دسته: عمومی

بیقراری

حورالعظیم از تو خجالت میکشد… بیقرارم.. مادر که برف نبودنت به روی موهای خرمایی اش نشسته میگوید از تو چیزی نپرسم… میگوید که خیز رفته ای تا خمپاره های لعنتی…