمی است.
    توضیح این که در تقیسم بندی موضوعی شعر فارسی گونه ای شعر داریم که با مضامین عاشقانه شناخته می شود. این نوع شعر پس از نیما با عنوان شعر نو تغزلی شناخته می شود و شعر نخستی که از سایه اورده و آن را بی معنا دانسته و چیستی آن را به پرسش گرفته اید، از این نوع شعر است که در آن از عشق زمینی و عشق انسان به انسان سخن می رود.
    شعر مولوی و حافظ نسخه ی بدیلی ندارد. اما قرار نیست همه ی شاعران ما شعر عرفانی بسرایند .
    دیدگاه شما نشان می دهد که متاسفانه شما سال هاست کتابی تازه نخوانده اید و از اصول نقد، تنها نقد ارزشی و پیش داورانه را به یاد دارید.
    احترام من به شخصیت شما و به جای اوردن حق استاد شاگردی به جای خود محفوظ است. و این چند کلمه را به عنوان نقدی بر ان چه نوشته اید پذیرا باشید.

    شما که سال ها معلم چند نسل از بچه های آمل بوده اید در این امر پیشقدم باشید که درباره ی آن چه تخصص نداریم، ننویسیم.
    یا علی

  2. گرچه یاران غافلند از حال ما
    از من ایشان را هزاران یاد باد
    دوست عزیز جناب آقا/خانم “الف”بد نیست بدانیم خوش مسمایی برای خویش اختیار کر ده اید بطوریکه حضرت علامهّ در کتاب شریف نور علی نور از “الف”تعبیر فر موده اند به اشرف حروف که قوام جمله حروف بدان راست و گاه اورا هیولای حروف خوانند و به زبانی قطب حرو ف نام گذاری کر ده اند و انشائ الله دوستان قائم به شما و الفاظ و عبارات در اجماع شما آمیخته با حلاوت گفتار شما .
    تو با چراغ دل خوش آمدی بر بام ما
    ستاره ها به سلام تو امدند:
    سلام(1):
    اماّبعد به عرض می رسانداگر تلویحا”نقبی به پاره ای از اشعار استاد “سایه “زده ایم و از عر فان و علم سخن گفته ایم غرض حرکت از منزل یقظه الی فنا فی الله و فنا بالله بوده است وچشیدن عشق الهی که ورای تغزلّ حضرتعالی است که وی را به عشق انسان به انسان تعبیر فر موده اید.
    تا نگر دی آشنا زین پر ده رمزی نشنوی
    گوش نا محرم نباشد جای پیام سروش
    بدانکه سیرعقلی با تعطیل سیر احساسی آغاز می شود وآنان که از بند خیال ووهم رهیده اندتوانسته اند به تجّردعقلی برسندکه هرکس رامجال آن مر تبت نیست !
    برون آی یکسر از وسواس و پندار
    که تا بینی حقیقت را پدیدار
    آنچه در نقدسخن ما رفت همان پندار حضرتعالی است که انبازی با الفاظ و عبارات “ورم کردی و پنداشتی که چاقی “و آنچه من نگاشته ام پر داختن به علومی است که انسان را به مقام علّویت برساند و اشارت بدان داشته ام آن علمی که لسان نبّوت فر موده “العلم نور”یقذفه الله فی قلب من یشائ ” نه آن علمی که تیغ در دست زنگی مست آن کند که علم در دست ناکس کند نعوذ بالله “من شروالانفسنائ و من سیئات اعمالنا “مگر ماتریالسیم باشیم و دهری مسلک که آن حرفی دیگر است !؟
    به قول علامّه حسن زاده دردفتر دل که همه ماخذات کلامی مااز آثارآن حضرت است منتهی با تعدیل معانی وبا مر تبه عقلی ما:
    علوم اصطلاحی نعمت اوست
    ولی بی سوز عشق نقمت اوست
    ترا انباز الفاظ و عبارات
    چه حاصل می دهد غیر خسارات
    چه نبود نور علم یقذف الله
    چه انبازی زالفاظ وچه در کاه
    گمانت اینکه با خرج عبارات
    به گر و فر ایما و اشارات
    سوار رفرفستی و براقی
    ورم کر دی و پنداری که چاقی
    به هر طریق جناب “آلف” به قول “سایه”
    ما “عشق و وفارا زتو آموخته ایم
    تا نگوئید مر غان باغ بیهوده خواندند
    هنگام گل نبود
    به امید آنکه “سایه ” و شما سالها بمانید :
    “داغ ودرداست همه نقش و نگار دل من
    بنگر این نقش به خون نشسته
    نگارا تو بمان
    بعد از این (2)
    (1)و(2) همه بر گر فته از اشعار استاد هوشنگ ابتهاج

  3. زندگی زیباست ای زیبا پسند زیبااندیشان به زیبایی رسند انقدر زیباست این بی بازگشت کز برایش میتوان از جان گذشت مردن عاشق نمی میراندش در چراغ تازه می گیراندش باغهاراگرچه دیوارودراست ازهواشان راه با یکدیگراست شاخه هاراجدایی گرغم است ریشه هاشان دست دردست هم است. اثر هوشنگ ابتهاج الف.سایه شعر زنده اندیشان

  4. قسمتی لز شعر گالیا درسالهای بیداد از هوشنک ابتهاج سایه درگوش من فسانه دلدادگی مخوان/دیگر زمن ترانه شوریدگی مخواه/دیراست گالیا! به ره افتاد کاروان…/ عشق من وتو ؟…اه/ این هم حکایتی ست/ اما دراین زمانه که درمانده هرکسی/از بهر نان شب/دیگر برای عشق وحکایت مجال نیست/……………

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *