خیلی حرف نمی زد، سلام کردیم و فقط جواب سلام ما را داد؛ جواب سلامی که هزاران حرف ناگفته را در خود داشت و با بوی خاک و دود جبهه ها همراه بود و برق چشم هایی که ما را به خاطراتی که در دل داشت و به هر عنوان نمی خواست آن ها را بیان کند سوق می داد.

 ساعت 16 و 15 دقیقه شنبه ششم مهرماه است و ما در چند قدمی شهیدان! آری مراسم غبارروبی از شهیدان زنده در آخرین روز از هفته دفاع مقدس است و جمعی از بسیجیان و فعالان فضای مجازی به دیدار با یادگاران هشت سال دفاع مقدس در بیمارستان روانپزشکی نیایش آمده اند.

از در ورودی که وارد می شویم بعد از حراست بیمارستان و پشت سر گذاشتن دو دری که هر دو فلزی هستند، چشم مان می خورد به فردی با سن و سالی تقریبا 50 ساله با ریش سفید که روی صندلی سبز رنگ آسایشگاه با یک شاخه گل سرخ در دست که بچه ها به او هدیه داده بودند نشسته. خیلی حرف نمی زد، سلام کردیم و فقط جواب سلام ما را داد؛ جواب سلامی که هزاران حرف ناگفته را در خود داشت و با بوی خاک و دود جبهه ها همراه بود و برق چشم هایی که ما را به خاطراتی که در دل داشت و به هر عنوان نمی خواست آن ها را بیان کند سوق می داد. مصر بود که با همه آقایان دست بدهد.

** اتل متل توتوله / رجبی چقدر سوسوله

به سمت آلاچیق آسایشگاه حرکت کردیم. در راه آقا غلام را دیدیم و سلام کردیم اما او هیچ توجهی به ما نکرد و این شعر را با صدای بلند زمزمه می کرد و از کنار ما عبور کرد و رفت ” اتل متل توتوله / رجبی چقدر سوسوله “. لبخندی روی لب هایمان پدیدار شد که عمرش چند لحظه ای بیشتر نبود. این آقا غلام که امروز شاید روزی 100 بار و یا بیشتر این شعر را بلند می خواند، روزگاری در میدان نبرد لرزه بر اندام دشمن می انداخت و از این مدل آقا غلام ها خیلی بودند.

در جمع این شهیدان زنده، احمدی از جانبازان اعصاب و روان شروع به درد و دل کرد. می گفت من و تمام بچه هایی که اینجا هستیم به ظاهر هیچ مشکلی نداریم اما باطنی به هم ریخته و داغون داریم. از مظلومیت جانبازان اعصاب روان در بین مسئولین، مردم و حتی خانواده های خود می گفت و تاکید می کرد که اینجا شکارچیان تانک و خط شکنان روزهای جنگ جمع شده اند که شاید ظاهر و حال و روز امروزی آن ها ذهن را به جایی دیگر سوق دهد.

گله ای هم داشت از بعضی ها؛ از همان افرادی که در دوران دفاع مقدس ایران نبودند و یا این کشور را ترک کردند و در دانشگاه های دور دست ترین کشورها مشغول تحصیل شدند و بعد از پایان جنگ به کشور بازگشتند و با بستن یقه بالای پیراهن خود شدند برادر! و امروز تصمیماتی می گیرند که به ضرر جانبازان است. البته ما می گوییم گله خودش می گفت توقع ناچیزی داریم که حداقل مسئولان در این روزها قدم بر چشم های ما بگذارند و یادی هم از ما کنند. از مشکلات مالی خانواده های جانبازان اعصاب و روان می گفت و مشکلات دیگری که با آن دست و پنجه نرم می کنند. همین جا تاکید کرد که اگر گلایه ای هم هست در میان خودمان است و خودمان حل می کنیم و مبادا سوء برداشتی شود. با آن حال و روز می گفت تا آخرین قطره خون پشت سر ولایت هستیم و هر نگاه چپ دشمن را پاسخ می دهیم.
حسین قرابیگی که اهل ساوه است و چند روز پیش به کما رفته بود گل های سرخی که دوستان آورده بودند را در دستانش جمع کرده و به سمت اتاق های آسایشگاه در حال حرکت بود. از او پرسیدم این گل ها را کجا می بری، گفت برای بچه های آسایشگاه. می گفت از 14سالگی وارد بسیج شده و در خط پدافندی در عملیات های مختلف حضور داشته. از به اسارت درآمدن خود در شلمچه به علت موج انفجار به مدت سه سال می گفت و از دیدن مادر شهید صبوری بسیار خوشحالبود. به اصرار ما این شعر را خواند: “بسیجی دیده بیدار عشق است/ بسیجی پیر میدان‌دار عشق است اگر چه کوچک و کم سن و سال است/ ولیکن در عمل سردار عشق است”.

برنامه برای دیدار با این جانبازان و البته شاد کردن آن ها بود و ما نیز قصد نداشتیم که خیلی آن ها را به آن روزهای جنگ و خاک و دود ببریم. برنامه طنزی برگزار شد و فضا تا حدودی تغییر کرد اما بعضی از جانبازان در گوشه و کنار حیاط با یک سیگار در دست زل زده بودند به نقطه ای و فقط خودشان بودند و خودشان. آنقدر به فکر فرو رفته بودند که یادشان می رفت سیگار در دست دارند و سیگار تماما شده بود خاکستر!

بر اساس یک گزارش در کشور ما بیش از 40 هزار جانباز اعصاب و روان وجود دارد که این تعداد با احتساب افراد خانواده این جانبازان نزدیک به 200 هزار نفر خواهند بود چرا که اعضای خانواده به طور مستقیم با این مشکلات درگیر هستند و نیاز به حمایت دارند.

گروه جانبازان اعصاب و روان طیفی وسیع از جانبازان را با آسیب دیدگی‌های گوناگون دربرمی‌گیرد. از جانبازی که با یک موج انفجار دچار آسیب‌دیدگی شده تا جانبازانی که در مغز یا نخاع تکه‌هایی از ترکش دارند. شایع‌ترین اختلال در این گروه از جانبازان PTSD یا همان اختلال استرس پس از سانحه است و تقریباً تمام جانبازان اعصاب و روان دچار این عارضه هستند که این مسئله مستقیماً ناشی از عوارض جنگ است که برای افرادی که مستقیما یا به طور غیرمستقیم در صحنه جنگ حضور داشته‌اند به وجود می‌آید.

کم کم آماده ترک آسایشگاه می شدیم و چقدر زیبا بود که این حرکت ها را مسئولین نیز هر از چند گاهی تکرار کنند.

روز به اتمام رسیده و هوا به تاریکی گرویده و شبی دیگر با خاطراتی فراوان برای جانبازان اعصاب و روان سپری خواهد شد .

منبع: بسیج پرس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *