در شعبه اول بازپرسي دادسراي ویژه سرقت مادر و دختری نشستهاند. چهرهشان نشان میدهد که حال و روز خوشی ندارند. استرس عجیبی در چشمانشان موج میزند. آنها دو شاکی پروندهای هستند که در آن سه سارق زورگیر با حمله به خانههای ویلایی، زنان تنها را هدف سرقتهای خشن خود قرار میدادند. این سارقان افغانی، پس از شناسایی خانههای ویلایی که مردی در آنجا ساکن نبود، نقشه یک دزدی را میکشیدند و با ورود به این ویلاها زنان و دختران را به شدت کتک میزدند.
بعد از آن هرچه پول و طلا بود، سرقت میکردند و متواری میشدند. سردسته باند پس از دستگیری در بازجوييها گفت: «من در كارهاي ساختمان فعاليت ميكردم و هربار كه جايي مشغول به كار ميشدم، همه ساكنان ساختمان را زيرنظر میگرفتم. من آپارتمانهايي كه مردي در آنجا حضور نداشت را شناسایی میکردم. بعد از شناسايي خانههاي مورد نظر، نقشهام را با ٢نفر از دوستانم درميان گذاشتم و قرار شد به خانهها دستبرد بزنيم.»
پس از آن بود که شاكيان زيادي كه ازسوي آنها هدف سرقت قرار گرفته بودند، شناسايي شدند که دونفر از این شاکیان همین مادر و دختر هستند. حالا این مادر و دختر به دادسرا آمدهاند تا جزییات بیشتر این ماجرا را شرح دهند. آنها قرار است تا دقایقی دیگر بار دیگر با سارقان خانه ویلاییشان مواجه شوند. دقایقی که میگذرد، صدای زنجیر جلوی در شعبه شنیده میشود. دو متهم افغانی این پرونده را به داخل شعبه منتقل میکنند و آنها در مقابل بازپرس نصرتی مینشینند. درهمین لحظه ناگهان دختر جوان با دیدن متهمان به شدت میلرزد. او جیغ میکشد و ناگهان ازحال میرود، مادرش سعی میکند او را آرام کند و اسپری آسم دخترش را به او میدهد. این زن که خودش هم به شدت گریه میکند، با صحبتهایش دخترش را آرام میکند.
حالا نوبت به بیان جزییات ماجرای سرقت از زبان دوشاکی رسیده است. زن میانسال جزییات ماجرا را بار دیگر برای بازپرس تعریف میکند و میگوید: «از آن روز به بعد من و دو دخترم به شدت ناراحت و عصبی هستیم. هرکدام از سایه خودمان هم میترسیم. آن روز من و دو دخترم درخانه بودیم که حال و روز دختر بزرگم را خودتان میبیند. از حال و روز دختر کوچکم هم نگویم که خیلی بهتر است. او هم دچار ترس شده و مرتب او را پیش روانشناس میبریم تا حالش کمی بهتر شود.» بعد از آن متهمان با انکار این سرقتها، به بازپرس میگویند: «ما کارگر ساختمانی هستیم و هیچوقت سرقتی انجام ندادیم. این دزدیها کار علی، متهم دیگر این پرونده است که الان در زندان به سر میبرد. ما در این سرقتها نقشی نداریم و نمیدانیم چرا دستگیر شدهایم.»
در ادامه یکی از متهمان میگوید: «من خودم مشکل بینایی دارم و به خاطر همین مشکل اصلا نمیتوانم دست به چنین سرقتی زده باشم.»
این درحالی است که دخترجوان یکی از همین متهمان را شناسایی میکند و به بازپرس میگوید که خودش این متهم را دیده است، اما مادر این دختر میگوید که چون آن روز عصبی شده و دزدان نیز چشمان او را با دست بستهاند، نمیتواند چهرهشان را به یاد بیاورد.
درحاشیه این جلسه دخترجوان که در تمام لحظات به شدت میلرزد و گریه میکند، در گفتوگو با «شهروند»، جزییات ماجرای آن روز وحشتناک را تعریف میکند:
چرا با دیدن متهمان حالت بد شد؟
خودم هم تصور نمیکردم که با دیدن آنها تا این اندازه حالم بد شود. وقتی آنها را دیدم، نتوانستم خودم را کنترل کنم. دوباره آن روز و آن لحظات را به یاد آوردم. خیلی سخت بود. دیدن متهمان باعث شد دچار استرس و ترس زیادی شوم. برای همین حالم بد شد. هنوز هم حال خوبی ندارم. از آن روز به بعد از سایه خودم هم میترسم و نمیتوانم به آرامش برسم. هر لحظه احساس میکنم کسی درخانه است. از آنجایی هم که آسم دارم، مرتب حالم بد میشود. بیچاره مادرم، مرتب باید من و خواهرم را آرام کند.
اولینبار بود که متهمان را میدیدی؟
بله. من بعد از دستگیری تا به حال آنها را ندیده بودم. حتی برای شناساییشان هم به آگاهی نرفتم و این اولینبار بود که آنها را دیدم. برای همین حالم بد شد.
آن روز با مادر و خواهرت در خانه تنها بودی؟
بله. خانه ما یک خانه ویلایی در فرمانیه است و از آنجاییکه پدر و مادرم از هم جدا شدهاند، من و خواهر و مادرم با هم زندگی میکنیم. آن روز ساعت ١٢ ظهر بود که من در اتاقم خواب بودم. ناگهان صدای زنگ درآمد و چند لحظه بعد هم صدای فریاد مادرم را شنیدم. سراسیمه از اتاق بیرون رفتم که ناگهان یک مرد از پشت سر مرا گرفت و به سرم کوبید. یکی دیگر از دزدان هم مادرم را گرفته و دست و چشمانش را بسته بود. خیلی ترسیده بودم و هنوز نمیدانستم آنها از ما چه میخواهند. دزد خشن مرا کشانکشان به داخل اتاق برد و مدام میگفت جای پول و طلاها کجاست. من هم که به خاطر آسم نفسم گرفته بود و ترسیده بودم، یادم رفته بود جای پول و طلاها کجاست. دزد جوان که لاغراندام بود، با چاقو و شوكر مرتب تهديدم ميكرد و هربار كه ميگفتم جای پول و طلاها را نمیدانم، با دست به سرم مي كوبيد و كتكم مي زد. او چشمانم را گرفته بود تا او را نبينم. بعد از چند دقيقه همدستش فرياد زد كه بيا برويم. آنجا بود كه مرا رها كردند و رفتند. همان لحظه توانستم چهره شخصي كه مرا تهديد كرده و كتك ميزد را شناسايي كنم.
پس یعنی الان مطمئن هستی که او خودش است؟
بله. مطمئنم. چون زماني كه مرا تهديد ميكرد، زيرچشمي توانستم چهرهاش را ببينم. این مرد كنار چونهاش كمي فرورفتگي دارد كه آن لحظه درست در ذهنم ماند. الان هم با اينكه ريش گذاشته اما همچنان اين فرورفتگی را دارد. براي همين مطمئن هستم كه او خودش است.
پول و طلاها را هم سرقت کردند؟
گویا سارقان آنقدر مادرم را کتک زده بودند که در نهایت مادرم هم جای پول و طلاها را به آنها گفته بود. برای همین این سارقان پس از سرقت طلاها ما را رها کردند و متواری شدند.
در کل چقدر پول و طلا سرقت شد؟
حدودا ١٥٠ميليون طلا و سكه بود که سرقت کردند.
این سرقت چند دقیقه طول کشید؟
یکساعت تمام این دزدان خشن درخانه ما بودند و مرتب کتکمان میزدند. خیلی وحشت کرده بودم. مادرم هم همینطور. بیچاره به خاطر صدای فریادهای من، تصور کرده بود که این سارقان مرا مورد آزار و اذیت قرار میدهند. حالا ببینید در آن لحظات چه حسی داشته و چقدر عذاب کشیده است. خواهر کوچکم هم همینطور. آنها هرکدام از ما را جداگانه کتک میزدند و ما در آن لحظات از سرنوشت همدیگر و اینکه چه بلایی به سرمان میآید، خبر نداشتیم.
منبع: روزنامه شهروند