هراز نیوز : هر لحظه از زندگی حاج فریدون علیپور برای کسانیکه او را می شناسند بسیار خواندنی است ، هراز نیوز افتخار دارد اولین رسانه ای است که گوشه ای از خاطرات این یادگار دفاع مقدس را منتشر می نماید . کسانیکه حاج فریدون را نمی شناسند قطعا خواندن گوشه ای از خاطرات محافظ علامه حسن زاده آملی و مقام معظم رهبری برایشان جذاب خواهد بود ، در ادامه بخش اول این گفتگو را با هم می خوانیم .
با عرض سلام و تشکر به خاطر فرصتی که به بچه های هراز نیوز داده اید قبل از شروع این دو عکس را معرفی بفرمایید :
سلام ، خوش آمدید ، بسم الله الرحمن الرحیم ، یکی مجری شبکه یک است و دیگری دشمن داعش (با خنده) فرزندانم هستند.
هراز نیوز :برای سوال اول شما تا بحال با کسی مصاحبه نکرده اید می شود بفرمایید آن چیزی که این سالها برایتان درد دل ناگفته ای مانده و نتواسته اید جایی بیان کنید چه بود ؟ چیزی که دوست داشتید گفته شود و نشد؟
زندگی من به چند بخش تقسیم می شود یک بخش مبارزه با منافقین و حزب توده و گروههای مختلف در آمل بود شاید برخی از اتفاقاتی که در کشور پیش می آمد اول از آمل شروع می شد یک وقتی آنقدر عرصه بر ما تنگ می شد یا به تعبیری تعداد ما آنقدر کم می شد که قابل بیان نیست ، حتی در آمل یک موقعی فرماندارمان منافق بود که بعدا اعدام شد.
هراز نیوز : خوب چه مسوولیت هایی داشتید ؟
من سال 62 جانشین گردان امام رضا بودم در چیلات در لشکر 25 کربلا فرمانده گردان آقای بذر افشان بود ،آمل هم من دردرگیری جنگل فرمانده پایگاه خوشواش بودم بعد هم فرمانده ستاد عملیاتی حضرت ابوالفضل شدم
هراز نیوز کار ستاد چی بود؟
تمام پایگاه های عملیاتی زیر نظر آنها بود
هراز نیوز :چند پایگاه با چه استعدادهایی؟
هر پایگاه حدود 150 نفر داشت،پایگاههای خوشواش بود سنگچال ،رزکه ، پادگان مالک اشتر 5تا 6 پایگاه بود که اینها وظیفه گشت جنگل را داشتند در همان حال حفاظت علامه حسن زاده را نیز بر عهده داشتم.
هراز نیوز: برای علامه چکار می کردید؟
ایشان را نماز جمعه می آوردیم تا زمانی که آمل تشریف داشتند من در خدمتشان بودم
هراز :آیا در زمان شما کسی به جان ایشان سو قصد داشتند؟
در زمان ما نه
هراز نیوز: این داستان که فردی قصد ترور ایشان را داشتند و ایشان فرد مظنون را بخشیدند؟
من از دیگران شنیدم که ظاهرا نارنجک بود یا سه راهی( وسیله انفجاری دست ساز ) بود قصد داشت آقا را ترور کند که آقا فرمودند آزادش کنید،ولی در سال 60 که خدمت آقا بودم هیچ موردی نداشتیم
هراز نیوز: اینکه آقا فرمودند او را ببخشند وآزادش نکردند و آقا از آمل تشریف بردند درست است ؟
نه چنین نیست و این اتفاق قبل از رفتن من بود و من بعد از آن خدمت آقا رفتم
هراز نیوز :چطور شما مسئولیت محافظت از علامه حسن زاده را بر عهده گرفتید؟
من به طور ویژه سه ماه آموزش حفاظت از شخصیت ها را در قم دیدم کل ایران 100تا 200 نفر بودیم و از مازندران سه نفر بودیم
هراز نیوز : مربیان شما چه کسانی بودند؟
خاطرم نیست امام به برادر محسن رضایی دستور داده بودند بعد از شهادت شهدای محراب سپاه حفاظت از شخصیت ها را محکم تر برعهده گیرد.
هراز نیوز مربیان شما از سپاه بودند یا ارتش؟
هم از سپاه و هم از ارتش
هراز نیوز : نیروهای ارتش از نیروهای گارد جاویدان نیز بودند؟
نمی دانم ولی بچه های سابقه دار در ارتش نیز بودند
هراز نیوز :چه دوره هایی دیدید؟
مثلا راپل ،دوره اسکورت بود ،نحوه محافظت از اشخاص بود و نحوه چک و خنثی بود ،حفاظت فقط این نیست که شما اسلحه در دست بگیرید و جان یک شخصیت را حفظ کنید، اینکه یک شخصیت قبل از آمدنش به یک محل امنیت آنجا را تامین کنید اهمیت دارد خلاصه آموزش سختی بود.
هراز نیوز خوب برگشتید؟
بعد از آنجا مرحوم حاج آقا کاظمی دینان فرمانده سپاه بودند از ما خواستند که مسئولیت حفاظت از علامه حسن زاده را برعهده بگیرم من بعد از ظهر منزل علامه واقع در خاور محله رفتم و موتور را در کنار خانه شان گذاشتم و درب زدم آقا فرمودند شما کی هستی؟
گفتم من فریدون علیپور هستم پاسدار هستم گفتند خوب پاسدار باش برای چی آمدی ؟
گفتم مرا فرمانده سپاه فرستاد تا از شما محافظت کنم گفت: از کی محافظت کنی گفتم (با خنده) از شما گفت حالت خوب است کار و کاسبی نداری بیکاری آقاجان پسر جان برو برو عزیزم سایه ات بالای سر بچه هایت باشد برو ببینم.
همینطوری مارا تشرزد و من متولد 1341 هستم و آن زمان جوان بودم و خیلی به من برخورد ما که ظرفیتی نداشتیم به آقای کاظمی دینان گفتم آقا به من اینطوری گفت، گفت نمی دانم امنیت آقا دست شماست و اگر اتفاقی بیافتد شما باید جواب بدهید.
هراز نیوز : خوب چه کار کردید ؟
من دوباره رفتم و این بار موتورم را به سمت فرار گذاشتم که اگر آقا چیزی گفت فرار کنم.
هراز نیوز :با لباس شخصی رفته بودید ؟
نه با لباس سبز سپاه یک کلت هم به کمر داشتم ، شهر تگزاس بود ترور بود همینطور می زدند بچه ها را ،بعضی وقت ها من دو تا کلت داشتم یک کالیبر 45 و یک کلت
هراز نیوز :دیگه چه تسلیحاتی داشتید؟
من در کمدم در سپاه چند تا نارنجک 8 تا خشاب حلزونی کلاش هم داشتم
هراز نیوز :خوب درب را دوباره زدید؟
بله زدم گفتند : بله آقا
گفتم خدایا چی بگم ، گفتم: آقا ما امدیم
حالا منزل آقا درب ورود پله داشت من بالا ایشان پایین به من نگاه می کنند گفتند : آقاجان برو برو آقاجان از من چی می خوای برو
هراز نیوز : فرار کردید ؟
بنده این بار بسیار ناراحت شدم گاز موتور را گرفتم و در رفتم توی مسیر با خودم حرف می زدم ما می خواهیم جان آقا را نجات دهیم و آقا با من دعوا دارد اومدم سپاه موقع نماز مغرب و عشا بود بعد از نماز فکری به ذهنم زد که نکند کسی از بالای دیوار آقارا بزنه
بارسوم موتور را روشن کردم و رفتم دم درب این بار موتور را روشن گذاشتم زنگ زدم یک نگاهم به موتور بود تا این بار هم فرار کنم.
هراز نیوز : چی شد ؟
آقا از پشت در گفت: فریدون جانم شما هستید؟
هراز نیوز: واقعا
خدا ان شاالله آقا را نگه دارد گفتم بله آقا جا ن (با خنده) فریدون جانم
دست خودم نبود آقا گفت: بیا درون عزیزم
گفتم : آقا موتور روشن است ،گفت: خاموش کن قفل کن بیا درون
آقا فرمود : ببین آقا فریدون جان من خودم محافظ هستم من خودم مواظبم بیا تو من چایی درست کردم لیوان من تمیز هست برای شما انار آوردم آقا شروع کردند به صحبت کردن در عین حال کتاب می نوشتند و شوخی هم می کردند .
بعد من گفتم: آقا من پاسدارم شما هرچه مرا بیرون کنید من باز وظیفه دارم بیایم ما شروع کردیم با زبان الکن مان در مقابل آن دریای علم تا ایشان را راضی کنیم آقا بالاخره قبول کرد منتها یک شرطی گذاشتند .
هراز نیوز : چه شرطی؟
گفتند: هر روز بیا تا ساعت 8 یا 9 شب خونه ما باش بعد برو گفتم 9 به بعد چی؟
گفت :نگران نباش گفتم: آقا اگر مشکلی پیش آمد زنگ می زنی من بیایم گفتند: آره
بعد ما شدیم محافظ آقا.
پیکان آن موقع خیلی با ارزش بود یک آقایی پیکانش را داد یادم نیست کی بود گفت: تا آقا نماز جمعه دارند شما ایشان را با این برسانید.
هراز نیوز : چی شد آقا دیگه نماز جمعه نخواند؟
نمی دانم خوب فشار کاری داشتند خوب آمل محیطش خیلی کوچک است یکی می آمد می گفت: من زندانی دارم یکی دیگر خواسته دیگری داشت آقا مشغول نوشتن کتاب بود می گفت: چیزهایی که ما یاد گرفتیم باید بنویسم آقا اعتقاد خیلی زیاد به پیر مردها و پیر زنها داشت وقتی فوت می کردند آقا دوزانو در مراسم ختمشان می نشست.
هراز نیوز :شما با لباس شخصی علامه را همراهی می کردید ؟
نه لباس نظامی
شما یک نفر بودید؟
بله همه کاره خودم بودم راننده ،محافظ ، بعضی وقتها آقای متولی هم رانندگی می کرد.
هراز نیوز :در این مدت هیچ موردی سو قصد نداشتید ؟
نه یک مورد یک دختری بود در تشییع جنازه شهید نادر خضری بود که به او مشکوک شدیم در تشییع جنازه شهید نادر خضری باران می بارید یک آقایی چتر آورد برای آقا ، ایشان گفتند نیازی نیست ،دومی چتر آورد باز هم آقا گفت نیازی نیست تا همین طور سومی فکر می کردند ما چتر نداریم غافل از اینکه ایشان خودشان اصرار داشتند در باران باشند آقا از چتر آوردن مردم ناراحت می شدند من هم مراقب بودم تا کسی چتر نیاورد نمی دانم یکی از کجا پیدا شد و چتر باز کرد و آقا فرمودند چه می خواهید از ما
در همین حین یک دختر خانمی بود متوجه شدم که آقا را زیر نظر دارد من به ایشان شک کردم و به اطلاعات خبر دادم که این خانم مدت زیادی است آقا را زیر نظر دارد بعد من برگشتم و به آقا اطلاع دادم ایشان گفتند ایشان هیچ مشکلی نداشت بگویید آزادش کنند.
هراز نیوز : دیگر چه خاطره ای از ایشان دارید؟
یکبار چندتا از این بچه ها گفتند به آقا بگویید چرا در سیاست دخالت نمی کند شاید نظرشان این بود که آقا مثل ما کلت ببندد و با منافقین درگیر شود ، یک روز در حالیکه آقا را به نماز جمعه می بردم این سوال را از آقا پرسیدم ،الان می فهمم که حرف بدی زدم آقا غضبناک به من نگاه کرد و گفتند :این حرف شما نیست کی به شما این حرفها را زده گفتم :آقا ببخشید گفت: آقا کار من سیاست هست ،حوزه سیاست هست،نه آقا
هراز نیوز : از کرامات شان هم بگویید :
یکبار همینطور که می رفتیم تا آقا وارد نماز جمعه شود یک پیر مرد آمد تا آقا راببوسد و بغل کند یک دفعه آقا چند گام به عقب آمدند طوری که نزدیک بود من بیافتم پیرمرد همانجا قفل شد و آقا گفت به سمت من نیا ( چرا اینقدر عکس از من می گیرید اینجا آمل هست می گویند می خواد نماینده بشه فرماندار بشه)
هراز نیوز : نه از حالتهای شما برای مصاحبه عکس میگیریم خاطره را بفرمایید .
– خلاصه بعدا خدمت آقا گفتم آقاجان چرا با این پیرمرد این جوری کردید ایشان فرمودند آن کسی که عالم دارد نانش را می خورد به ما می گوید آقای حسن زاده از شما بعید است ، به او گفتم آقا ایشان راه مارا بست ، گفت :بترسید از کسانیکه راه شما را می بندند شما را می گیرند .
هراز نیوز : یعنی علامه حسن زاده آملی از حرکت این پیرمرد ناراحت شدند یا ماجرای دیگری بود ؟
– نمی دانم ولی این جملاتی که عرض کردم بیانات ایشان بود و تکرار می کردند .
– یکبار دیگر هم چند نفر آمدند خدمت آقا گفتند مارا نصیحت کنید ، ایشان فرمود سگ می خواهد استخوان بخورد اول بو می کند چرا ادم باید کاری بکند بعدا پشیمان شود
هراز نیوز خوب از علامه و دفاع مقدس بگویید ؟
آقا ما همه چیزمان ریا بود امشب هم ریا در ریا شد شرمنده شهدا هستیم عملیات والفجر 6 گردان امام رضا بودیم آملی ها جمع شدیم می خواستیم برویم برای منطقه ، در حسینیه ارشاد آمل جمع شدیم ، قبل از این شب های قبل خواب دیده بودم که حسنیه ارشاد هستیم رزمنده ها جمع شده اند و حضرت علامه حسن زاده آملی در قسمت پلکان بالا ایستاده است سرشان یک شال سبز بسته ، یک سفره قند هم به همراه دارند یک سفره قدیمی که سر آن یک نخ داشت که به اصطلاح محلی قند سفره می گفتند این دست آقا بود ایشان یک یک رزمنده را صدا می زدند و به هرکدام یک حبه قند می دادند در عالم رویا ایشان مرا صدا کردند و فرمودند فریدون جانم ، من پاسخ دادم جانم آقا ، گفتند این قند را می بینی این قند را خانم فاطمه زهرا دادند یک دانه مال شماست ، قند را دادند به دست راست من من قند را در عالم رویا روی سینه ام گذاشتم ، این خواب را به کسی نگفتم تا اینکه در جبهه رفتیم و در گیر شدیم در جنگ نابرابر بودیم دشمن با توپ و تانک ما با سلاح کلاش ، شهید رضا عسجودی ، شهیدان محمد زاده ها همین حواله خانم فاطمه زهرا را داشتند و شهید شدند من در این درگیری با عراقی ها تن به تن شدم و دستم گلوله خورد ان زمان من یاد ان خواب افتادم بعد آن مجروحیت در بیمارستان قم بودم و مرخص شدم گفتم بروم خواب را خدمت علامه حسن زاده عرض کنم آقا جان خودش امد دم در ، رفتیم زیر زمین منزل که کتابخانه شان بود آن روز خیلی مرا مورد لطف خودش قرار داد من خیلی خجالت کشیدم گفتم آقا من جبهه بودم و قبل عملیات خوابی دیدم آقا مارا دعا کردند البته ( قبل رفتن هم آقا دعای خاصی برایم خوانده بود )
هراز نیوز : در چیلات چه گذشت ؟
گردان امام رضا مستقر شده بود یک از بچه های امل در انجا یک چشمش تیر خورد بعد چند سال ایشان را دیدم تعریف می کرد ان زمان که چشمم از کاسه بیرون امد و خون صورتم را گرفته بود با چشم دیگر گنبد آقا امام حسین در کربلا را دیدم ، چیلات این طور بود ، در ارتفاعات چیلات جنگ سختی بود و امکانات دشمن با ما قابل قیاس نبود 48 ساعت مقاومت کردیم و هدف برای اینکه ارتش هفتم عراق را مشغول کنیم انجام شد .
از شهیدان محمد زاده ها بگویید ؟
این دوبرادر آنجا به شهادت رسیدند من جانشین گردان بودم از بالای تپه امدم پایین تا وضعیت بچه ها را ببینم ، برادری که در جیبش کبریت داشت تیری به پایش می خورد و کبریت اتش می گیرد و پایش هم سوخت به من گفت علیپور اگر پایین نری عراقی ها بچه را از بین می برند ، حدود 50 نفر پایین بودند و ما بالای ارتفاع بودیم ، عراقی با تانک همه جا را می زدند انقدر این املی ها شجاع بودند با کمترین امکانات مقابله کردند تقریبا غروب شده بود در شکاف دره یک نوجوانی را دیدم من تصورم این بود که ایشان شهید محمدزاده بود بعدا نشانی هایی که دادم گفتند که شهید محمد زاده بود ، گفتم شما اینجا چه کار می کنی بالای سرش بارانی از گلوله بود که می بارید اسلحه در گردنش بود گفت بچه ها جلو هستند اگر عراقی ها از طرفین بیایند من جلوشان را می گیرم ، حالا دیگر کاملا تاریک بود من نمی توانستم چهره اش را خوب ببینم دست و پای اورا بو سیدم گفتم من علیپور هستم گفتم می شناسمت حاجی به او گفتم من کاره ای نیستم فرمانده من تویی ، توچه قدر به من روحیه میدهی گفتم اینجا باش من می روم بچه ها را بیاورم تا برگردیم ، من رفتم جلو به یکی از بچه گفتم ، به بقیه بگو سریع برگردند ، ائ چند قدمی نرفته بود که عراقی ها تپه جلوتر را که بچه ها بودند را گرفتند ، عراقی ها دو شعبه شدند که تپهای بعدی را همینطور بگیرند آمدند به سمت من ، من از بچه ها آرپی چی خواستم کلا د گردان دو سه قبضه آرپی چی داشتیم ، عراقی هم واقعا می جنگیدند ،من هدف گرفتم وسط جمعیتشان و زدم وسطشان ، نمی دانم چند نفر بودند ولی کلی تلفات دادند حالا هرچی من به بچه ها می گویم برگردیم عقب می گویند می مانیم ، دوباره عراقی جمع شدند که بیایند آرپی چی دوم را خواسم بزنم گلوله در نرفت از همه سمت گلوله می امدم ، همان لحظه دستم تیر خورد ، به بچه ها گفتم برگردید عقب ، دیگر فاصله ما باعراقی ها 6 تا 7 متر بود اینجا هم یکی از بچه ها حاضر نشد عقب بیاید ، باد دست مجروح هر کار کردم بیا عقب نیامد .
شهیدان محمد زاده همان جا شهید شدند ؟
دیگر ندیدمش احتمالا بعدا شهید شدند ، بعدا که امل آمدیم دیدم اسمی از این دوشهید عزیز نیست به شهردار گفتیم ان میدان را به نام این شهیدان عزیز کنند ولی خوب این کافی نیست در همان میدان هم نیاز به یک تصویر بهتر وبزرگتر از این دو شهید عزیز است .
ادامه این گفتگوخواندنی را حتما از هراز نیوز دنبال کنید .
عکس : محمد لطفی
نمی داند مربیانش چه کسانی بودند؟؟؟؟!!!! لااقل آزاده باشید
یادگار جبهه ها…
حاجی دوست داریم
هراز نیوز دمت گرم.به قول آیت لله حسن زاده (فریدونی)حاجی جان عاشقتیم.منتظر ادامه گفتوگو ها هستیم
حاج فریدون جان عزیز
سرباز ولایت
سلام خدابرشهیدان و سلام شهیدان بر حاج فریدون عزیز
درود بر دوستان هراز نیوز
سلام خدا بر سرباز جان بر کف ولایت
بسیار جالب و خواندنیست
تشکر
حاج فریدون دستانت بوسیدنیست
چهره ات ما را یاد بهشت می اندازد
بسمه تعالی
ازلطف هرازنیوز درخصوص این مصاحبه ممنونم انشاءالله حاج فریدون های شهرمان رابیشتربشناسیم وقدربدانیم چون اینان شهیدان زنده ویادگاران آن عزیزانند
خوب بود .
عالی بود
سلام با افتخار میگم که فرزند همچین پدری هستم و افتخار میکنم به وجود نازنین تان وجود شما برکت زندگی ما هستش.
یا علی
ارادت ویژه خدمت حاج فریدون عزیز
خیلی مخلسیم عالی بود