این روزها حس عجیبی دارم. بوی جبهه وشهادت به مشام می رسد. عطر بسیج وبسیجی،شمیم دل انگیزبهشتیان ،دفاع مقدس وهزارحدیث دل.این روزها بیشترازقبل دلم گرفته است. شهدا! سرداران شهید!بسیجیهای سرافراز!شهدای گمنام!شهدای مظلوم شهرهزارسنگر!عموی شهیدم! امروز دلم رابه آسمانها سپرده ام تا این وجیزه ناچیز را تقدیم شماکنم.برایتان می نویسم تاشاید گوشه چشمی ونظری هم به من خسته ورنجورو تنها نمایید.آری!خیلی دلمان تنگ شماست.

کجایندمردان بی ادعا،کجایندشقایق های سرخ عاشقی.کجایند حماسه سازان بی ادعا،پرستوهای خونین بال وصف شکنان میادین خون وشرف؟! همت،خرازی،باقری، زین الدین،باکری،جهان آرا،آوینی،کاظمی ،بصیر و….شهدا!دست مارا هم بگیرید.

/شهیدان که دل به دریازدند   *  عجب پشت پابه دنیا زدند *  به آنانکه بی پاوسرآمدند   *  خلاصه کنم مختصرآمدند*ازآنانکه تنها پلاکی بجاست  *  کمی استخوان،مشت خاکی بجاست/

یادآن روز افتاده ام که وقتی تکه کوچکی ازاستخوانهای عموی شهیدم را پس ارتفحص شلمچه آوردند(اآنهم پس از9سال گمنامی)پدربزرگ چه زیبا وآهسته وبااطمینان گفت:”خدایاتوراشاکرم که فرزندم ماراسرافرازکرد،هدیه مان رابپذیر”.

کاش ازمانپرسندبعد از شهدا چه کرده اید؟آیا از خود پرسیده ایم اگرباشهدامواجه شویم چه خواهندگفت؟ حال وروز امروزمان چگونه است؟!آری،عکس شهدارا می بینیم وعکس شهدا عمل می کنیم!؟

شما حماسه سرودیدوما به نام شما      فقط ترانه سرودیم،نان درآوردیم

برای اینکه بگوییم با شما بودیم         چقدرازخودمان داستان درآوردیم

وآبهای جهان تاازآسیاب افتاد       قلم به دست شدیم وزبان درآوردیم

شهدا شرمنده ایم!. وسیدشهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی چه زیباگفت:”ای شهید! ای آنکه برکرانه ازلی وابدی وجود نشسته ای،دستی برآروماقبرستان نشینان عادات سخیف را نیزازاین منجلاب بیرون کش”.

راستی! با یادگاران جنگ،آزادگان وجانبازان چه کرده ایم؟یک جانبازشیمیایی میشناسم که هنوزشبها را با ناله ودرد ترکش وآثارشیمیایی به صبح می رساند.هنوز که هنوز است بسیاری ازآنها درتأمین هزینه های زندگی خود مانده اند. اما افسوس که خیلی زود ،عوض شده ایم!

“مرد آمده بود چیزی بگوید

                    سرفه امانش نداده بود

…..چه می توانست بگوید        وقتی تمام فهم یک شهر از جانباز  

            سهمیه دانشگاه است

       و بعد از شهادت،شاید اسم یک کوچه….”

بگذاراز شهدای جوان ونوجوان هم یادکنیم.آیا دست نوشته های شهیداحمدرضااحمدی-رتبه اول کنکورپزشکی سال64-که ساعاتی قبل ازشهادت نگارش کرد راخوانده ای:”چه کسی می داند جنگ چیست؟چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن،یعنی آتش،یعنی گریزبه هرجا،به هرجا که اینجانباشد.به راستی ماکجای این سوال ها وجواب هاقرارگرفته ایم؟ کدام دختردانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ راببینید واخبار آن رابشنودازقصه دختران معصوم سوسنگرد باخبراست؟

آن مظاهر شرم وحیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان راآلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند. کدام پسردانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟کشته شده ودرآنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:نبرد تن وتانک؟اصلاً چه کسی می داند تانک چیست؟چگونه سر 120دانشجوی مبارزومظلوم زیرشنی های تانک له می شود؟”.

آری این مطالب زیبا تنها گوشه ای از حماسه های دفاع مقدس اشت که یک دانشجوی نخبه و انقلابی به نگارش درآورده است.

فکه،شلمچه،دشت عباس،خرمشهر،فاو ،أم الرصاص و…..اینها سرزمین عشقند ومرز شهادت. آنجا قدمگاه شهیدان شاهد ومیعادگاه صف شکنان میادین خون وشرف است. اما افسوس!افسوس!

دنیا مشتش رابازکرد.شهداگل بودندوماپوچ.خداآنهارابرد وزمان مارا….

بیاآیین مردان رابخوانیم              شهیدان را شهیدان رابخوانیم

امروز روز پنجم است که درمحاصره هستیم.آب راجیره بندی کرده ایم.نان راجیره بندی کرده ایم…عطش همه راهلاک کرده.همه راجز شهدا که حالا کنارهم درانتهای کانال خوابیده اند.دیگرشهداتشنه نیستند(آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله لشکر27که درکانال سوم فکه ودرحین تفحص به دست آمد).

ای شماها که بدون درجه، سردارید         جان مولاقدمی هم سوی مابردارید

سرخ درخاک ولایت،سبزدرافلاکید         مقتدایی چوعلی سیدوسروردارید

ماگنهکارو سیه روی وپریشان حالیم         بهرآمرزش ما دست دعا بردارید

نذردیدارشما این دل شیدایی مان         ای شماها که بدون درجه سردارید

                          

 

 

 

39 thoughts on “ای شماها که بدون درجه، سردارید !”
  1. تقدیم به مردان بی ادعا و مسولین پر ادعا
    در کوره جنگ آهن سرد شدند **** همپای مرفهان بی درد شدند *** آنان که بقای شان به نامردی بود** امروز به لطف شهدا مرد شدند.

  2. نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
    «ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتا بل احياء ولكن لا يشعرون»
    «كسانيكه در راه خداكشته مي‌شوند مرده مگوييد بلكه زنده‌اند ولي شما درك نمي‌كنيد»
    خدايا خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغاي كشمكش‌هاي پوچ مدفون نشوم. با همه وداع مي‌كنم و مي‌خواهم باخداي خود تنها باشم. خدايا چه زيباست مرگ در راه تو و شمع گونه سوختن انسان كه بتوان روشني بخش جامعه بود. خدايا مي‌دانم توكيستي نه آنقدر كه علي(ع) مي‌دانست. خدايا تو را با ديده دل ديده‌ام نه آنقدر كه محمد(ص) ديد .معبود من! به تو و كتابت و هرآنچه كه از توست يقين دارم نه آن سان كه رهبر عزيز خميني دارد. خدايا لحظاتی در زندگيم بود كه در التهاب لقاي تو مي‌سوختم و اينك اي مرادم اي‌ اميدم اي ‌محبوبم مرا به آنچه كه از تو نيست بيزارگردان؛ ياري ام ده «اي هستي بخش»

  3. نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
    «ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله امواتا بل احياء ولكن لا يشعرون»
    «كسانيكه در راه خداكشته مي‌شوند مرده مگوييد بلكه زنده‌اند ولي شما درك نمي‌كنيد»
    خدايا خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغاي كشمكش‌هاي پوچ مدفون نشوم. با همه وداع مي‌كنم و مي‌خواهم باخداي خود تنها باشم. خدايا چه زيباست مرگ در راه تو و شمع گونه سوختن انسان كه بتوان روشني بخش جامعه بود. خدايا مي‌دانم توكيستي نه آنقدر كه علي(ع) مي‌دانست. خدايا تو را با ديده دل ديده‌ام نه آنقدر كه محمد(ص) ديد .معبود من! به تو و كتابت و هرآنچه كه از توست يقين دارم نه آن سان كه رهبر عزيز خميني دارد. خدايا لحظاتی در زندگيم بود كه در التهاب لقاي تو مي‌سوختم و اينك اي مرادم اي‌ اميدم اي ‌محبوبم مرا به آنچه كه از تو نيست بيزارگردان؛ ياري ام ده «اي هستي بخش»

  4. به برکت خون شهدا اکنون در بهترین وضعیت امنیتی وثبات سیاسی هستیم.مذاکرات اخیر درآمریکا نیز از برکت همین مجاهدت هاست. انشالله با تبعیت از راه شهدا عزت بیشتر و رفاه وآسایش نصیب مردم بشه. همه مسئولان ومردم باید گوش بفرمان ولایت و آرمانهای ایثارگران باشند. آرامش ما میون شهداست

  5. توی قنوت اشک توی چشمام جمع شد ، بد جوری بغض کردم ، طوری که حنجرم درد گرفت. جلوی خودم رو گرفتم . نمی خواستم همسنگرام از خواب بیدار بشن . آروم آروم اشک می ریختم . طوری که اشکها روی صورتم سرمی خورد و چکه چکه می ریخت توی دستم . حال عجیبی داشتم ، احساس سبکی می کردم در همون حال گفتم خدایا یعنی می شه منم شهید بشم ؟!

    ظهر فردا چند تا از میگهای عراقی دیوانه وار بالای سرمون میچرخیدن ، وحشت عجیبی بهم دست داد . سریع زمین گیر شدم . یاد حرف دیشبم افتادم (خدایا منو شهید کن ) . بی اختیار گفتم خدایا فعلا دست نگهدار!!! تا اینکه صدای سوت بمب ها یی رو که از آسمون به سمت زمین می اومد شنیدم . از وحشت ستون فقراتم می لرزید بی اختیار گفتم : خدایا من تازه شونزده سالمه ، بی خیال ما شو . انشاء لله دفعه بعد … خلاصه با هزار غلط کردن و شکر خوردن یه جورایی حرف دیشبم رو ماست مالی کردم و خدا رو با شیمیایی شدن و اینجور چیزا راضی کردم .واین درس عبرتی بود برای اینکه الکی جو گیرنشم

  6. یادوخاطره شهیدنبی الله عیسی زاده و همه کبوترهای خونین بال کربلای5 گرامی باد

  7. درودبرامثال آقای عیسی زاده که با وجود سطوح علمی بالا همچنان در خط امام ورهبری هستند

  8. خداکنه برادر عیسی زاده جایگاه مهم اجرایی و سیاسی در دولت بگیرند تا خدمت شایسته ای به مردم عزیز انجام دهند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *