پایم را در سالن که می‌گذارم بوی شمع سوخته فضا را پر کرده است، صندلی‌ها آن چنان پر از جمعیت است که کمتر تصور می‌شود این همه برای «یک جرعه ایثار» آمده‌اند.

این روزها سالن اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آمل حال و هوای خوبی دارد و این بار به بهانه شب شعر حسین ابراهیمیان که آملی‌ها او را جوانمرد ناجی آملی می‌نامند گردهم آمده‌اند.

حسین در میان هزاران غریقی که خزر از میان دوستدارانش می‌گزیند قرار گرفته است اما این بار بهانه خزر این بود که حسین ناجی زنی شد که در حال غرق شدن بود، این زن هیچ‌گاه یافت نشد تا بداند جوان خوش‌سیما، کربلایی و علمدار دسته‌جات عزاداری اباعبدالله(ع) چگونه جانش را به شیون‌های او سپرد و رفت بدون اینکه معامله‌ای در کار باشد.

از آن تیرماه، شب شعری به یاد این جوانمرد آملی برگزار می‌شود و این بار به قول دوستی، حسین ابراهیمیان بهانه‌ای شد تا به سراغ ایثارگرانی دیگر از جنس حسین و حسین‌ نام‌ها بروند.

شعرخوانی در میان نوای نی هنرمند آملی در میان فضای تاریک و روشن به نور شمع در سالن صفای دیگری دارد هر چند هم مردم هستند هم مسئولان.

همه ساکت و محزون نشسته‌اند تا اینکه برای کلیپی چراغ سالن دوباره خاموش می‌شود، صدای توپ و خمپاره و مسلسل از کلیپ می‌آید، آری به سراغ ایثارگران واقعی رفته‌اند، مردانی که با جان خود معامله کرده‌اند.

مداحی محزونی است اما جایی که نام مادر شهدا به میان می‌آید، حزن رنگ می‌بازد و باران اشک سیل‌آسا می‌آید، نماهنگ بارها مادرانی را به تصویر می‌کشد که استخوان‌های نازنین فرزندش را غرق بوسه می‌کند.

شهیدی را که تازه تفحص شده برای خداحافظی آورده‌اند اما او را توان رهایی از دستانش مادرش نیست، بر دانه دانه‌ استخوان‌های فرزندش بوسه می‌زند.

مادر دیگری با عکس نوجوانش در میان شهدای گمنام به دنبال حسینی دیگر می‌گردد، می‌گوید همسایه‌اش خواب دیده بود که استخوان‌های پسرش را آورده‌اند حالا آمده بود آن را ببیند اما نبود، از سربازان دانه دانه سراغ پسرش را می‌گرفت وقتی ناامید شد رو به تصویر پسر گفت: مامان ببین من آمدم ولی تو نبودی حالا می‌روم خسته شدم، من می‌روم تو بیا خانه…

و اینجا است که کلیپ به پایان می‌رسد، چراغ‌ها که روشن می‌شود کمتر چشمی است که تر نشده باشد.

نوبت معرفی جوانمردان و ایثارگران آملی می‌رسد؛ ابتدا کلیپی از محسن نیک‌نام عضو جمعیت هلال‌احمر آمل می‌رسد، مردی که 13 سال است در امداد و نجات هلال‌احمر مردانه می‌جنگند و ایثار می‌کند.

می‌گوید: کار من کمک‌رسانی به مردم است و در جبهه‌ هم سرباز بودم هم امدادرسان و کاری که برای مردم باشد را دوست دارم.

بازهم شعر و نوای نی اما این بار جوانمرد آتش‌نشان آملی به حاضرین معرفی می‌شود.

ابتدا مردی قوی و قدرتمند در کلیپ ظاهر می‌شود، که از رشادت خود در حریق سال 80 بانک ملی مرکزی آمل سخن می‌گوید، به اینجا می‌رسد که در حال نجات مصدومان حریق که شدید هم بود و در حال خاموش کردن آتش، از روی چهار پایه به شدت زمین می‌خورد.

اسماعیل بابایی آن سال دنده، کمر، کتف و برخی اعضای بدنش می‌شکند، از روزهایی که بر وی گذشته می‌گوید اینکه دو ماه فقط به پشت خوابیده بود و در ستون فقراتش تا توانسته‌اند میله کاشته‌اند.

می‌گوید: فرش‌های خانه‌ام را برای درمان و تامین زندگی خانواده‌ام فروختم اما خبری از مسئولان شهرداری و آتش‌نشانی نبود.

گلایه‌های اسماعیل بابایی با اشکش همراه می‌شوند برای روزهایی که برای فرزندانش به سختی گذشته است و او را یارای برخواستن از بستر بیماری نبوده است.

مردی که جانش و اعضای بدنش را برای نجات مردم این شهر داده است حالا در برابر جماعتی گریه می‌کند، به گزارشگر تاکید می‌کند که صحبت‌هایش را سانسور نکند تا همه بدانند که چگونه مسئولان شهرداری و آتش‌نشانی در سال 80 او را با همه رشادتش تنها گذاشتند.

صدای ابراز تاسف حاضران بلند می‌شود و مسئولان با یکدیگر نجوا می‌کنند که باید حق و حقوقش کامل پرداخت می‌شد اما چرا نشد!

کلیپ به پایان می‌رسد و مردی لنگان با دست و پایی وا رفته از سالن خارج می‌شود و تازه می‌فهمم او همان اسماعیل بابایی است که تصور می‌کردم هنوز تنومند و قدرتمند است نه نبود او حالا مردی افتاده و دست به عصا است که مسئول سالن ورزشی سازمان آتش‌نشانی‌اش کرده‌اند.

اما ایثارگر بعدی، مردی از اهالی جبهه و جنگ است، دقایقی قبل از شروع کلیپش به همراه دو نفر از سالن خارج می‌شود.

کاظم برارپور جانباز آملی، مردی که در 19 سالگی به جبهه‌ها اعزام شده امروز پیرمردی است که به توان ویلچرش امیدوار است.

صدای خودش در کلیپ مفهوم نیست اما همسرش تعریف می‌کند که چهار بار کاسه سرش را عمل کرده‌اند و هر بار برداشته و گذاشته‌اند اما هیچ تاثیری در روند بهبودی‌اش نداشته است.

مردی که با مجروحیت در شلمچه، ماه‌ها در بیمارستان اصفهان و تهران بستری بود و حتی پزشکان آلمانی نیز درمانی برایش نیافته‌اند تا همچنان کاسه سرش و جوانیش جامانده در جبهه‌های رزم باشد.

این مردان به عنوان جوانمردان و ایثارگران با تندیس ایثاری و لوحی و کادویی کوچک تجلیل شدند اما اینها همه مردانی نبودند که دروازه‌هایی به سوی بهشت یافتند و ایثار را در برابر خود خسته کردند.

————————

گزارش از الناز پاک‌نیا

One thought on “یک جرعه ایثار+عکس”
  1. روح حسين جان شاد..
    خداوندصبري عظيم به والدين معززشون عنايت كنه…همين..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *