تضمین غزل کشف محمدی حضرت علامه حسن زاده آملی روحی فدا
امیر حسین اباذری آملی
آنکه ز عشق روی تو بزم غمی بپا کند
صنع نفیس دوست را معدن فضه ها کند
از سر صدق جان و تن را به رهت فدا کند
((کشف محمدی گرت بارقه ای عطا کند
ناطقه ادعایی از لو کشف الغطا کند))
طلعت مهر عاشقان چون ز افق برآمدی
در بگشاد از کرم جمله جهان صلا زدی
آینه ای که وسعتش از دو جهان فرابدی
((نفس نفیس احمدی جامع لوح سرمدی
نفث صد و چهارده صورت دلگشا کند))
شان نزول صورت معجم هل اتی علی
جان رسول عاشقان و شه لافتی علی
آدم اولیا و سر همه انبیا علی
((نور ولایت ولی وصی مصطفی علی
فسحت عرصه ی دلت نزهت ماسوا کند))
نور ولایت علی چونکه به هر دلی دمد
عاقبت از ولای او جان به حضور می رسد
دم بدم از سخای او مست ز کوثرش شود
((سورت هل اتی به سر غایت صورتش دهد
طلعت طینت تو را فضه ی هل اتی کند))
عشق ز هر دری رسد نور بصر عطا کتد
عشق حقیقی عاقبت حاصل جان ولا کند
عشق مجازی عاقبت حاصل جان بلا کند
((درد مجازی آن بود چاره ی او دوا کند
درد حقیقی آن بود چاره ی او دعا کند))
علم بدون رنج خود اشتر بی جحاز ماست
نیک ترین ثنای ما این دو رکعت نماز ماست
نغمه یاربی که از رفع دو صد نیاز ماست
((این همه لطف خواجه با بندگی مجاز ماست
ار به حقیقت آن بود خواجه به ما چه ها کند))
طینت و نیت بشر هست چو پر و بال او
پاکی آن سعادت و زشتی این زوال او
حال درون هر کسی جلوه کند به قال او
((هر که لسان قال او وفق زبان حال او
حاجت خود ادا کند حاجت او روا کند))
دست جلالی خدا جان تو را جلا دهد
دست جمالیش غم و درد تو را شفا دهد
مادر عشق را نگر از عدمت بقا دهد
((مظهر اسم هادی است آنکه تو را صفا دهد
کیست مضلت آنکه دور از صفت صفا کند))
بی خبرا ، خبر خبر کون و مکان چو مائده است
زین همه نعمتا بگو جان تو را چه فایده است
خامه ی من به خود بر این خوان کرم نیامده است
((چشمه ی خور نه در خور شپره چشم آمده است
سر قدر که یاردش عرصه ی برملا کند))
چون و چرای خلق باشد ز نظام بی محل
نیک و بدت همی بدان از عمل است ماحصل
جمله جهان منفصل هست ز عشق متصل
((غافر و تائب آمدند طالب و مذنب از ازل
بی شمر اسم حق همی این صفت اقتضا کند))
صد قدم عشق آمده است تا قدمی زنی جناب
دیده گشا و یار بین در پی عشق بی حجاب
خوش بسرود ساقی بزم طهور ناب ناب
((تشنه به سوی آب و خود تشنه ی تشنه است آب
خدا گدا گدا کند گدا خدا خدا کند))
نیست مکان طبع من عرصه پاک این سخن
جان اسیر سرو را با کرمت صبا مزن
نای شکسته ای منم نغمه ام از دم حسن
((مایه ی عزت حسن آمده لطف ذوالمنن
هرچه بدو قدر دهد هر چه بر او قضا کند))