اين هم يك شعرجانسوز از حضرت رب الارباب/آقاي جوانان بهشت/امام حسين (عليه السلام)……
این روزها غم تو مرا میکشد حسین
شب های ماتم تو مرا میکشد حسین
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا میکشد حسین
از لحظهی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب ، محرّم تو مرا میکشد حسین
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا میکشد حسین
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غمهای اعظم تو مرا میکشد حسین
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا میکشد حسین
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا میکشد حسین
سالار سر بریدهی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
شعردرباب محبت رسوالله وعلاقه ايشان به نوه عزيزش حضرت حسين(عليه السلام)
وقتي که هست دوش نبي آسمان تو
يعني تو از پيمبري و او از آن تو
فرزند خويش را به فداي تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو
معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه هاي دم به دمش بر دهان تو
فرمود هفت مرتبه تکبير عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو
آواي «من أحب حسينا» وزيده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو
ما از در حسينيه جايي نمي رويم
هستيم تا هميشه فقط در امان تو
هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح مي گذرد کاروان تو
اين اشکها براي دلم توشه مي شود
اذن طواف مرقد شش گوشه مي شود
حال و هواي قلب من امشب کبوتريست
وقتي که کار صحن و سراي تو دلبريست
شبهاي جمعه عکس حرم زنده مي شود
تصوير رقص پرچم و گنبد چه محشريست
ما را اسير عشق تو کرده، تفضلت
با اين حساب کار شما ذره پروريست
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادريست
اين چندبيت هم تقديم به كساني كه هيئت ومحفل روضه رفتنشون برحسب عادت نيست و عشق آنها را به محافل روضه واهلبيت ميكشاند.ازخداي رحمن عاجزانه ميطلبم كه افكارمان را حسيني/راهمان راحسيني/عقيده مان را حسيني/همه چيزمان راحسيني ودرآخر مارا حسيني زنده نگه دارد و حسيني بميراند كه احساس ميكنم آين آرزوي هربچه شيعه است.ياحسين(ع)
در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بناي هيات ما روضه محوريست
ما سالهاست در غم تو گريه ميکنيم
هم ناله با محرم تو گريه ميکنيم
<<<<<<<<<<<>>>>>>>>>>>
ذوالجناح نزدیک و نزدیک تر می شود و در حوالی بی تابی اهل خیمه می ایستد.
یال توفان خیزش، غرق خون است و چشم مضطربش حکایت از حادثه ای ژرف و شگرف دارد.
شیهه اش آتشین است و بی تابی گام هایش فرو رفته در بغض زمین.
نگاهش راوی نامه ای است شورانگیز و بی قراری اش حکایتی است جان سوز. نه توان گام برداشتن دارد و نه جرأت سر برافراشتن. با اشک های ناشکیبش می خواهد آتش دل رقیه را مهار کند، امّا خون، پرده به روی باور بارانی اش می کشد. می خواهد سر به زمین بکوبد تا بی تابیِ چشم هایش فروکش کند و از شرم، چون عرقی سرد، بر پیشانی ترک خورده زمین نقش بندد. به ناگه رفرف معراج آن شاه که بازین نگون شد سوی خرگاه پر و بالش پر از خون دید، گریان تن عاشق کشش، آماج پیکان به رویش صیحه زد دخت پیمبر که چون شد شهسوار روز محشر کجا افکندی اش، چون است حالش؟ چه با او کرد خصم بدسگالش
هنوز زینب زبان به سخن نگشوده بود که ذوالجناح، سنگینی تاریکی را در چشم های خسته و خنکای خون را در یال پریشانش احساس کرد.
هنوز کودکان حرم، چشم به چشمان ذوالجناح دوخته بودند که ذوالجناح با یال به خون نشسته و چشم هایی خیس به زمین افتاد و فریاد «وامحمدا» به آسمان برخاست.
<<<<<>>>>>>
قتله گاه در عمق حادثه فرو رفته بود و چشم انتظار به آغوش کشیدن حسین علیه السلام بود.
از ناودان نگاه حسین علیه السلام خون جاری بود؛ خونی که به قتله گاه رنگ و بویی تازه می بخشید. آفتاب در اوج حادثه می سوخت و فرات چشم به زلالی لب های ترک خورده حسین علیه السلام دوخته بود. قتله گاه در تکاپوی تازه ای از خون، تلاطم داشت و سر به اوج می زد. آخرین خواسته حسین، پیرهنی کهنه بود، پیرهنی که یادگار سال های غربت و تنهایی بود، یادگار سال های کودکی و شیدایی. جامه ای کوچک و کهنه، امّا سرشار از لطافت شفاف
جامه ای که بوی دست های مجروح فاطمه را می داد؛
جامه ای که بوی گل یاس را می داد
جامه ای که ناگهانی ترین نبض بارانی حسین علیه السلام را شکفت. قتله گاه لبریز از بوی گل یاس شد و سرشار از خون حسین.
قتله گاه، سرخ ترین راوی حماسه بود که غرق در شکوفایی شگرف حسین علیه السلام شده بود. لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش که تا برون نکند خصم بد منش ز تنش لباس کهنه چه حاجت که زیر سمّ ستور تنی نماند که پوشند جامه یا کفش.
حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد. بسم اللّه و باللّه و علی ملة رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قتله گاه چشم به راه لحظه پایانی منتهی به حسین علیه السلام بود.
قتله گاه چشم به راه شیدایی سرشار حسین بود تا جان بی قرار حسین علیه السلام را در آغوش خویش جای دهد. و حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد: «اللهُم اَمْسِک عَنهُم قِطرَ السَّماءِ و اَمْنِعْهُمْ بَرَکات الأرض». از هر طرف حادثه، شمشیر به حسین می بارید، از زخم های حسین علیه السلام اشک شوق به سمت قتلگاه جریان می یافت.
قتلگاه، تبلور نگرانی زینب بود، قتلگاه تجسم بغض زینب بود که در خویش فرو رفته بود. قتلگاه منطقه اوج حادثه بود، نقطه ای که بال های هیچ پرنده ای به آن نمی رسد. قتلگاه لحظه نیست، تاریخی است که لحظه به لحظه تکرار می شود، آشوبی است که موج به موج در جریان است.
قتلگاه محل شکفتن است و روییدن. قتلگاه، بهاری ترین نقطه هستی است.
قتلگاه رفتن تا آخرِ راه است.
قتلگاه قرارگاه حسین است و میعادگاه روشنی و تاریکی. قتلگاه…
بوي گل ياس درقتله گاه… قتله گاه در عمق حادثه فرو رفته بود و چشم انتظار به آغوش کشیدن حسین علیه السلام بود.
از ناودان نگاه حسین علیه السلام خون جاری بود؛ خونی که به قتله گاه رنگ و بویی تازه می بخشید. آفتاب در اوج حادثه می سوخت و فرات چشم به زلالی لب های ترک خورده حسین علیه السلام دوخته بود. قتله گاه در تکاپوی تازه ای از خون، تلاطم داشت و سر به اوج می زد. آخرین خواسته حسین، پیرهنی کهنه بود، پیرهنی که یادگار سال های غربت و تنهایی بود، یادگار سال های کودکی و شیدایی. جامه ای کوچک و کهنه، امّا سرشار از لطافت شفاف
جامه ای که بوی دست های مجروح فاطمه را می داد؛
جامه ای که بوی گل یاس را می داد
جامه ای که ناگهانی ترین نبض بارانی حسین علیه السلام را شکفت. قتله گاه لبریز از بوی گل یاس شد و سرشار از خون حسین.
قتله گاه، سرخ ترین راوی حماسه بود که غرق در شکوفایی شگرف حسین علیه السلام شده بود. لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش که تا برون نکند خصم بد منش ز تنش لباس کهنه چه حاجت که زیر سمّ ستور تنی نماند که پوشند جامه یا کفش.
حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد. بسم اللّه و باللّه و علی ملة رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قتله گاه چشم به راه لحظه پایانی منتهی به حسین علیه السلام بود.
قتله گاه چشم به راه شیدایی سرشار حسین بود تا جان بی قرار حسین علیه السلام را در آغوش خویش جای دهد. و حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد: «اللهُم اَمْسِک عَنهُم قِطرَ السَّماءِ و اَمْنِعْهُمْ بَرَکات الأرض». از هر طرف حادثه، شمشیر به حسین می بارید، از زخم های حسین علیه السلام اشک شوق به سمت قتلگاه جریان می یافت.
قتلگاه، تبلور نگرانی زینب بود، قتلگاه تجسم بغض زینب بود که در خویش فرو رفته بود. قتلگاه منطقه اوج حادثه بود، نقطه ای که بال های هیچ پرنده ای به آن نمی رسد. قتلگاه لحظه نیست، تاریخی است که لحظه به لحظه تکرار می شود، آشوبی است که موج به موج در جریان است.
قتلگاه محل شکفتن است و روییدن. قتلگاه، بهاری ترین نقطه هستی است.
قتلگاه رفتن تا آخرِ راه است.
قتلگاه قرارگاه حسین است و میعادگاه روشنی و تاریکی. قتلگاه…
بسم رب الحسین علیه السلام.شعري طوفاني وپرمضمون…برسه به روح ارباب.
پای قلم دوباره رسیده سر قرار
ای آسمان به دفتر شعرم غزل ببار
تندیس دلربائی و ای منتهای عشق
لطفی کن و به خانه ی چشمم قدم گذار
امشب برای بوسه به جای قدوم تو
قلب فرشته ها همه بی تاب و بیقرار
در پای گاهواره ی تو فطرس ملک
دل در دلش نبود و نگاهش به انتظار
بالی شکسته دارد و چشمان ملتمس
گشته دخیل روی تو ای یار گلعذار
آنقدر بال و پر روی قنداقه ات کشید
آخر شفا گرفت ز دستانت ای نگار
بنگر چگونه دور تو پرواز می کند
آری خدا به خلقت تو ناز می کند
در پیش ماه بس که زلال و منوری
شایسته تر به گفتن الله اکبری
در برق چشمهای شما هیبت علی است
پیوستگی بین دو ابروت حیدری
خیره شده به سمت شما چشم عرشیان
وقتی به خواب ناز در آغوش مادری
باید پدر عقیقه کند هرچه زودتر
از ترس چشم زخم و نظر بس که محشری
هر چند این قبیله همه نور واحدند
اما حسین فاطمه تو چیز دیگری
گاهی تو دلبری کنی و لحظه ای حسن
خورده به پای نام شما مهر دلبری
مادر همیشه همدم تنهائی تو بود
سرگرم در سرودن لالائی تو بود
هر دم در آستانه ی عشقت گدا شدم
از معصیت رها شدم و با خدا شدم
معجون شیر مادر و اشک عزایتان
بر جان من نشست و به تو مبتلا شدم
آندم که تربت تو به کامم گذاشتند
دلداده ی تو و غم کرب و بلا شدم
با واژه های (بر لب خشکیده ات سلام)
با ماجرای تشنگی ات آشنا شدم
هر دفعه بر در تو زمین خورده آمدم
در زیر پرچم و علمت باز پا شدم
دیدم که بسته شد در رحمت بر روی من
وقتی بقدر یک نفس از تو جدا شدم
رویای بیکرانه و شیرین هر شبی
آقای ذره پرور و سالار زینبی
برروی برگ برگ غزل جای شبنم است
اشکت به زخمهای دلم مثل مرهم است
زهرا نگاه کرده به من نوکرت شدم
جنس دل و تراشه ی این سینه از غم است
دار و ندارتان همگی خرج من شده
گر جان دهیم پای عزاداریت کم است
اینجا چه خوب باشی و بد راه می دهند
طرز خرید کردن ارباب درهم است
هر ساله شال و بیرق و پیراهن سیاه
چشم انتظار دیدن ماه محرم است
نقش است بر کتیبه ی دل شهر محتشم
(باز این چه شورش است که در خلق عالم است)
تقديم به سه ساله اباعبدالله كه پيرعشق بود…
بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس وپلک ترم درد می کند
از بعد نیزه رفتن راس عمو ببین
سر تا به پای اهل حرم درد می کند
آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران
دانم لبانت ای پدرم درد می کند
از کوچه های سنگی کوفه زمن مپرس
آخر هنوز بال و پرم درد میکند
با هر نوازشی که زباد صبا رسد
این دسته موی مختصرم درد میکند
ناقه بلند بود و نگویم چه شد ولی…
چون فاطمه پدر، کمرم درد می کند
بابا ببین شبیه زنی سالخورده ام
دستم، تنم، سرم، جگرم درد می کند
مدیون عمه ام که نفس می کشم هنوز
جسم کبود همسفرم درد می کند
هر جا که گوشواره ببینم از این به بعد
زخمی دوباره در نظرم درد می کند
شعر در باب شهادت جوانترين امام شيعيان/ميوه قلب علي ابن موسي الرضاع/نوه موسي ابن جعفرع آقا امام جوادع….
سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی
خواهر نداشتی که اگر بود می شکست وقتی که بال می زدی و پر نداشتی
از طوس آمدند بِگِریند بر غمت یاری به غیر چند کبوتر نداشتی؟
ختمی گرفته اند برایت کنیزکان لبخند می زدند و تو باور نداشتی
تو تشنه کام و آب زمین ریخت قاتلت تو تشنه کام و ناله به حنجر نداشتی
وقتی که زهر بر جگرت چنگ می کشید جز یا حسین ناله ی دیگر نداشتی
کف می زدند دور و برت تا که جان دهی کف می زدند و تاب به پیکر نداشتی
کف می زدند ولیکن به روی دست دست ز تن جدای برادر نداشتی
شکر خدا که پیرهنی بود بر تنت یا زیر نیزه ها تن بی سر نداشتی
شکر خدا که لحظه ی از هوش رفتنت خواهر نداشتی؛ غم معجر نداشتی
پسر دایی عزیز آقا دمت گرم خیلی باحال بود کوتاه و مفید
قربانت آقا دکتر
تا خیمهي تقرّب تو پر کشیده ایم
تو نور محض و ما ز تبار سپیده ایم
آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست
در عاشقی به منزل آخر رسیده ایم
با عطر سیب پیرهنت مست می شویم
شیدائی قبیلهي عشق و عقیده ایم
دل بر شکوه جنت الاعلی نبسته ایم
وقتی بهشت را به نگاه تو دیده ایم
در بذل جان به راه تو مشتاق تر ز هم
عشق تو را به قیمت جان ها خریده ایم
لب تشنه ایم و در صف پیکار میرویم
وقتی که چشمه چشمه حقیقت چشیده ایم
کی دست میکشیم از این طوف عاشقی؟
با آنکه صد جراحت شمشیر دیده ایم
جان میدهیم و یک سر مویت نمیدهیم
در کربلا حماسهي عشق آفریده ایم
هفتاد و دو صحیفهي با خون نوشته ایم
هفتاد و دو کتیبهي در خون تپیده ایم
در جسم ما هنوز تب جانفشانی است
«هَل مِن مُعِین» بی کسی ات را شنیده ایم
خورشید نیزه ها شدی و در هوای تو
بر روی نیزه مثل ستاره دمیده ایم
باعرض سلام وسپاس اززحمات دست اندركاران پايگاه خبري هراز نيوز خاصه مهندس نصيري…انشاالله ازهمين روزنه اي كه ايجادشد توسط شما.اشعارناب وقشنگ درباب اهلبيت عليها سلام رابه سمع ونظرعلاقه مندان ومريدان حضرات ائمه اطهاربرسانم.اميد كه اسم هيچ شيعه اي در خيل ارادتمندان اهلبيت عليهاسلام فراموش نشود…به اميدفرج حضرت بقيه الله(عج)ارواحنافدا.
حاج بهروز غلامي افتخارما وشهرمايي.اميد كه برادره شهيدت دريوم الحسرت به فريادهمه خصوصابنده خطاكاري مثل مابرسد..آرزوي سلامتي وموفقيت روزافزونت راازخداواهلبيت عظيم الشان خواستارم…كربلايي شي.ياحسين(ع)
اين هم يك شعرجانسوز از حضرت رب الارباب/آقاي جوانان بهشت/امام حسين (عليه السلام)……
این روزها غم تو مرا میکشد حسین
شب های ماتم تو مرا میکشد حسین
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا میکشد حسین
از لحظهی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب ، محرّم تو مرا میکشد حسین
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا میکشد حسین
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غمهای اعظم تو مرا میکشد حسین
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا میکشد حسین
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا میکشد حسین
سالار سر بریدهی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
شعردرباب محبت رسوالله وعلاقه ايشان به نوه عزيزش حضرت حسين(عليه السلام)
وقتي که هست دوش نبي آسمان تو
يعني تو از پيمبري و او از آن تو
فرزند خويش را به فداي تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو
معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه هاي دم به دمش بر دهان تو
فرمود هفت مرتبه تکبير عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو
آواي «من أحب حسينا» وزيده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو
ما از در حسينيه جايي نمي رويم
هستيم تا هميشه فقط در امان تو
هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح مي گذرد کاروان تو
اين اشکها براي دلم توشه مي شود
اذن طواف مرقد شش گوشه مي شود
حال و هواي قلب من امشب کبوتريست
وقتي که کار صحن و سراي تو دلبريست
شبهاي جمعه عکس حرم زنده مي شود
تصوير رقص پرچم و گنبد چه محشريست
ما را اسير عشق تو کرده، تفضلت
با اين حساب کار شما ذره پروريست
با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادريست
اين چندبيت هم تقديم به كساني كه هيئت ومحفل روضه رفتنشون برحسب عادت نيست و عشق آنها را به محافل روضه واهلبيت ميكشاند.ازخداي رحمن عاجزانه ميطلبم كه افكارمان را حسيني/راهمان راحسيني/عقيده مان را حسيني/همه چيزمان راحسيني ودرآخر مارا حسيني زنده نگه دارد و حسيني بميراند كه احساس ميكنم آين آرزوي هربچه شيعه است.ياحسين(ع)
در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بناي هيات ما روضه محوريست
ما سالهاست در غم تو گريه ميکنيم
هم ناله با محرم تو گريه ميکنيم
<<<<<<<<<<<>>>>>>>>>>>
ذوالجناح نزدیک و نزدیک تر می شود و در حوالی بی تابی اهل خیمه می ایستد.
یال توفان خیزش، غرق خون است و چشم مضطربش حکایت از حادثه ای ژرف و شگرف دارد.
شیهه اش آتشین است و بی تابی گام هایش فرو رفته در بغض زمین.
نگاهش راوی نامه ای است شورانگیز و بی قراری اش حکایتی است جان سوز. نه توان گام برداشتن دارد و نه جرأت سر برافراشتن. با اشک های ناشکیبش می خواهد آتش دل رقیه را مهار کند، امّا خون، پرده به روی باور بارانی اش می کشد. می خواهد سر به زمین بکوبد تا بی تابیِ چشم هایش فروکش کند و از شرم، چون عرقی سرد، بر پیشانی ترک خورده زمین نقش بندد.
به ناگه رفرف معراج آن شاه که بازین نگون شد سوی خرگاه
پر و بالش پر از خون دید، گریان تن عاشق کشش، آماج پیکان
به رویش صیحه زد دخت پیمبر که چون شد شهسوار روز محشر
کجا افکندی اش، چون است حالش؟ چه با او کرد خصم بدسگالش
هنوز زینب زبان به سخن نگشوده بود که ذوالجناح، سنگینی تاریکی را در چشم های خسته و خنکای خون را در یال پریشانش احساس کرد.
هنوز کودکان حرم، چشم به چشمان ذوالجناح دوخته بودند که ذوالجناح با یال به خون نشسته و چشم هایی خیس به زمین افتاد و فریاد «وامحمدا» به آسمان برخاست.
<<<<<>>>>>>
قتله گاه در عمق حادثه فرو رفته بود و چشم انتظار به آغوش کشیدن حسین علیه السلام بود.
از ناودان نگاه حسین علیه السلام خون جاری بود؛ خونی که به قتله گاه رنگ و بویی تازه می بخشید. آفتاب در اوج حادثه می سوخت و فرات چشم به زلالی لب های ترک خورده حسین علیه السلام دوخته بود. قتله گاه در تکاپوی تازه ای از خون، تلاطم داشت و سر به اوج می زد. آخرین خواسته حسین، پیرهنی کهنه بود، پیرهنی که یادگار سال های غربت و تنهایی بود، یادگار سال های کودکی و شیدایی. جامه ای کوچک و کهنه، امّا سرشار از لطافت شفاف
جامه ای که بوی دست های مجروح فاطمه را می داد؛
جامه ای که بوی گل یاس را می داد
جامه ای که ناگهانی ترین نبض بارانی حسین علیه السلام را شکفت. قتله گاه لبریز از بوی گل یاس شد و سرشار از خون حسین.
قتله گاه، سرخ ترین راوی حماسه بود که غرق در شکوفایی شگرف حسین علیه السلام شده بود.
لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش که تا برون نکند خصم بد منش ز تنش
لباس کهنه چه حاجت که زیر سمّ ستور تنی نماند که پوشند جامه یا کفش.
حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد. بسم اللّه و باللّه و علی ملة رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قتله گاه چشم به راه لحظه پایانی منتهی به حسین علیه السلام بود.
قتله گاه چشم به راه شیدایی سرشار حسین بود تا جان بی قرار حسین علیه السلام را در آغوش خویش جای دهد. و حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد: «اللهُم اَمْسِک عَنهُم قِطرَ السَّماءِ و اَمْنِعْهُمْ بَرَکات الأرض». از هر طرف حادثه، شمشیر به حسین می بارید، از زخم های حسین علیه السلام اشک شوق به سمت قتلگاه جریان می یافت.
قتلگاه، تبلور نگرانی زینب بود، قتلگاه تجسم بغض زینب بود که در خویش فرو رفته بود. قتلگاه منطقه اوج حادثه بود، نقطه ای که بال های هیچ پرنده ای به آن نمی رسد. قتلگاه لحظه نیست، تاریخی است که لحظه به لحظه تکرار می شود، آشوبی است که موج به موج در جریان است.
قتلگاه محل شکفتن است و روییدن. قتلگاه، بهاری ترین نقطه هستی است.
قتلگاه رفتن تا آخرِ راه است.
قتلگاه قرارگاه حسین است و میعادگاه روشنی و تاریکی. قتلگاه…
بوي گل ياس درقتله گاه…
قتله گاه در عمق حادثه فرو رفته بود و چشم انتظار به آغوش کشیدن حسین علیه السلام بود.
از ناودان نگاه حسین علیه السلام خون جاری بود؛ خونی که به قتله گاه رنگ و بویی تازه می بخشید. آفتاب در اوج حادثه می سوخت و فرات چشم به زلالی لب های ترک خورده حسین علیه السلام دوخته بود. قتله گاه در تکاپوی تازه ای از خون، تلاطم داشت و سر به اوج می زد. آخرین خواسته حسین، پیرهنی کهنه بود، پیرهنی که یادگار سال های غربت و تنهایی بود، یادگار سال های کودکی و شیدایی. جامه ای کوچک و کهنه، امّا سرشار از لطافت شفاف
جامه ای که بوی دست های مجروح فاطمه را می داد؛
جامه ای که بوی گل یاس را می داد
جامه ای که ناگهانی ترین نبض بارانی حسین علیه السلام را شکفت. قتله گاه لبریز از بوی گل یاس شد و سرشار از خون حسین.
قتله گاه، سرخ ترین راوی حماسه بود که غرق در شکوفایی شگرف حسین علیه السلام شده بود.
لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش که تا برون نکند خصم بد منش ز تنش
لباس کهنه چه حاجت که زیر سمّ ستور تنی نماند که پوشند جامه یا کفش.
حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد. بسم اللّه و باللّه و علی ملة رسول اللّه صلی الله علیه و آله و قتله گاه چشم به راه لحظه پایانی منتهی به حسین علیه السلام بود.
قتله گاه چشم به راه شیدایی سرشار حسین بود تا جان بی قرار حسین علیه السلام را در آغوش خویش جای دهد. و حسین همچنان می جنگید و می خروشید و زمزمه می کرد: «اللهُم اَمْسِک عَنهُم قِطرَ السَّماءِ و اَمْنِعْهُمْ بَرَکات الأرض». از هر طرف حادثه، شمشیر به حسین می بارید، از زخم های حسین علیه السلام اشک شوق به سمت قتلگاه جریان می یافت.
قتلگاه، تبلور نگرانی زینب بود، قتلگاه تجسم بغض زینب بود که در خویش فرو رفته بود. قتلگاه منطقه اوج حادثه بود، نقطه ای که بال های هیچ پرنده ای به آن نمی رسد. قتلگاه لحظه نیست، تاریخی است که لحظه به لحظه تکرار می شود، آشوبی است که موج به موج در جریان است.
قتلگاه محل شکفتن است و روییدن. قتلگاه، بهاری ترین نقطه هستی است.
قتلگاه رفتن تا آخرِ راه است.
قتلگاه قرارگاه حسین است و میعادگاه روشنی و تاریکی. قتلگاه…
بسم رب الحسین علیه السلام.شعري طوفاني وپرمضمون…برسه به روح ارباب.
پای قلم دوباره رسیده سر قرار
ای آسمان به دفتر شعرم غزل ببار
تندیس دلربائی و ای منتهای عشق
لطفی کن و به خانه ی چشمم قدم گذار
امشب برای بوسه به جای قدوم تو
قلب فرشته ها همه بی تاب و بیقرار
در پای گاهواره ی تو فطرس ملک
دل در دلش نبود و نگاهش به انتظار
بالی شکسته دارد و چشمان ملتمس
گشته دخیل روی تو ای یار گلعذار
آنقدر بال و پر روی قنداقه ات کشید
آخر شفا گرفت ز دستانت ای نگار
بنگر چگونه دور تو پرواز می کند
آری خدا به خلقت تو ناز می کند
در پیش ماه بس که زلال و منوری
شایسته تر به گفتن الله اکبری
در برق چشمهای شما هیبت علی است
پیوستگی بین دو ابروت حیدری
خیره شده به سمت شما چشم عرشیان
وقتی به خواب ناز در آغوش مادری
باید پدر عقیقه کند هرچه زودتر
از ترس چشم زخم و نظر بس که محشری
هر چند این قبیله همه نور واحدند
اما حسین فاطمه تو چیز دیگری
گاهی تو دلبری کنی و لحظه ای حسن
خورده به پای نام شما مهر دلبری
مادر همیشه همدم تنهائی تو بود
سرگرم در سرودن لالائی تو بود
هر دم در آستانه ی عشقت گدا شدم
از معصیت رها شدم و با خدا شدم
معجون شیر مادر و اشک عزایتان
بر جان من نشست و به تو مبتلا شدم
آندم که تربت تو به کامم گذاشتند
دلداده ی تو و غم کرب و بلا شدم
با واژه های (بر لب خشکیده ات سلام)
با ماجرای تشنگی ات آشنا شدم
هر دفعه بر در تو زمین خورده آمدم
در زیر پرچم و علمت باز پا شدم
دیدم که بسته شد در رحمت بر روی من
وقتی بقدر یک نفس از تو جدا شدم
رویای بیکرانه و شیرین هر شبی
آقای ذره پرور و سالار زینبی
برروی برگ برگ غزل جای شبنم است
اشکت به زخمهای دلم مثل مرهم است
زهرا نگاه کرده به من نوکرت شدم
جنس دل و تراشه ی این سینه از غم است
دار و ندارتان همگی خرج من شده
گر جان دهیم پای عزاداریت کم است
اینجا چه خوب باشی و بد راه می دهند
طرز خرید کردن ارباب درهم است
هر ساله شال و بیرق و پیراهن سیاه
چشم انتظار دیدن ماه محرم است
نقش است بر کتیبه ی دل شهر محتشم
(باز این چه شورش است که در خلق عالم است)
تقديم به سه ساله اباعبدالله كه پيرعشق بود…
بابا نگاه پر شررم درد می کند
قلب حزین و شعله ورم درد می کند
از بس برای دیدن تو گریه کرده ام
چشمان خیس وپلک ترم درد می کند
از بعد نیزه رفتن راس عمو ببین
سر تا به پای اهل حرم درد می کند
آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران
دانم لبانت ای پدرم درد می کند
از کوچه های سنگی کوفه زمن مپرس
آخر هنوز بال و پرم درد میکند
با هر نوازشی که زباد صبا رسد
این دسته موی مختصرم درد میکند
ناقه بلند بود و نگویم چه شد ولی…
چون فاطمه پدر، کمرم درد می کند
بابا ببین شبیه زنی سالخورده ام
دستم، تنم، سرم، جگرم درد می کند
مدیون عمه ام که نفس می کشم هنوز
جسم کبود همسفرم درد می کند
هر جا که گوشواره ببینم از این به بعد
زخمی دوباره در نظرم درد می کند
شعر در باب شهادت جوانترين امام شيعيان/ميوه قلب علي ابن موسي الرضاع/نوه موسي ابن جعفرع آقا امام جوادع….
سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی
خواهر نداشتی که اگر بود می شکست
وقتی که بال می زدی و پر نداشتی
از طوس آمدند بِگِریند بر غمت
یاری به غیر چند کبوتر نداشتی؟
ختمی گرفته اند برایت کنیزکان
لبخند می زدند و تو باور نداشتی
تو تشنه کام و آب زمین ریخت قاتلت
تو تشنه کام و ناله به حنجر نداشتی
وقتی که زهر بر جگرت چنگ می کشید
جز یا حسین ناله ی دیگر نداشتی
کف می زدند دور و برت تا که جان دهی
کف می زدند و تاب به پیکر نداشتی
کف می زدند ولیکن به روی دست
دست ز تن جدای برادر نداشتی
شکر خدا که پیرهنی بود بر تنت
یا زیر نیزه ها تن بی سر نداشتی
شکر خدا که لحظه ی از هوش رفتنت
خواهر نداشتی؛ غم معجر نداشتی
شادي روح آقا امام جواد صلوات……
ینها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
یا جای اینکه آب برایت بیاورند
همراه نالهی تو چه رقصی به پا کنند
باید فرشته ها، همه با بالهای خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
حالا که میبرند تو را روی پشت بام
آیا نمیشود که کمی هم حیا کنند
تا بام میبرند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبهای آشنا کنند
حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند……