استاد دانشگاه اهل بیت(ع) گفت: شمس یک شخصیت واقعی است و نسبت شمس به مولانا مثل آینه با صورت است. شمس در برابر مولانا چندان بزرگ نیست؛ مولوی خیلی بزرگ است که خود را در آینه شمس می‌بیند.

خبرگزاری فارس: فلسفه مولانا بر عقل استوار است/ آیا مولوی با شمس دیدار داشت

هشت قرن از دوران مولانا می‌گذرد اما وی همچنان مورد توجه آدمیان قرار دارد و از موارد توجه علاقه‌مندانش به او نیز سخن گرم، تسکین‌بخش، القای احساس، عاطفه و جمع میان اینها، تأکید بر عشق و دوری از تعصب و سخت‌گیری و … را می‌توان بیان کرد.

مولانا در مسایل عرفانی هرگز پیچیده‌گویی نکرد و توانست مسایل دشوار را در بیانی ساده و شیرین بازگویی کند و همین نکته خود مخاطبان و علاتوانسته قه‌مندانش را افزایش دهد، وی البته عقاید مخالفانش را هم بیان و از شعر برای بیان دردهای انسانی استفاده کرده است.

هشتم مهر ماه سالروز بزرگداشت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی یا ملای روم، عارف، حکیم و شاعر بزرگ ایرانی است وی بزرگترین شاعر قرن هفتم محسوب می‌شود که در سال 604 هجری در بلخ به دنیا آمد و در دوران حمله مغول سفرهای متعدد کرد و در نهایت به قونیه آمد. وی علاوه بر قونیه سال‌ها نیز در حلب و دمشق بود و در سال 672 هجری در قونیه از دنیا رفت.

به مناسبت روز بزرگداشت مولانا گفت‌وگویی با اسماعیل منصوری لاریجانی، استاد عرفان دانشگاه اهل بیت(ع) در زمینه عرفان و فلسفه مولانا انجام دادیم.

جهان بینی مولانا سه گونه است

*در آغاز سخن بفرمایید با توجه به اینکه مولوی به یک نوع جهان خاص عرفانی، تعالی و عشق علاقه‌مند بود، زیست جهانی که او  در آن زندگی می‌کرد چگونه بود و چطور می‌توان آن را معرفی کرد، چه مختصاتی در این جهان وجود دارد و چه مرزبندی‌هایی با سایر جهان‌ها در آن رعایت شده است؟

-مولانا سه نوع جهان را می‌بیند، این جهان‌ها شامل جهان علمی، فلسفی، عرفانی ـ  شهودی است. نگاه علمی همان است که عموماً همه ما داریم، آسمان، زمین و ستارگان را می‌بینیم و با آنها ارتباط حسی برقرار می‌کنیم و آن را به عالمی که در آن زندگی می‌کنیم ربط می‌دهیم البته رابطه حسی تابع ادراکات و تصور ماست که تبدیل به جهان بینی علمی ما می‌شود.

نگاه دوم نیز جهان بینی فلسفی است که فلاسفه آن را تعریف می‌کنند به این معنا که انسان باید عالم را از دریچه عقل و ادراکات عقلی ببیند و نگاه سوم نیز شهود است که خود به دو بخش تقسیم می‌شود نخست شهود قلبی که عرفا آن را دریافت می‌کنند و دوم شهود مافوق قلب که آن شهود توحیدی و الهی است.

آیه «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» ناظر بر توحید شهودی است بنابراین مولوی بیشتر نگاه سوم را به دنیا و زندگی دارد به این معنا که انسان می‌تواند به جایی برسد که از منظر خداوند جهان را ببیند و این همان توحید شهودی است.

عالم را خداگونه دیدن منظر نگاه مولوی است

*پس این می‌شود مصداق همان شعر بابا طاهر که می‌فرماید «به صحرا بنگرم صحرا تو وینم»…؟

– به صحرا بنگرم صحرا تو وینم/ به دریا بنگرم دریا تو وینم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت / نشان از قامت رعنا تو وینم

البته این دو شعر خود دو منظر دارد یکی اینکه عالم را خدا ببینیم و دوم اینکه عالم را از منظر خداوند ببینی، یعنی نخست اینکه جهان را توحیدی ببینی و دوم جهان را از منظر خداوند ببینی و این مصداق همان مطلب «المؤمن ینظر به نور الله» یعنی مؤمن با نور الهی جهان را می‌بینید و خود مولانا هم به این حدیث در جایی اشاره می‌کند و می‌گوید که معنی وحی را به همه انسان‌های مؤمن و تسلیم حق تعمیم داده است.

در اینجا مولوی می‌گوید:

آدمی دیده‌ست و باقی پوست است / دید آنست آن که دیدِ دوست است

چون که دیدِ دوست نبود کور به /  دوست کو باقی نباشد دور بِه

چشم را خداوند داده تا تو را ببینم و از تو همه عالم را ببینم این همان مصداق دعایی است که امام حسین (ع) در روز عرفه می‌کند که کور باد چشمی که تو را نمی‌بیند، این همان جهان‌بینی و نگاه خاص مولوی و در واقع همان خدابینی اوست که قالب عرفا نیز از همین جهان بینی تبعیت می‌کنند.

سعدی نیز می‌فرماید:

دیده‌ را فایده‌ آنست‌ که‌ دلبر بیند/ گر نبیند چه کُند فایده‌ بینایی‌ را

همه عرفای شیعه عقلانیت را قبول دارند/ عقل بزرگترین معجزه خداست

*استاد آیا از بُعد فلسفی هم می‌توانیم به اندیشه‌های خاص مولانا پی ببریم مثلاً اینکه او خود می‌گوید که «پای استدلالیان چوبین بود…» این را از چه منظر می‌توانیم بررسی کنیم؟

پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود

پای نابینا عصا باشد عصا / تا نیفتد سرنگون او بر حصا

مائده عقل است، نی نان و شوا / نور عقل است ای پسر، جان را غذا

فلسفه مولوی اینجا فلسفه ارسطویی و فلسفه مشاء است او فلسفه را بر قواعد عقلی تکیه می‌دهد اگر به آثار مولوی دقت کنیم وی و همه عرفای شیعه ما عقلانیت را قبول دارند یعنی معتقدند که با همین عقل می‌توان به شهود رسید. عقل بزرگترین معجزه خداست خیلی باید بدان توجه کنیم به همین خاطر مولانا نیز بر مبنای عقلانیت شهود می‌کند، فلاسفه و عرفای ما هم همینگونه اند به طور مثال ما به ظاهر می‌گوییم که ابن سینا فلسفه مشاء دارد و عارف است و در نهایت از این فلسفه به عرفان می‌رسد، ملاصدرا هم عارف است اگرچه پایه‌گذار مکتب متعالیه است. شیخ اشراق هم به عرفا می‌رسد برای اینکه مرز بین عشق و عقل را برداشته، عقل عشق شده و عشق عقل و این خیلی نکته مهمی است.

بنابراین به قول شیخ اشراق خدا اگر اشراق می‌کند، مشرقش عقل بشریت است حتی مولوی ساحت وحی را هم عقلانی می‌داند و می‌گوید:

عقل وحی زین عقل پنهان‌تر بود / زانکه از غیب است او زان سر بود

بنابراین همه عرفای شیعه ما مخالف عقلانیت نیستند ولی عده‌ای مخالف فلسفه‌اند چرا که معتقدند عقل نباید محدود شود و باید پرواز کند به قول ابن سینا به ماورای عقل هم باید رفت. این خود عقل ایجاد می‌کند، عقل می‌شناسد و باعث می‌شود مرز عقل و عشق در عرفان شیعه برداشته شود و اینها همان عرفان اهل بیت (ع) هستند.

امام علی(ع) در نهج‌البلاغه می‌فرماید که انسان به درجه‌ای خواهد رسید که خداوند از نظر عقلانی با او سخن می‌گوید.

سیر عقل در خود عقل از اصول عقلانیت مدرن است/ائمه (ع) عقل معصومانه دارند 

*تمایز عقلانیت فلاسفه اسلامی و مولانا با عقلانیت مدرن در چیست؟

-این سؤال بسیار خوبی است، عقلانیت مدرن معتقد است که نهایت سیر عقل به خود عقل است به این معنا که ما سقفی بالاتر از عقل نداریم و این از اصول عقلانیت مدرن است لذا اینها متافیزیک و ماورای عقل را منکر می‌شود حتی کانت با آن همه عظمت که فیلسوف اخلاق و عقلانیت معروف است می‌گوید که دیگر ما از سیطره عقل نمی‌توانیم بیرون برویم اما در مقابل در عرفان اسلامی هانری کربن می‌گوید که هنر ابن سینا این بوده که عقل را بشکافت و از تحت عقل موهوم کانتی خارج کند اما در نهایت با همین عقل انسان؛ رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند.

عقل دارای ساحتی ملکوتی است نباید آن را محدود کنیم و چون این ساحت را داراست قابلیت سیر از حوزه ادراکات را هم دارد و می‌تواند عبور کند و به مقام شهود عصمت برسد، ائمه (ع) عقل معصومانه دارند که مولانا می‌گوید: مولای ما کسی است که چون  از عقل معصومانه برخوردار باشد. بنابراین همین امر در برابر حرفی است که برخی می‌گویند او تفکرات سنی مذهب دارد در حالی که این مطلب را خطاب به امیرالمومنین (ع) گفت است، ما معتقدیم که مولای عارفان مولانا است اما در واقع او مولای همه مولاهای عرفایی است که عقل را بسیار با اهمیت می‌دانند و بنابراین مولانا عقل را بسیار بزرگ می‌داند.

زین سبب پیغمبر با اجتهاد / نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت هر کس را منم مولا و دوست / ابن عم من علی مولای اوست

کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت ز پایت برکند

چون به آزادی نبوت هادی است / مؤمنان را ز انبیا آزادی است

ای گروه مومنان شادی کنید / همچو سرو و سوسن آزادی کنید

مولانا در این ابیات می‌گوید که شما آزاد شده خداوند هستید ما نمی‌توانیم دست و پای عقل را ببندیم و تنها از حوزه حس به جهان محسوس نگاه کنیم بنابراین او معتقد استکه خداوند می‌تواند این عقل را بالا ببرد اما در نهایت مخاطب خاص او علی (ع) است که به عقل معصومانه (ع) در برابر او معتقد است. وی درباره امیرالمومنین (ع) می‌گوید که همه پرده ها برداشته بشود هم چیزی بر یقین مولا اضافه نمی‌شود.

مراد مولوی از شمس پیر راه است/ شمس آیینه مولوی نماست

*در انتهای سخن درباره شمس و مولانا بگویید چه نوع ارتباطی بینشان وجود داشته، اصلا شمسی به واقع وجود داشته است؟

-اینجا دو فرض محتمل است: یکی اینکه مولانا شمس را ندیده و دوم اینکه مدتی با شمس بوده و او به دلایلی ازش جدا شده و به مکان‌های دیگری رفته و در اثر مسائلی که برایش پیش آوردند وی از دنیا رفته است. اما هر کدام از اینها هم که باشد شمس مراد است و انتهای کلام مراد مولوی از شمس پیر راه است بهرحال شمس یک شخصیت واقعی است ولی نسبت شمس به مولانا مثل آینه با صورت شخص است، شمس در برابر مولانا چندان بزرگ نیست مولوی خیلی بزرگ است که خود را در آینه شمس می‌بیند شمس آیینه مولوی نماست. زمانی که فردی زیبایی خود را در آینه می‌بیند اصالت زیبایی با آینه است یا با خود شخص؟ با خود شخص است بنابراین مولانا در چشم شمس بسیار بزرگ است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *