سریال شهرزاد ساخته حسن فتحی کارگردان اصالتا تلویزیونی این روز‌ها حسابی نقل محافل است. از هر دوشنبه که قسمت جدید آن وارد شبکه نمایش خانگی می‌شود به دوشنبه بعدی هوادارانش به انتظار می‌نشینند تا قسمت بعدی را تماشا کنند و کسانی که تحت تاثیر این جو واقع می‌شوند در تلاشند تا قسمت‌های باقی مانده را ببیند.
داستان سریال حول محور قرارگیری شخصیت اصلی آن شهرزاد است. دختری که تلاش می‌کند تا در جامعه‌ای سنتی هویتی مدرن داشته باشد اما بزرگ‌آقا به عنوان نمایندگی کننده قدرت مسلط دولت و ملت زندگی او را به بازی گرفته است. بازیگران سینمایی فیلم‌های محبوب طبقه متوسط شهری مانند شهاب حسینی و ترانه علیدوستی نقش‌های اصلی را بازی می‌کنند لذا سریال نه فقط توده‌های عادی و بخش سنتی جامعه که بخشی‌هایی از طبقه فرا دست فکری که تمایل به مدرن شدن را دارند نیز در بر گرفته است.
این نکته با توجه به اینکه از ابتدای به وجود آمدن شبکه نمایش خانگی غالبا توده‌های جامعه هدف گرفته شده بودند یکی از دستاورد‌هایی این سریال است.
چنانچه در یکی از تبلیغات منتسب به صفحه اطلاع رسانی این سریال در تلگرام نقل قولی از پرویز پرستویی بازیگر فیلم‌های سینمایی فاخر به چشم می‌خورد که اذعان کرده شهرزاد اولین کاری است که او را مجاب به خریدن اثری از شبکه نمایش خانگی کرده است.
شبکه نمایش خانگی پیش از این چند نوع هدف‌گذاری داشت؛ یک قسم آن به بازار فرستادن آثار سينمایی‌ای برای مخاطبینی بود که از سالن‌هایی سینمایی جا مانده اند، قسم دوم محلی بود برای کارگردان‌هایی که اعتبار اجتماعی شان را از مدیوم تلویزیون دولتی کسب کرده بودند اما به هر دلیلی با فاصله گرفتن از تلویزیون تلاش می‌کردند مخاطبین خود را در شبکه نمایش خانگی احیا کرده و به شکلی مستقل درآمد زایی کنند.

حسن فتحی از همین گروه است اما با یک تفاوت بزرگ و این آن‌که فتحی از جمله کارگردان‌های سرگرمی ساز تلویزیون نبود، او کارگردانی بود که تلویزیون به او اعتماد داشت و پروژه‌های فاخر یا الف تلویزیون را می‌ساخت مانند مدار صفر درجه که در کنار خوش ساختی آن در دوره‌ای که دولت محمود احمدی‌نژاد بر طبل حمله به هلوکاست می‌کوبید محتوایی تاریخ دال بر نفوذ و تاثیر صهیونیسم بر وقایع موثر بر جنگ دوم بین الملل را تبلیغ می‌کرد. جدایی فتحی از تلویزیون هم از حیث ایدیولوژیک هم از حیث فنی به معنای جدا شدن کارگردانی که توانایی ساخت پروژه‌های پر خرج را دارد به این معنا برای مدیران جام جم گران تمام شد.

حسن فتحی به عنوان کارگردانی که شب دهم را در ایام تقارن عید نوروز و عزاداری محرم به تلویزیون آورده بود یا درباره زندگی ملاصدرا، روشن تر از خاموشی را ساخته بود پس از چند تجربه سینمایی مانند پستچی سه بار در نمی زند، و ازدواج به سبک ایرانی، کیفر و…  اکنون به قالب کلاسیک کاری اش یعنی سریال سازی بازگشته اما خود را در مقابل جایی که با آن به شهرت رسیده یعنی تلویزیون تعریف کرده است.
نشریات و وبسایت‌های مختلف اصول گرا از این چرخش کامل فتحی ناخشنودند و از سریال کد‌های می‌آوردند که آن را ضد ارزش معرفی کنند. برای مثال انگشت اتهام به سمت صحنه‌های شرب خمر در فیلم دراز می‌کنند.
اما جدای از چرخش کارگردان، واکنش صداوسیما و جریانات اصول گرا، پرسش اساسی تر این است که چه چیز‌هایی علاوه بر داستان سریال شهرزاد عامل جذابیت آن و شکل گیری جو مساعد نسبت به آن در فضای بخش‌هایی از جامعه به عنوان هواداران آن شده است؟
آیا می‌توان تحلیلی جامعه شناختی از چرایی گرایش به شهرزاد در میان هوادارانش ارائه داد؟
یکی از عوامل مهم در خط داستانی شهرزاد و شخصیت‌های آن به گمان نگارنده فضای تاریخی فیلم است. اگر چه که داستان شهرزاد، شخصیت‌های آن، بستر عاطفی و حوادث حول آن دارای جذابیت است اما شهرزاد در بستری رخ می‌دهد که پیش از آن کارگردان‌های دیگری نیز در این مایه فعالیت کرده اند. بهترین نمونه برای این سبک سریال سازی مرحوم علی حاتمی است که در ساختن سریال در این حال و هوای تاریخی تبحر داشت.
به عبارت دیگر با توجه به امکانات شهرک سینمایی غزالی که به واسطه هزار دستان حاتمی ساخته شد بسیاری از کارگردان‌ها مانند همین حسن فتحی یا سید ضیاالدین دری و مسعود جعفری جوزانی دست به ساخت سریال‌های تاریخی پر مخاطب و در ذهن مخاطب ماندگار کردند.

نکته‌ای که به عنوان یکی از نقاط ضعف شهرزاد مطرح است نیز به همین موضوع باز می‌گردد. شهرک سینمایی متبوع علی حاتمی بر اساس وقایع تاریخی دهه اول حکومت پهلوی اول یعنی سال‌های 1300 تا 1310 طراحی شده است در حالیکه قصه شهرزاد که در دو دهه بعد یعنی 1330 تا 1340 رخ می‌دهد هم در این فضای اجتماعی به تصویر کشیده است.

برای مثال دفتر نشریه باختر امروز به سردبیری حسین فاطمی وزیر امور خارجه مصدق که به واسطه شخصیت فرهاد در این سریال بارها به تصویر کشیده می‌شود با نوعی از معماری شهرک سینمایی غزالی به تصویر کشیده شده که با تصاویر موجود از این دفتر پس از حمله به آن در جریانات مرتبط با کودتا تفاوت‌های آشکاری دارد. معماری تهران دهه سی به نسبت دهه‌های قبلی به وضوع با المان‌های معماری مدرن تری طراحی شده است.
به باور نگارنده کارگردان خواه عامدانه خواه به علت کمبود امکانات فنی شهرزاد را در قالبی پرورده که برای مخاطب آشنا است و این سبک سریال‌ها را می‌پسندد. در اینجا این سوال مطرح می‌شود که چرا این سریال‌ها یعنی سریال‌هایی مانند هزار دستان، کیف انگلیسی، مدار صفر درجه، در چشم باد و اینک شهرزاد ( با اغماض شب دهم، روزگار قریب، دکتر علوی و چند اثر دیگر نیز قابل اضافه شدن به لیست هستند) به محبوبیت می‌رسند؟
برای پاسخ به این صورت مسئله می‌توان این گونه به واکاوی موضوع پرداخت که شرایط حال حاضر جامعه ایران چه نسبتی با آن روزهای جامعه ایران دارد؟ جامعه ایران در این نوع سریال‌ها دنبال چه گذشته‌ای می‌گردد که این چنین به دست کارگردان‌ها نسخه موفقیت داده است؟ چرا ساخت فیلم مقاطع دیگر تاریخی به این شکل ضامن موفقیت نیست؟ یا اساسا چرا کارگردانان  بیشتر سراغ ساخت فیلم در این بافت تاریخی می‌روند؟
بهتر است ابتدا کمی تاریخ آن دوره را مرور اجمالی کنیم. دهه‌های حکومت رضا شاه پهلوی به عنوان حاکمی مقتدر که اساس مفهوم دولت ملت مدرن ایرانی علی رغم انتقادات به خفقان حاکم در آن دوره مدیون اوست شرایط وارونه وضع موجود جامعه ایران است. جامعه پر آشوب و هرج و مرج گونه ایران که مشروطه برایش رویایی ناکام شده بود محل کشاکش قدرت‌های محلی شده بود که هر یک رویای خود را در سر می‌پروراندند.
در این فضا بود که رضا خان از شرایط به وجود آمده تمام استفاده را کرد و اساس سلطنت خود را ریخت و عملا میراث مشروطه یعنی مجلس را کم اثر و کم رونق کرد. این سرکوب کامل مخالفین و ایجاد فضای تک صدایی در کشور این امکان را به او داد تا با تمرکز قوایی کم سابقه بتواند برنامه‌های توسعه خود را پایه ریزی کند.
این برنامه‌ها هر چقدر که مرتبط به فضای پیشرفت‌های تکنیکی بود موفق بودند مانند پروژه‌های عظیم راه آهن و هر چقدر به فضای پیشرفت‌های انسانی و مرتبط با فرهنگ ایران مربوط می‌شد آمرانه و سرکوب گرانه بودند. مانند پروژه ناموفق کشف حجاب.

رضا خان در جامعه ایران کارنامه‌ای چند پهلو به جای گذاشت که نمی توان تلاش‌های او را در زمینه‌ای قربانی ناکامی و سوء مدیریت در زمینه دیگر گذاشت و از طرفی بذری در سیاست گذاری اجتماعی در کشور گذاشت که کماکان همان طرز تلقی پا برجا مانده است. اتکای به در آمد‌های نفتی. بی نیازی به تصمیم سازی مبتنی بر خواسته مردم و اعمال فشار برای تغییرات آمرانه.

به باور من محبوبیت سریال شهرزاد به این علت نیست که تصویری واقعی از آن ادوار تاریخی نشان می‌دهد بلکه به این علت است که مخاطب که از تصویرسازی رسمی و تاریخ گویی به سبک خسرو معتضد خسته است ذهنش تمایل دارد تا تصویری از وضع دیروز بپذیرد که در تفاوتی آشکار با وضع امروز است.

مخاطبی که از زندگی در شرایط امروز جامعه ایران احساس نا رضایتی می‌کند، از تاریخ نویسی رسمی نیز بیزار است. هم چنین هر چقدر که تلاش می‌شود تا تاریخ گذشته با نقاط منفی اش خوانده شود مخاطبی که نسبت به تغییر آینده و شرایط فعلی اش منفعل شده تلاش می‌کند تا نسبت به گذشته باوری اتوپیایی بسازد.
سریال‌های مشابه این بافت تاریخی که پیش از این انحصارا در صداوسیما ساخته می‌شدند با جذابیت‌های بصری، زیبایی دکور، درام تاریخی و هنر آفرینی تیم تولید مخاطب را جذب می‌کردند اما مهارت صداوسیما در دست کاری فیلم نامه به عنوان صاحب امتیاز معنوی کار دوباره همان روایت تاریخ سازی رسمی را در سریال اعمال می‌کرد.

چنانچه به یاد داریم منصور ادبیان با بازی علی مصفا علی رغم شخصیت دلنشینش در کیف انگلیسی منفی پردازی می‌شد یا در این مورد آخر از سید ضیاء الدین دری اساسا کلاه پهلوی آنقدر شخصیت‌های غرب گرا را منفی و شخصیت‌های مذهبی را مثبت ترسیم کرد که مخاطب را از کلیت اثر زده کرد و بر محبوبیت سریال تاثیر معکوس گذاشته.

زیرکی سریال شهرزاد اما در این است که علی رغم رعایت حداقل‌های پوششی مورد نیاز برای مجوز گرفتن از ارشاد از دام اعمال سلیقه‌های صداوسیما گریخته است. نقش شهرزاد به عنوان شخصیت مثبت قصه که با بازی قوی ترانه علی دوستی همراه شده شخصیتی نوگرا را نشان می‌دهد که این بار دیگر با فشار از سمت سیاست گزار رسانه‌ای شخصیت پردازی منفی نشده است.
اگر ارشاد به حفظ حدود شرعی در لباس و روابط شرعی بسنده می‌کند یا موضوعاتی حساسیت بر انگیز فرهنگی و سیاسی را صرفا مورد اعمال نظر قرار می‌دهد. خط تولیدی سریال سازی در صداوسیما بسیار فراتر از این است.

جام جم تلاش می‌کند تا سنخی از گذشته، روایتی از تاریخ، و قضاوتی نسبت به گروه‌های اجتماعی را به خورد مخاطبش بدهد. به مانند سیاست‌های آمرانه پهلوی که تلاش می‌کرد مدرنیسم را نه از دل جامعه که با سرکوب قشر سنتی و بالاخص روحانیت پیش ببرد.

تفکر حاکم بر جام جم نیز تلاش می‌کند تا با شخصیت پردازی منفی از گروه‌هایی اجتماعی که آن‌ها را مخل احیا و بازتولید سبک زندگی سنتی ایرانی می‌بیند، جامعه دل بخواه خودش را بسازد. حال آنکه تغییر و تحولات یک جامعه چند ده میلیونی و متاثر از فرهنگ جهانی نه با دستور و سیاست گذاری که بر اثر فعل و انفعلات درونی خود نیروهای اجتماعی صورت می‌پذیرد و جعل تاریخی در بلندمدت نه تنها باعث جعل تاریخ نمی شود که اعتماد مخاطب از مرجعیت رسانه ای به نام  صداوسیما را از بین می‌برد چنانچه چنین نیز شده است.

لذا موفقیت شهرزاد در این است که توانسته تاریخی را روایت کند که نه باب میل صداوسیما که باب میل خریدارش است. در اینجا می‌توان شهرزاد را با کیمیا به عنوان سریالی پر هزینه که پخش آن با توزیع شهرزاد هم زمان گشته مورد مقایسه قرار داد.
کیمیا رقیب شانه به شانه سریال شهرزاد است. بازیگران مطرح سینمایی مانند رضا کیانیان را دارد. بازیگران از حیث ظاهری جذاب مانند پوریا پورسرخ را دارد و استخوان خورد کرده‌هایی مانند حسن پورشیرازی و آزیتا حاجیان سریال را جا انداخته اند. کارگردانش آن چنان معروف نیست، تهیه کننده اش محمدرضا شفیعی از پرکار‌های این روزهای صنعت سینما و تلوزیون است و داعیه رقابت با سریال‌های ترکی را دارد اما گویا پیش از رسیدن فرصت رقابت با همسایه خارجی، رقیب به نظر کم خطر داخلی اش یعنی شهرزاد دست و پایش را بسته است.
این روزها هرچه شهرزاد بیشتر جا باز می‌کند، کیمیا که هر روزه هفته پخش می‌شود بیشتر نواقصش در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود. از گریم کم تغییر کیمیا طی سال‌های متمادی نقش آفرینی مهراوه شریفی نیا تا گاف‌های مرتبط با تصویر سازی دهه شصت.

کیمیا داستانی پر کشش دارد، روایت دختری است که محصول یا حتی برسازنده انقلاب اسلامی است و در پیچ و خم سال‌های انقلاب و جنگ و پس از آن خواه در تهران یا آبادان یا حتی پاریس از نفس نیفتاده. چادرش شل نشده و ادامه داده و با نماینده‌های نظم پیشین مسلط جامعه ایران یعنی خانواده‌های ساواکی که نماد حیله گری و رذالت هستند جنگیده و دست آخر موفق به یافتن گمشده اش یعنی دختره اش خوانده اش شده.

به عبارتی مقاومتش به بار نشسته. این یعنی داستانی باب میل جام جم نشینان برای حمایت مالی از شخصیتی که اگر چه در شخصیت امروزین زنان ایرانی کم پیدا می‌شود اما حداقل رویای جام جم را در آنچه دلش می‌خواست از زن ایرانی تربیت کند در قاب دوربین نشان می‌دهد.

کیمیا سریال محبوب گروه سنی نسل انقلاب است. اگر شهرزاد برهه تاریخی دل پسند طبقه متوسط شهری است. کیمیا روایت سانسور شده نسلی است که می‌خواست این گونه مقاومت کند اما فرزندانش بیشتر شبیه شهرزاد‌ها بزرگ شدند.
البته  سریال کیمیا این تغییر نسلی را نه طبیعی که حاصل دست کاری عوامل غیر خودی می‌بیند. کیمیا این زن انقلابی دختر خوانده‌ای به نام آزاده دارد که همان گمشده اوست. کیمیا آزاده را پیدا می‌کند ولی او که در فرانسه توسط شوهر سابق ضد انقلابی کیمیا بزرگ شده به نامادری اش که او را بزرگ کرده است می‌گوید او را رها صدا می‌زنند. یعنی هویتش با تغییر محل زیستش تغییر یافته.

نشانه‌ای از اینکه تغییر نسلی در ایران نه از رهگذر تغیرات درونی جامعه که از خلال زندگی در خارج از مرزهای ایران رخ می‌دهد. و نشانه‌ای هم بر اینکه نسل بریده از سنت‌های گذشته در جست و جوی هویت گم کرده اش است و نسل سنتی برای حمایت از نسل گمشده مانند کیمیا حتی حاضر است تا پاریس برای پیدا کردن او برود.

رقابت سریال خانگی شهرزاد با سریال دولتی کیمیا رقابت بخش خصوصی است با بخش دولتی. رقابت دهه سی شمسی است با دهه شصت هرچند به اعتبار ترانه محسن چاووشی و رمزخوانی‌های مردمی در شبکه‌های اجتماعی قصه شهرزاد  یعنی بافت تاریخی بعد از 28 مرداد را عده‌ای با سرخوردگی طبقه متوسط شهری بعد از 88 تعبیر می‌کنند. اما به هر حال هر دو قصه روایت‌های باب تبع قشر‌هایی از جامعه است که هیچ کدام نتوانسته اند واقعا آنچه را می‌خواهند در جامعه پیاده سازی کنند.
شهرزاد مدرن شده قصه پر غصه جوان ایرانی پس از انقلاب است و کیمیای سنتی نماد مقاومت نسل خود انقلاب. قصه‌های هر دو سریال را می‌توان از بافت شان بیرون کشید و نگاه کرد که از چه گروه‌هایی از جامعه دل می‌برند. واقعیت جامعه ایران همین کشاکش‌های بین نسلی است. همین اختلاف‌های سلیقه است و همین پیام به مرجعیت رسانه‌ای به صداو سیما است که برای همیشه نمی تواند لقمه در دهان همه گروه‌های اجتماعی بگذارد.

*دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *