پس از انتشار بخش اول گفتگو با حاج فریدون علیپور مسوول هیات رزمندگان آمل در ادامه بخش دوم این مصاحبه را میخوانیم
هراز نیوز : از خاطرات ترور ها ، عملیات و روز های پر مخاطره بگویید
مسئول یگان حفاظت آمل شدم در همین حین جنگل هم بودیم یک روز خسته از ماموریت برگشتم داشتم پوتینم را درمی آوردم به ما خبر دادند دو تا بسیجی را ترور کردند و سریع پوتین را پوشیدم و حرکت کردیم به طرف هراز ، دیدیم دو تا بسیجی شهید شدند به شاهدان گفتم تروریستها کجا رفتند ؟ گفتند به سمت پلیس راه، بچه های پلیس راه با خودرو بنز قدیمی عاملان ترور را تعقیب کرده بود ظاهرا در تعقیب و گریز پلیس با خودرو تروریستها که یک خودرو پژو بود یکی ازاین بچه ها از ناحیه دست زخمی شد و تروریستها هم خودرو پلیس را به گلوله می بندند تا جاییکه دیگر چرخ های خودرو پلیس پنچر می شود البته بعد متوجه شدیم که این خودرو متعلق به رییس بانکی در آمل بود که توسط تروریستها به سرقت رفته بود.
هراز نیوز : چرا این بچه های بسیجی را ترور کردند ؟
داستان این بود که دوتا از بچه های بسیجی اهل تهران با موتور آمده بودند دریای مازندران آبی زدند و در حال برگشتن به تهران ، تروریستها هم در حال رفتن به مقر خود بودند که از کنار اینها عبور می کنند و در فاصله نیم متری از ناحیه سر با اسلحه ژ 3 این دو عزیز را هدف قرار می دهند . خبر که دادند با موتور هزار رفتیم دنبالشان جلوتر خودرو پژو را پیدا کردیم ، به سمت آمل پارک شده بود خوب آنها خیلی حرفه ای بودند ، همه فرار کرده بودند ولی یک نفر را نزدیک پل جنگل گذاشتند می خواستند عکس العمل ما راببینند من تا رسیدم با ژ3 به ماشین رگبار گرفتم فکر می کردم کسی داخل ماشین است بعد شروع به پاکسازی منطقه کردیم در همان حال دادستان کردان با اکیپشان می آیند، بچه های اداره اطلاعات یک فردی را دستگیر کرده بودند .
هراز نیوز : ما آن وقت اداره اطلاعات داشتیم ؟
بله ما سال 60 اداره اطلاعات داشتیم و بعضی بچه های سپاه رفته بودند آنجا
هرازنیوز : خوب ادامه ماجرا ؟
این آقا را آوردند دادند به ما و ماهم بازرسی اش کردیم آقای کردان آمد تا این آقا را دید گفت: من تورا تازه آزاد کرده بودم تو باز دست به ترور زدی، دادستان گفت: این زندانی ما است بدهید من خودم او را می برم گفتم پس دستش را ببندید ،گفت نمی خواهد دستش را ببندید میبریمش .
این منافق را سوار پیکان دادستان میکنند ،خود آقای دادستان رانندگی می کند دوتا محافظ و این منافق عقب ماشیت حرکت کردند به سمت آمل نرسیده به فرعی امام زاده عبدالله این آقای تروریست گردن دادستان را می گیرد و محکم می کشد و محافظها هر کاری میکنند نمی توانند دادستان را نجات دهند بعد می آید فرمان خودرو را می گیرد تا پرت شوند به داخل دره اینها حدود 100 متر درگیر بودند و خودرو درست لبه پرتگاه خاموش شد ما با موتور رسیدیم و دیدیم یکی از پاسدارها اسلحه را به طرف تروریست نشانه گرفته تا شلیک کند.
هراز نیوز : خوب شلیک کرد ؟
نه گفتم شلیک نکن ، بذارید من دستش را ببندم ، حالا جاده هم شلوغ بود مردم با خودرو می ایستادند ببینند چه خبره در حال صحبت بودم که بچه ها به خودرو ها بگویند بروند ونایستند ، یک دفعه منافق که هنوز دستش را نبسته بودیم با برادر پاسدار ما در گیر شد و تقریبا اسلحه این برادر را گرفت ، من مجبور شدم با قنداق ژ3 به فرق سرش زدم که آن ضربه باعش شد که بیهوش شو،دستش را بستیم و گفتیم آقای دادستان خدمت شما ، آقای دادستا ن کردان که دستش می لرزید گفت من دیگر او را نمی برم.
هراز نیوز خوب چه کارش کردید ؟
دادیم بچه ها او را به زندان بردند خیلی آدم سرسختی بود همان شب با لوله آب و حاشیه پتو خود را کشت ، دشمنان ما اینطور سر سخت بودند.
هراز نیوز: تروریست که خود کشی کرد کمونیست بود؟
منافق بود منافق خلق
هراز نیوز : از درگیری های مستقیم خودتون در آمل بگویید؟
خوب ما در جنگل درگیری مستقیم داشتیم یکبار آموزش و پرورش آمل را اینها گرفتند و با همکاری مصباح که فرماندار بود و ماکه نمی دانستیم که فرماندار منافق است ، به ما می گفت اینها آموزش و پرورش را گرفتند و به آنها می گفت علیپور دارد می آید که البته آموزش و پرورش را آزاد کردیم.
درگیری تن به تن دیگری با جنگلی ها داشتیم آنها 13نفر بودند و ما 7 نفر ، من شهید خضری و شهید تقی زا ده ، فیضی ، محمد رنجبر وچند نفر دیگرآنها هم 13 نفر بودند که یک دختری هم بود به نام مریم ، شب قبل (شهید) حشمت طاهری که فرمانده عملیات سپاه بود به من گفت علیپور هر جاهستی امشب بیا سپاه برنامه داریم، شهید طاهری گفت جنگلی ها خیلی نزدیک شدند و می خواهند امام زاده عبدالله را بگیرند و اینها در یک تپه ای مستقر هستند شما 7 نفرید و باید این تپه را فتح کنید صبح زود شهید طاهری تپه را به ما نشان داد و گفت این شما و این هم تپه و جنگلیها
پرسیدم کجای تپه هستند گفتند اینقدر سوال نکن تپه را باید بگیرید، گفتیم : چشم از دوتا رودخانه گذشتیم ، رودخانه دوم یادم هست خشاب بی سیم چی ما افتاد داخل رودخانه بهمن گفت: علیپور خشاب منو بگیر دست گذاشتم خشاب را پیدا کردم وبهش دادم .
گذشتن ما از دو رودخانه و حیواناتی که اطراف بودند اینها را متوجه حضور ما کرد در گیری شروع شد شهید نادر خضری سمت چپ من بود من در وسط بودم و دوتا اسلحه داشتم یکی کلاش و نارنجک اندازی که از ژاندارمری گرفتیم 18 گلوله نارنجک تخم مرغی داشت .
هراز نیوز: خوب آنها کجا بودند ؟
آنها بالای تپه و فرمانده شان اکبر اصفهانی بود و در نوک پیکان بالای تپه قرار گرفته بود من به سمت بالا رفتم و درختان نازک جلوی من بود و درخت ممرزکه قطورتر است نصیب شهید نادر خضری شده بود درگیر شدیم و هر چی گلوله به سمت من شلیک می شد نمی توانستم فرد مقابل را پیدا کنم فرمانده اینها پشت یک درخت انجیر بود و پشت این درخت به من دید داشت ولی من او را نمی دیدم فکر می کرد من فرمانده بچه ها هستم .
هرازنیوز : فرمانده شما کی بود ؟
فرمانده ما محمد رنجبربود
هراز نیوز : چرا تعداد شما برای این عملیات کم بود؟
گروه ما 7 نفر بود و در جنگل و جنگهای چریکی باید تعداد کمتر با طرح بهتر باشد با افراد زیاد کنترل سخت است
خلاصه فاصله من و اکبر اصفهانی خیلی نزدیک شده بود و محمد رنجبر گفت : برو جلوتر ، من گفتم بروم جلو منو می زنه
دوباره گفت برو جلو گفتم منو می زنه و دوباره که گفت گفتم اگه منو زد تو مقصری
هراز نیوز : چیکار کردید ؟
همین که بلند شدم منو زد، گلوله درست وسط اسلحه ام را سوراخ کرد و البته یک نازک به دستم اثابت کرد گلوله وسط کلاش رو پاره کرد اولین باری بود که تیر خوردم افتادم زمین و اصفهانی فکر کرد من کشته شدم ، شوک این قضیه سبب شد من فراموش کنم که اسلحه دیگری دارم ، خیلی وحشتناک بود صحنه عجیبی بود اکبر اصفهانی برای محکم کاری ضامن یک نارنجک را کشید و انداخت سمت من دیدم نارنجک آمد به سمت من تقریبا خودم را یک متر به طرف مخالف نارنجک پرت کردم و پام به سمت نارنجک بود نارنجک منفجر شد و و سر شاخه ریز درخت را قطع کرد ولی هیچ چیز به من نخورد.
محمد رنجبر صدا می زد فریدون، فریدون ولی من جوابش را نمی دادم اکبر اصفهانی سرش را در آورد تا ببیند من چه شدم که همان لحظه آقای اکبر نصیری یک رگبار به طرف او گرفت و تیر به او اثابت کرد و افتاد جلوی من و جالب اینکه خمیر دندان و مسواکش هم از جیبش افتاد خیلی اهل نظافت وتمیزی بودند ، موقعی که این افتاد همه صدا می زدند نسرین، احمد، فلان به پیش ! سال 60 ما این چیزها را بلد نبودیم من سریع اسلحه نارنجک انداز را درآوردم وشلیک کردم به سمت بالا ، ولی منظور آنها از به پیش یعنی به عقب برگردیم .
هراز نیوز :تپه را گرفتید ؟
بله ، تازه آفتاب در آمده بود که درگیری ما تمام شد، چند نفر را هم شهید خضری زخمی کرده بود که همراهشان بردند ولی جنازه اکبر اصفهانی عضو اصلی شورای سربداران باقی ماند ، سبیل هایش درون دهانش بود ، شلوار لی که گت کرده ،پوتین با یک کاپشن آمریکایی واقعا یک چریک بود نزدیک به یک ساعت خواستم ببینمش نمی توانستم .
هراز نیوز: چه مسئولیتهایی بعد این داشتید؟
بعد فرمانده گردان جنگ شدم بعد فرمانده محور شدم بعد داخل عراق عملیات داشتیم یک تیپ تشکیل شد در مازندران به نام تیپ کاماندویی 58 مالک اشتر اولین گردان را من بردم به جبهه به نام گردان ذوالفقار
هراز نیوز: بعد از جنگ چگونه به بیت رهبری رفتید؟
جنگ تمام شد سال 68 بعد از رحلت امام، مقام معظم رهبری، رهبر انقلاب و ولی امر مسلمین شدند البته با رای خبرگان، برای امنیت و حفاظت ایشان نیروهای برجسته می خواستند و خوب در سطح کشور بررسی کردند بهترین ها بچه های مازندران بودند به یک گردان از تیپ کاماندویی 58 مالک اشتر به نام ذوالفقا ر ماموریت دادند آن موقع آقای قالیباف فرمانده لشکر بود سردار حسن نیا فرمانده تیپ بود آقای قالیباف با ما جلسه گذاشت آقای رمضان صحرایی از بچه های بهشهر باهم یک گردان به تعداد 400 نفر رفتیم آنجا آنقدرآنجا بودیم که من باز نشسته شدم خواستم بروم سردار نجات گفت نمی گذارم شما بروید.
هراز نیوز: سردار نجات چه مسئولیتی داشتند؟
فرمانده سپاه ولی امر بود، من انجا فرمانده تیپ امیرالمومنان با سه گردان بودم ، ایشان که رفتند ما هم دیگر یک پسر داشتیم که گذاشتیم و آمدیم البته چند مدت پیش دست بوسی آقا رفتیم. البته داستان حفاظت چند کتاب شاید بشودکه در یک فرصتی بیان خواهم کرد .
هراز نیوز : خاطرات زیادی از آقا دارید؟
بله نزدیک به 25 سال خدمت ایشان بودم که هر وقت خواستید برخی از مسائل را عرض می کنم.
هراز نیوز : از علامه حسن زاده و کراماتشان بگویید؟
من نگرانم شاید خود ایشان راضی نباشند برخی از چیزها را نمی توان گفت، یک جوان پاسداری بود، گروهبان بود زمانی بود که مقام معظم رهبری به قم تشریف آورده بودند و ما هم خدمت ایشان بودیم جمعی از فرماندهان گفتند: اگر می شود ما را خدمت علامه ببر امام جماعت که یک سید روحانی بودهم تاکید کردند، گفتم من یک زمانی خدمت آقا بودم یک آبرویی داشتم الان شاید من را نپذیرند شما می خواهید آبروی مرا ببرید من الان خودم پیش شما آبروی خودم را می برم .
همین طور که نشسته بودیم یک دفعه جوانی هم سن یکی از بچه های شما آمدند درون اتاق و گفت: آقا اگر خدمت آقا حسن زاده می روید مرا هم با خود ببرید درون اتاق همه فرماندهان بودند به همه برخورد که چرا یکباره یک برادر پاسدار آمد و بدون مقدمه می گوید مرا هم با خود ببرید اصلا تحویلش نگرفتیم ایشان رفت بیرون.
این اتفاق روزچهارشنبه افتاد و ما روز جمعه که سرمان خلوت شد خواستیم خدمت آقا برسیم یک ماشین شبیه آمبولانس داشتیم همه جا می شدند من هم پشت فرمان نشستم و خوب ما 600 یا 700 و یا شایدم هزار نفر نیرو داشتیم از در که داشتیم می رفتیم بیرون یک دفعه این گروهبان بین این همه پاسدار دم در جلو ما را گرفت.
آقا دارید میرید خدمت علامه مرا هم با خود ببرید و هی این جمله را تکرار می کرد و گفتم شما برای چه می خواهید بیایید و سرش داد زدم ،گفتم از جان ما چه می خواهی ، احساس فرماندهی باعث شد تا سرش داد بزنم،
گفت: دماغ من باد دارد و می خواهم بیایم تا علامه باد دماغ مرا بگیرد ، گفتم ما خودمان خل هستیم یکی دیگر هم اضافه شد فرماندهان گفتند برویم و من گفتم سریع بپر پشت ماشین ،پرید پشت آمبولانس .
هر کی می گفت : برای چه آمدی همه می گفتند: گروهبان کدام دسته ای این بنده خدا مثل جوجه شده بود این گروهبان هم گفت: آقای علیپور اجازه دادند والا که نمی آمدم گفتند: آقای علیپور شما اجازه دادید، گفتم :حالا که نشسته، باشدگناه دارد .
آمدیم دم در خانه علامه ، خدا رحمت کند همسر حضرت علامه را زنده بودند گفتند :شما؟ گفتم از سربازا ن مقام معظم رهبری هستم آمدیم خدمت حضرت علامه حاج خانم خیلی مهربان بودند خدا رحمت شان کند چند باری ایشان به داد من رسیدند .
حاج خانم گفتند آقا دارند با تلفن صحبت می کنند تمام شد خودشان می آیند دم در. ما به شکل نعل اسبی ایستادیم این برادر روحانی هم وسط ما این گروهبان هم مثل جوجه ای آن گوشه ایستاده بود.
آقا که تشریف آوردند یک شال سبزی سرشان بسته بود آقا صف را باز کرد و مستقیم رفت بینی گروهبان را گرفت حالا محکم فشار می دهد و به آن جوان گفت:جوان به این خوبی این چه دماغی است که شما دارید من گفتم الان است که بینی این بنده ی خدا بشکند .
بعد آمد طرف ما و گفت اهل کجاها هستید هرکس توضیحی داد آقا فرمود جمع اضداد کردید رفتیم داخل منزل آقا دم در نشستند ، روحانی ما چند بار گفت آقای علیپور هستند و آقا نگاه کرد و چند جمله محبت آمیز گفتند.
هراز نیوز: چه فرمودند ؟
بگذریم فقط محبت داشتند و بعد میوه تعارف کرد، روحانی ما گفت میوه را در بهشت با شما می خوریم آقا فرمودند: بهشتش همین جاست و میوه اش هم همین جاست
یکی از بچه ها گفت آقا می شود این شکلات ها را دعا بخوانید من برای بچه ها ببرم آقا فرمود دعا می خوانم ولی برای بچه ها نمی بری و خودت می خوری.
با آقا خداحافظی کردیم وقت رفتن آقا دست این جوان را گرفت و داخل حیاط با ایشان صحبت کرد و ما نفهمیدیم چه چیز فرمودند همین گروهبان که بین ما فرماندهان جا نداشت شد عزیز همه شد .
این پاسدار جوان از پیش ما رفت البته اولیاالله چون علامه حسن زاده می دانند که انسانها ارزششان نه به درجه است نه به سابقه جبهه است و نه به این ریش.
ما همه در خطریم باید خودمان را حفظ کنیم و خودمان را نجات بدهیم و گرنه فرمانده سردار و سرهنگ دکتر هیچ فایده ندارد به این عناوین آن طرف دنیا هیچ نمی دهند
هراز نیوز: شما از مرحوم ولایی هم خاطره ای دارید؟
یکی از ناراحتی های من همین است کمتر کسی است که ایشان را بشناسد
هراز نیوز: از علامه جوادی آملی هم خاطره ای دارید؟
بله چند وقت پیش با 200 تا از بچه های هیئت رزمندگان رفتیم دماوند خدمت علامه جوادی توفیق نداشتیم در خدمت شما باشیم پدر شهید حاجی زاده هم بود علامه جوادی آملی سرما خوردگی شدیدی داشتند آقا تشریف آوردند نماز شروع شد آنقدر سرفه شدید بود که ما نگران شده بودیم ولی نماز با همان شکل طولانی برگزار شد .
بعد از نمازحاج آقای احمدی از دفتر آقا خیر مقدم گفتند و گفت آقای علیپور از هیئت رزمندگان و اعضای هیئت خدمت رسیدند و ما هم کمی صحبت کردیم و از آقا پرسیدیم چرا مدت 6 سال است که به آمل نمی آیید ؟هر چه خواستم خودم را کنترل کنم نتوانستم بغض ما را گرفت و جمعیت همه گریه شان در آمد.
گفتیم آقا ما گناه کاریم بقیه چه گناهی کردند خلاصه خودمان را جمع کردیم و گفتم آقا انقلاب را شما در شهر فرماندهی کردید جنگل ما را شما مدیریت کردید و دفاع مقدس شما همراه ما بودید آقا ما درخواست داریم می خواهیم برای یاد واره شهدا برای سخنرانی بیایید برای شهدا بیایید نه برای ما ،برای 6 بهمن هم با مقام معظم رهبری صحبت کنید که همه ساله مردم آمل دیداری با ایشان داشته باشند بعد گفتم پدر شهیدی را که اخیرا پسرشان شهید شدند با خودمان آوردیم که می خواهند شعری محلی برایتان بخوانند و فرزند شهید شاهنوری را آوردیم که اگر اجازه دهید ده دقیقه مداحی کنند آقا فرمودند بفرمایید.
این پیرمرد شروع کرد به شعر خواندن نبودید ببینید چطور آقا گریه می کرد مثل ابر بهاری اشک می ریخت پشت ایشان می لرزید پدر شهید به زبان محلی می گفت: هنوز ادامه دارد و امام خمینی گنه:انقلاب هاکردن خله آسونه ولی انقلاب داشتن خله سخته.
بعد محمود شاهنوری اشعاری از علامه طباطبایی داشت برنامه که تمام شد آقا فرمودند مریضی ام خوب شد و خستگی ام در رفت و بعد رفتند بالای منبر و دیگر سرفه ای نداشت انگار نه انگار که بیمار بودند.
گفت :من شفا یافتم و صحبتی تاریخی و زیبا کردند که اگر می شد صحبت ایشان در صدا و سیما پخش می شد خیلی خوب بود البته یک فرزند شهیدی خواب دیدار با علامه را دید و گفت چند شب پیش خواب علامه جوادی را دیدم بعد که شما تماس گرفتید فرزندان شهدا بیایید فهمیدم خوابم تعبیر شد .
هراز نیوز: خوب ایام فاطمیه یک بار برای ملاقات خصوصی با آقا زحمت کشیده بودید قرار بود فردی از آمل بیاید؟
بله من تا به امروز نمی دانستم که شما بودید من آن روز خیلی ایستادم و برای ملاقات خصوصی خدمت رهبر انقلاب هماهنگ کرده بودم گفتند یک فردی از آمل هست ولی نیامدید .
بله آن روز توفیق نشد اتفاقی صورت گرفت.
هراز نیوز : آمل یه جورایی حرف و حدیث برای افراد مشهور داریم سابقه حاج فریدون علیپور نشان می دهد که به دنبال منافع شخصی نبوده اما به واسطه تاثیر گذاری شما بر خیلی از مناسبات سیاسی و فرهنگی در سطح شهرستان سوالی که مطرح است این که حاج فریدون علیپور دنبال چیه؟
خدمت شما من در یک صحبتی که در آمل داشتم در خصوص این موضوع صحبت کردم ، خوب این حرفا هست تقصیری ندارند در مراسم یادواره ها برید صحبت کنید اذهان عمومی به این سمت می رود که ایشان به دنبال یک چیزی هست برخی عوامند ولی برخی هم فکر می کنند که حتما می خواهد کاندیدا شود .
روی هم رفته من به دنبال چیزی در این شهر نیستم اینجا وطن ماست آنها که بزرگان ما بودند حب وطن داشتند ما که ذره ای هم نیستیم نداشته باشیم، من از شورای نگهبان از طرف آقای جنتی دعوت به کار مجدد شدم نرفتم در هر صورت ما برگشتیم به وطنمان من هر جا بودم بیکار نبودم اینجا آمدیم شروع کردیم به کارهای فرهنگی رزمندگان را دوباره دور هم جمع کردیم.
در زمان آقای مسلمی فرمانده سپاه وقت ما دعوت شدیم تا آن روز صبح خبر نداشتیم آقای کوهستانی گفت : حتما در این جلسه شرکت کنید با این که به من دعوتنامه ندادند رفتیم حدود 400 تا 500رزمنده قدیمی بودند و جمعی از مسئولین نیز بودند تا اعضای هیئت رزمندگان مشخص شود 15 تا 16 نفر اسم دادند و یکی از برادران گفتند اسم علیپور را هم بدهید آقای رجبعلی ابراهیمی خدا حفظش کند گفت ایشون خودش نمی خواهد شما چقدر اصرار می کنید چند نفر اسم ما را نوشتند من البته نماندم ورفتم بقیه داستان بماند .
تا بحال 14 هزار پرونده تکمیل کردیم و تا 50 هزار نفر می خواهیم تشکیل دهیم الان با 14 هزارنفر ارتباط داریم وهمه اینها تشنه ارتباط با هیئت رزمندگان هستند هستند، فقط دنبال کار فرهنگی بدون گرایش به هیچ جناحی، هستیم ، آقایی به من زنگ زد وپیشنهاداتی داد ، گفتم : هیئت رزمندگان را به هیچ چیزی نمی فروشم
هراز نیوز : کی بود؟
اسمش را نمی گویم گفتم من به هیچ جناحی وابسته نیستم نه در جلسات آنها شرکت می کنم و نه کاری با آنها دارم خیلی تلاش کردند ما را به کسی وابسته کنند اصلا امکان ندارد.
من اگر بتوانم ارتباط با رزمندگان را حفظ کنم و اگر خدای ناکرده بگویند جایی نیاز به شماست مثلا باید بروید کربلا من 1000 تا نیرو آماده داشته باشم و بگویم ما آماده ایم.
از طرفی هم پیگیری مشکلات این بچه ها هستم اخیرا 12تا از راهنمایان جنگل را پیدا کردم اگر اینها نبودند امکان نداشت ما بتوانیم وارد جنگل بشویم اینها فراموش شده بودند .
من وصل به هیچ مسئولی نیستم شاید بگویند امروز با شهردار است و طرفدار شهردار و فردا با شورا است و طرفدار او امکان ندارد البته من به تک تک مسئولان ارادت دارم و مخلص همه هستم و مشکلی ندارم و همه را عزیز می دارم.
اینرا بگویم که بعضی ها می گویند هیئت رزمندگان رییس هیئت های دیگر است اصلا اینطور نیست ما خادم همه هیئت ها هستیم .
هراز نیوز :چرا برنامه های هیئت رزمندگان مثل قبل پرشور نیست؟
شاید فشارهای زیاد باعث شد تا عزیزان دلسرد شوند ان شا الله دوباره همانطور خواهد شد.
هراز نیوز : از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم خاطرات از مقام معظم رهبری بماند برای جلسه بعدی
تشکرمیکنم ان شائ الله موفق باشید
حاجی سلام.باعث افتخار املیها هستی .حاج اقای تقی پور هم درتصویر بالا حضور دارند .زنده باشید
خدا ایشان را حفظ کند
حاجی افتخار شهرستان امل و استان مازندران هستی .فدایی داری