بهاران كه با دامن دامن گل و شكوفه و سبزه و كزشمه و ناز مي آيد؟
طبيعت به چنان اوجي از شكوه مي رسد كه آدمي را به حيرت مي افكند خاصه آنكه نقاش چيره دست عالم هستي با سرانگشتان اعجاز برانگيزش در اين فصل در جاي جاي طبيعت تصاويري را ترسيم مي سازد كه هم محو تماشايش مي شوي و هم از خود بي خود.
آنچنان بي خودي كه گاه تبسم مي آفريند و گاه حسرت و اندوه و تاسف.
حيرت مي كنيد از اين سخن ؟ پس بگذاريد تا قصه پرغصه اي كه هربار با بهار آغاز مي گردد و تا تبديل چشم هر دردمندي به سر چشمه هاي اشك ادامه مي يابد را دگر بار بخاطر آوريم.
يكي بود يكي نبود، زير گنبد كبود غير از خدا هيچ كس نبود.
درختان نارنج بودند و شادماني بهاران و رهايي از سوز پاييز و سرماي زمستان كه عده اي غافل از شكوه شكوفه هاي نارنج ها و عطر دل انگيز و خيال پرور آنها با چوب به جان خوش نشان آنها مي افتند . اين چوب بدستان با بهار و درختان در جنگ نه در پي فتح هندوستانند و قسطنطنيه و نه خشكاندن ريشه هر تجاوزگري و متجاوز كه لطفاً نخنديد از اين حادثه ، چه مشتي شكوفه مي خواهند!! همين و ديگر هيچ
اما آخر كجا ديده ايد و ديده ايم كه براي فتح شكوفه هاي نارنج به جنگ درختان رفته باشند و رفته باشيم ؟ خاصه آنكه نسيم و گاه تند بادي خود هراز گاهي دامن دامن شكوفه در زير درختان و درختكاران مي افشاند و مي پاشاند.
پس ديگر چه جاي اين همه بي مهري و بي رحمي، آن هم با درختاني كه با دوصد شكوفه از راه بهاران مي آيند تا خوشترين چم اندازها و سرمست كننده ترين عطرها را براي ما به ارمغان آورند.
آري بالابري ماسته ، پايين بياي ماسته، اين قصه جانگداز به جان شكوفه هاي نارنج راست راسته.
سوگند به قلب شكسته بهار….سوگند به چشم اشكبار درختان نارنج…. سوگند به تن نازك شكوفه ها… سوگند به تمام زيبايي ها و خوبي ها بياييد از اين حكايت تلخ بگذريم و اين همه طبيعت را نرنجانيم.
اگر خود اهل اين قافله غافل صفت نيستيم هم باز خاموش نمانيم و صرفاً به تماشا ننشستيم ، كه بانگ بر آوريم و اعتراض خود را به نمايش بگذاريم و مانع از اين همه غفلت گرديم.
بياييد همه با هم با طبيعت عهد ببنديم، عهد ببنديم كه كفران نعمت نكنيم چه خوب مي دانيم شكر نعمت بر نعمت ما ميافزايد و كفر آن ،نعمت را از كف ما بيرون مي كند. مگر نكرد؟ اگر جز اين است پس كجايند آن جنگل هاي انبوه اين كهنه ديار لبالب از سرسبزي و سرزندگي و شكوه؟
واحد پژوهش مركز امور رسانه شهرداري ساري
در ادبیات سیاسی ایران – البته اگر بتوان گونه ی ادبی به نام ادبیات سیاسی که به نظر بنده جزئی از ادبیات اجتماعی است متصور شد- زمستان حضوری دیرینه داشته و دارد. شعر معروف زمستان را که از بر دارید. اما تا کنون ما به ازایی برای آن نماد در تاریخ ادبیات سیاسی پارسی خلق نشده بود که اکنون چندیست این زمزمه ها شنیده می شود که قیل و قالهایی را هم در پیش داشته است. بهر روی حضور صنعت تضاد و پارادوکس در ادبیات اصلی پویا و زیبا آفرین بوده است. امیدواریم در خارج از دنیای ادبیات سیاسی و در نزد سیاسیون هم به شکلی زیبا تجلی یابد و نه در شعار که همگی برای بهاری حماسی در تاریخ اجتماعی ایران در جهت تعالی کشور و مردم اخلاق مدار ایران گام برداریم . به امید عدالت واقعی، دیانت حقیقی و سیاست راستی باشیم. انشالله