غرویان: بسم الله الرحمن الرحیم . سلام عرض می کنم خدمت جنابعالی و بینندگان عزیز این برنامه. در خدمت شما هستم .
مجری: و جناب آقای مهدی نصیری نویسنده و پژوهشگر. جناب آقای نصیری سلام عرض می کنم خدمت شما . به برنامه خوش آمدید .
نصیری : بسم الله الرحمن الرحیم. من هم سلام عرض می کنم خدمت بینندگان عزیز . امیدوارم که بحث خوبی داشته باشیم و به گونه ای باشد که دوباره به اتفاق حاج آقا با همدیگر به قم برگردیم!
مجری: جناب آقای نصیری به عقیده شما دین سه تا حجاب دارد: حجاب مدرنیته، حجاب فلسفه و حجاب عرفان ، و اساسا شما نشریه سمات را برای این راه اندازی کردید که این سه حجاب را از چهره دین بزدایید. حال پرسش این است که اگر این حرف شما و رویکرد شما را جدی بگیریم ، همه عرفای مسلمان ما و فیلسوفان مسلمان ما، این ها عالمانی بودند که غالبا مجتهد در دین بودند و فقیه و بسیار متشرع بودند؛ اگر نکته و رویکرد شما جدی گرفته شود ، آیا این به این معنا نیست که این بزرگواران و عالمان دین و مجتهدان دین به نظر شما دیگر کشف حجاب از دین نکردند بلکه حجابی بر حجاب های دین افزودند.
نصیری:با توجه به فرصت محدودی که داریم من اجازه می خواهم که از خیلی از مقدمات بزنم و وارد متن بحث شویم. عرض بنده اینست که جریان فلسفه و عرفان مصطلح یا تصوف در تاریخ تشیع استثناء بوده و قاعده نبوده؛یعنی در دو مقطع تاریخی یکی در دوران صفویه با ظهور ملاصدرا و میرداماد و یکی هم ظرف چند دهه اخیر و پنجاه شصت سال اخیر این جریان در واقع در تشیع رونقی پیدا کرده.من حالا بدون اینکه خواسته باشم مقدمه چینی کنم فهرست وار به تعارضاتی که بین عرفان مصطلح یا تصوف با مبانی قرآن و عترت وجود دارد اشاره میکنم که ان شاء الله در فرصتهای بعدی میتوانیم بسطش بدهیم. اولا ببینید سردمداران و بنیان گزاران عرفان مصطلح و تصوف رودرروی اهل بیت علیهم السلام بودند؛ حسن بصری و سفیان ثوری که در کتب عرفانی به شدت از این ها تجلیل میشود (در تذکرة الاولیای عطار)حسن بصری با امیرالمومنین علیه السلام مواجهه ای دارد که حضرت او را سامری این امت می خوانند که حضرت فرمودند : سامری می گفت :لا مساس یعنی کسی مرا لمس نکند و به من دست نزند و تو خواهی گفت: لا قتال. سفیان ثوری در زمان امام صادق علیه السلام با آن امام،مواجهه و نوعی مناظره دارد وبه لباس مرتبی که حضرت پوشیده بودند، اعتراض می کند که شما از سنت نبوی خارج شده اید.
نکته دوم اینکه این عرفان عقل گریز و خیلی جاها عقل ستیز است . مولوی می گوید :پای استدلالیان چوبین بود. .شما ببینید جنون و مستی در عرفان و تصوف بسیار پرطنین است در حالیکه بالاترین ستایش ها در قرآن و عترت از عقل شده است . قرآن می فرماید : «و یجعل الرجس علی الدین لا یعقلون» . ما هیچ دلیلی برای عقل ستیزی و تحقیر عقل در مبانی قرآن و عترت نداریم. عرفا بحث بسیار مفصلی دارند تحت عنوان” تقابل عقل و عشق” که هیچ مبنا و استنادی ما برای این تقابل در آموزه های دینی نداریم . اصلا به یک اعتبار میشود گفت که عرفان مصطلح و تصوف، مذهب عشق است که خودشان گفته اند : مذهب عاشق ز مذهبها جداست … . ما یکجا می گوییم مذهب تشیع و یکجا هم گفته میشود مذهب عشق . اصلا در قرآن واژه عشق به کار نرفته . در کل روایات ما دو سه مورد داریم که واژه عشق به طور مثبت به کار رفته . عموما تلقی منفی نسبت به واژه عشق بوده که بحثش مفصل است و من الان نمی توانم وارد شوم که چرا این قصه اتفاق افتادهدر حالیکه اساسا عرفان و تصوف مذهب عشق است و شما دو ترمینولوژی کاملا متفاوت بین مبانی قرآن و عترت و مبانی عرفان وتصوف حس می کنید .
مجری:ببخشید آیا عارفان ما که مجتهد و فقیه هم بودند این تعارض بین مبانی را درنیافته بودند؟
نصیری: من فکر میکنم این سوال خیلی خارج از بحث است.اول بگذارید مبانی عرفان روشن شود، بعد برویم ببینیم که این مجتهدان که بوده اند و تعدادشان چقدر بوده است . ما بحث اشخاص نداریم؛ مبانی را توضیح می دهیم تا بعد ببینیم موضع اشخاص چه بوده است.یکی ازپایه ای ترین و اساسی ترین مطالبی که در اعتقادات عرفای ما است بحث”وحدت وجود”است که وجودی در عالم جز وجود خدا نیست:
کل ما فی الکون وهم او خیال
او عکوس فی المرایا او ظلال
و این عقیده در تقابل اساسی است با توحیدی که قرآن و اهل بیت ارائه می دهند . مولوی می گوید:
آنانکه طلب کار خدایید ، خدایید
حاجت به طلب نیست شمایید شمایید
یا شبستری می گوید:
حلول و اتحاد اینجا محال است
که در وحدت دویی عین ضلال است
و حال آنکه وقتی شما به قرآن واهل بیت علیهم السلام مراجعه می کنید فریاد رسای قرآن وعترت در توحید این است که وجود خالق مباین با وجود مخلوق است و این ها دو سنخ وجودند. (روایات می گویند:)
کل ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه.
ان الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه.
از جمله نتایج عجیب و غریب فراوان وحدت وجود که وقت طرح آن نیست، تایید بت پرستی است. شبستری میگوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
(یعنی) بت هم خداست.
عرفا و صوفیه غلیظ ترین نوع پلورالیزم را باور دارند . بعد از انقلاب اسلامی، پولورالیزم دست آویز بسیاری از روشنفکران غرب گرا بود که ما حق مطلق نداریم و جریانی و کسی نمی تواند مدعی حقانیت باشد. اما شما می بینید غلیظ ترین آن در عرفان وجود دارد. ابن عربی می گوید:
عقد الخلائق فی الاله عقائدا
و انا اعتقدت جمیع ما عقدوا
می گوید: هر گروهی از مردم درباره خدا عقیده ای دارند.یکی بت پرست است؛ یکی آفتاب پرست است؛ یکی گوساله پرست است؛ یکی هم خداپرست است. من معتقدم همه اینها درست میگویند. خب نسبت این اعتقادات با مبانی و آموزه های دینی چیست؟ ما صراطهای مستقیم که شما می دانید بعضی از روشنفکران ما مطرح کرده اند نداریم.غلیظ تر از صراطهای مستقیم، در عرفان و تصوف مطرح است.
. عرفا و متصوفه بسیارشان عقیده به جبر دارند. (شبستری می گوید:)
هرآن کس را که مذهب غیر جبر است
نبی فرمود کاو مانند گبر است
حال آنکه براساس مبانی قرآن و اهل بیت علیهم السلام “لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین”. مولوی با همین مبانی جبرگرایی ابن ملجم را تبرئه میکند و از زبان امیرالمومنین علیه السلام خطاب به ابن ملجم در شعری میگوید: من با تو حرفی ندارم و تو آلت حق بودی و دست خدا ازآستین تو بیرون آمد و شمشیر بر فرق من زده شد ! این چه نسبتی با آموزه های ما دارد؟
نکته دیگر اینست که ایشان فرمودند باید بحث علمی کنیم و کاری به اشخاص نداریم اما خودشان از ابتدا رفتند سراغ سفیان ثوری و امثال اینها. یعنی سریع بحث را بردند روی اشخاصی که مساله دارند. این روش بحث علمی نیست. در بحث علمی کاری به اشخاص نداریم؛ بلکه باید روی منطق و استدلال خود حرف بزنیم. نکته دیگر اینکه ایشان فرمودند مساله عرفان و تصوف یک جریان استثنایی در تشیع است، این نگاه خاص ایشان است . بنده مبدأ و منشأفلسفه و عرفان اسلامی را خود کلمات قرآن وعترت و بیانات دینی و متن شریعت می دانم و بسیاری از فلاسفه و عرفای ما هم عقیده شان همین است . لذا به این شکل نمی توان بحث علمی خوبی داشته باشیم. تاریخ عرفاء غیر از عرفان است و ما اینجا بحث عرفان داریم نه بحث تاریخ عارفان و متصوفه که مثلا فلان عارف چه گفته است و … .ما باید خودمان صاحب نظرانه وارد شویم و دیدگاه و استدلال خودمان را بیاوریم و الا اگر اشعاری از زید و عمرو بخوانیم و بعد هم تفسیر کنیم که این ها کفر و ارتداد است، خوب تفسیر مقابلش هم هست.بنا براین من تقاضا میکنم بحث کاملا مبنایی و بر اساس استدلال و برهان باشد. عرفان و تصوف هم یکی نیست که ایشان کنار هم می آورند . بله یک سری کارهایی و دکان بازی هایی هم در طول تاریخ تصوف داریم که عده ای از متصوفه دکان باز می کرده اند و مرید جمع می کرده اند و حرفهایی می زدند. اینها را نمیشود ذیل عرفان اسلامی مورد نقد قرار داد. این ها هر کدام بسط دارد ولی من برای استفاده از وقت سعی می کنم فقط اشاره کنم.باز هم این را تکرار می کنم که قرآن و عترت پیش چه کسی است؟ آیا فقط پیش جناب آقای نصیری است؟ بنده هم نمی توانم ادعا کنم قرآن و عترت فقط پیش من است .
نصیری: حاج آقا فرمودند: از کجا من ثابت کردم که سخنگوی قرآن و عترتم ؟ معلوم است که قصه این نیست و خیلی روشن است؛ هر یک از ما با یک مبادی و مبانی و متدهایی به قرآن و عترت رجوع میکنیم و میگوییم فهم ما از قرآن و عترت اینست ؛ البته ایشان می توانند بگویند فهم من چیز دیگری است. بعد باید بحث شود که کدام فهم درست است .
مجری: بعدا اگر این را بپذیریم به عنوان یک مکتب بشری کنار سایر مکتب ها قرار نمی گیریم؟
نصیری: نه آن قوانین خاص خودش را دارد . اگر منظور ایشان اینست که ما در برخورد با قرآن و روایات و در فهم قرآن و عترت با یک نوع نسبیت و پلورالیزم مواجهیم، ما قائل به این نیستیم .
نصیری: نه این طور نیست . فهم قرآن و عترت متد دارد ، اصول و مبانی دارد و الا دچار پلورالیزم میشوید که اصلا از چه حقیقتی دفاع میکنید؟ از چه تشیعی به عنوان حق دفاع می کنید؟
مجری: پس شما باید بگویید مطمئنا برداشت من دقیقا همان برداشتی است که نظر اهل بیت بوده . آقای غرویان می گویند شما نمی توانید چنین ادعایی بکنید .
نصیری: بله با یک اطمینانی میگویم که البته در آن احتمال اشتباه هم وجود دارد.مساله روشن است اجازه بدهید وارد بحث بشویم. فرمودند : بعضی ها نفهمیدند ! من حقیقتا انتظار نداشتم این طور وارد بحث بشوند ؛ چون درست در نقطه مقابل هم اتفاقا یک ادعا اینست که بسیاری از آقایان وحدت وجود را نفهمیده اند؛ مگر می شود یک متدین وحدت وجود را به خوبی بفهمد و قائل به آن باشد؟ به این معنا که وجودی جز وجود خدا در عالم نیست و خداوند آن وجود نامتناهی است که عالم را پر کرده و جایی برای وجود غیر باقی نگذاشته است! اگر این است پس بهشت و جهنم چه مفهومی دارد و شیطان و غیر شیطان چه تفاوتی دارند؟ تفاوت خالق و مخلوق چیست؟
فرمودند: مباین یعنی چه؟ امام معصوم فرمودند: لا یلیق بالذی هو خالق کل شیئ الا ان یکون مبائنا لکل شیئ . شما از ما نخواهید در فرصت چند دقیقه ادله این مساله را بگوییم ، اما آنچه ما در نگاه اولیه با مراجعه به آیات و روایات می یابیم این است که بین خالق و مخلوق بینونت است نه وحدت خالق و مخلوق ؛ نه اینکه ما در واقع جز خالق نداریم.
مجری: آقای امینی نژاد پشت خط اند . اجازه بدهید سلامی به ایشان بکنیم . آقای امینی نژاد سلام .
مجری: ما بعد از صحبت های آقای نصیری موضع شما را نسبت به صحبت های آقای غرویان و آقای نصیری می شنویم .
نصیری:از جمله تعارضاتی که بین مبانی عرفان مصطلح و تصوف با مبانی دینی وجود دارد اینست که عرفان مصطلح و تصوف معنی امامت را در تشیع وارونه کرده و تعابیری به عنوان “انسان کامل” و قطب و پیر و مراد به کار می برند و خیلی روشن است که هیچکدام از این واژه ها در مبانی دینی نیست. به طور طبیعی وقتی بخواهید تناسب بین دو طرز فکر و دو مکتب را بسنجید اولین ظهورش در اشتراک واژه ها و تعابیر و اصطلاحات است . ما هیچ جا تعبیر”انسان کامل” نداریم ! چرا این اتفاق افتاده ؟ معصوم تبدیل به انسان کامل میشود تا جا برای ولیّ تراشی باز شود! یعنی تعبیر انسان کامل را آقایان هم بر ائمه معصومین علیهم السلام اطلاق می کنند هم بر ابن عربی و بایزید اطلاق می کنند.
از دیگر نکات تعارض تأویل بی دلیل و بی مبنا در آثار عرفان مصطلح و صوفیه است که عرض عریض و عجیب و غریبی دارد؛ اگر ما همین تأویلات را ردیف کنیم و یک به یک مراجعه کنیم ببینیم این چه نوع مواجهه ای با آیات قرآن است؟! چه نوع مواجهه با کتاب خداست؟ مثلا ببینید در قصه سامری و حضرت موسی،قرآن می فرماید :و قتی حضرت موسی از میقات برگشت با سامری دعوی و نزاع کرد که چرا وقتی من نبودم این اتفاق افتاد و بنی اسراییل گوساله پرست شدند؟ اما ابن عربی میگوید قصه اصلا این نیست ؛ موسی آمد به هارون گفت: تو چرا اجازه ندادی اینها گوساله را بپرستند و به پرستششان ادامه دهند؟ مگر نمی دانستی که گوساله هم در واقع مظهری از ذات خداست ؟
ابن عربی صریحا خلود در جهنم را انکار میکند،با وجود ده ها آیه ای که هست . این کجا به برداشتهای ما بر میگردد؟ اگر ما بیست تا سی تا آیه و ده ها روایت در موضوعی به نام خلود در جهنم داشته باشیم ، یکی آن را صریحا رد کرد و انکار کرد،به نظر من فهم آن اصلا مطلب پیچیده ای نیست.
مجری: جناب آقای امینی نژاد ما در خدمت شما هستیم .
امینی نژاد: آنچه من به واقع نگرانش بودم الان می بینم در این جلسه اتفاق افتاده . چون مباحث متعددی لیست و مطرح شده ، در حالیکه هر یک از این ها نیاز به بحث گسترده دارد و جوانب قضیه باید طرح شود. الان بحث وحدت شخصی وجود که مطرح شد کاملا برای من پیداست که قضیه وحدت شخصی وجود برای ایشان روشن نیست؛ یعنی فکر می کنند اگر ما قائل شدیم یک وجود سرتاسر نظام هستی ما را فرا گرفته این به معنای انکار واقعی و نفس الامری بودن کثرات است. تمام هنر عرفان اینست که در کنار این بی نهایتی خدای متعال که جزء مسلمات قرآن و شریعت و مکتب اهل بیت است، در کنار بی نهایت بودن حضرت حق از نظر وجدانی، این کثرات هم تثبیت شود. بینونت بین حق و خلق بینونت صفتی است چنانچه در روایت امیر مومنان علیه السلام آمده نه بینونت عزلی ؛ دو متن متباین نیست / ما این همه آیات به نحو صریح در این بخش داریم: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن . اینما تولوا فثم وجه الله. این ها آیات است در کنارش این همه روایات اهل بیت وجود دارد. در روایت از امام صادق علیه السلام است که فرمود: هو فی کل مکان بلا ممازجة و لا مماسة. آن نکته ای را که باید از آن پرهیز کنیم همان است که در ذهن برادر عزیزمان است که آن وحدتی که در نگاه این عزیزان هست ، عرفان آن را نمی خواهد قائل شود . اتفاقا عرفان قائل به یک نوع بینونت شدید و ظریف بین حق و خلق است ؛ منتها شأن خلق را در حد شؤون وجود باری تعالی کاسته . علمای طراز اول معارفی شیعه ما مثلا از زمانی که با تراث عرفانی محققان بزرگ مثل ابن عربی آشنا شدند ببینید برخورد این ها با این تراث عرفانی چگونه است . مثلا خواجه نصیر الدین طوسی از بزرگان معارفی شیعه است . معاصر صدر الدین قونوی شاگرد بلا فصل ابن عربی است . مراودات و مکاتبات این دو عالم و برخورد خواجه با این تراث عرفانی و با این بزرگان به چه شکل است . بعد محصول کار خواجه دو کتاب است یکی اوصاف الاشراف که مسائل سیر وسلوک را در قالب ادبیات عرفا طرح کرده و یکی هم کتاب آغاز و انجام . آقای نصیری که بحث وحدت شخصی را این گونه تداعی می کنند شما همان اول آغاز و انجام را بینید؛ خواجه نصیر که تردیدی در صحت تدین و اسلام و تشیع او نیست در همان جمله اول وحدت شخصیه وجود را طرح میکند. معلوم می شود برداشت این عزیزان از بحث وحدت شخصیه وجود نادرست است و بحث وحدت شخصیه وجود بحثی بسیار ظریف است .
مجری: با این همه اشکالاتی که آقای نصیری بر عرفان اسلامی وارد کردند ، آیا باز ما می توانیم عرفان اسلامی را امری معتبر و برآمده از آیات و روایات بدانیم ؟
امینی نژاد: اینکه خاستگاه و بن مایه های عرفان اسلامی از کجاست می دانید که محققان حرفهای فراوانی زده اند . این بحث هایی که گاهی گفته می شود عرفان اسلامی ریشه در فرهنگ غیر بومی و غیر اسلامی دارد این حرفها الان در نزد محققانی که قابل اعتنا می باشند قابل توجه نیست و الان نظر مسلم چه محققان طراز اول غرب و چه داخل کشور و فضاهای تحقیقی این است که فضاهای عرفانی چه در مسائل سلوکی و چه در مسائل معرفتی ریشه در آموزه های دینی دارد.حال آن بحث دیگری است که چند در صد و چه مقدار مطابقت با آموزه های دینی دارد و چه مقدار تفاوت دارد. آن بحث های تخصصی تر است.
مجری: آقای غرویانقطعا شما صحبت هایی در باره نظرات این دو بزرگوار دارید اما من بحث را طور دیگری طرح کنم؛ آقای نصیری اعتقاد به گفتمان بازگشت به مکتب اهل بیت دارند . اگر به عقب تر برگردیم و از سید حیدر آملی به عنوان یک عارف شیعی اگر نگوییم نخستین عارف شیعی ، چون بعضی خواجه نصیر را به عنوان نخستین عارف طرح می کنند ، به عنوان یک عارف شیعی برجسته وبعد از او ملاصدرا و بعد از آن علامه حسن زاده و بعد حضرت امام و دیگران، این ها هم اتفاقا کسانی بودند که ادعای بازگشت به گفتمان اهل بیت را داشتند، گفتند مثلا ابن عربی و دیگران نرفتند سراغ روایات چون از فضای دیگری بودند ولی ما که شیعه هستیم می توانیم این عرفان را در فضای شیعی خودمان به عنوان یک عرفان شیعی مطرح بکنیم ؛ آیا این بازگشت به مکتب اهل بیت لزوما باید با تخریب عرفان و فلسفه اسلامی همراه باشد یا بدون این مؤونه ها هم می شود این کار را کرد و تاریخ هم نشان داد این انجام شدنی است؟
غرویان: من بار دیگر بر این نکته تأکید میکنم که فعلا ما با عنوان مکتب اهل بیت صحبت نکنیم حرفهای خودمان را بزنیم بگوییم برداشت ها و استنباطات ما از مکتب اهل بیت اینست. اینکه آقای نصیری می فرمایند : آنچه ما می گوییم بازگشت به مکتب اهل بیت است بنده هم در مقابل میگویم اتفاقا این فاصله گرفتن از مکتب اهل بیت است . فاصله گرفتن از عرفان امام علی علیه السلام و سید الشهدا است که فرمود : متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک. تفسیری که ما در عرفان اسلامی شیعی از این جمله می کنیم همان عرفان حقیقی است که ما از فرمایش سیدالشهدا برداشت میکنیم. اینما تولوا فثم وجه الله یا داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمزایلة این ها تفسیر می خواهد و ما تفسیرمان این گونه است که میگوییم عرفان حقیقی در همین عبارات است وادعا میکنیم فلسفه و عرفان اسلامی مبدأش و منشأش خود اهل بیت علیهم السلام هستند.
نصیری:پس جنابعالی الان از جانب قرآن و اهل بیت فرمایش می کنید و دقیقا بر گشتید به همین جا.
غرویان:عرض کردم استنباط ما این است .
نصیری: بنده هم عرضم همین است و ما حکم نمایندگی ارائه ندادیم.
غرویان: خیلی خوب احسنت . شما ابتدای بحث طوری صحبت می کردید که مکتب قرآن و عترت این است . بنده تذکر دادم که هر دوی ما در استنباط از مکتب اهل بیت علیهم السلام علی السویه هستیم.ما حرفمان اینست . اینها را به پای اهل بیت نگذاریم . هر کس آمد از فلسفه گفت بگوییم این مخالف اهل بیت است . شما مگر اهل بیت هستید؟ نه کی گفته ؟ شما مگر امام صادقید شما مگر امام باقرید ؟ نه . پس بگویید تفسیر ما از مکتب اهل بیت این است . اینکه فرمودید عرفا تعبیر انسان کامل را به جای معصوم به کار بردند، شما از کجا از انگیزه شان اطلاع دارید؟ اینها مقدمات علمی دارد . اصلا در عرفان بحث، لفظی نیست که ما بگوییم این لفظ را بگوییم یا آن لفظ را . حقیقت عرفان اینها نیست وبه نظر من نباید مباحث را روی کلمات برد. تاریخ مفهوم خداوند در فلسفه و عرفان را بررسی کنیم عناوین زیادی داشته : خدا ، الله ، خیر اعظم ، کامل مطلق ، خیر محض اینها الفاظی است که در مورد خدا به کار رفته و ما در بحث علمی نباید خود را گرفتار این الفاظ کنیم.همانطور که در بحث آقای امینی نژاد هم مطرح شد، مباحث خیلی عمیق تر از آنست که ما در حد بحث لفظی طرح کنیم ؛ عرفا و فلاسفه ما توجه داشته اند که بحث وحدت وجود را که مطرح کرده اند خودشان متوجه نوع تباین و بینونتی که برقرار است بوده اند . ظل و ذی ظل تعبیر کرده اند جلوه و ذی جلوه گفته اند.
مجری: جناب آقای غرویان من الان از موضع آقای نصیری یا موضع کسی که مخالف شماست صحبت می کنم. ببینید این یک اختلاف صوری در الفاظ نیست تفاوت یک شبکه زبانی است که برآمده از یک شبکه معرفتی است و ریشه در مبنا و محتوای این علم دارد یعنی نباید این ها را تحویل یک تفاوت لفظی بدهیم .
غرویان: ببینید من می گویم بحث را ببریم روی مبانی نه روی الفاظ. اینکه ایشان واژگان کلیدی را مطرح کردند و فرمودند لفظ انسان کامل را آورده اند که امام معصوم را بردارند، نه به نظر من اینها چنین هدفی نداشته اند . من یک نکته اساسی دیگر عرض بکنم به نظر من این نوع تفکری که جناب آقای نصیری مطرح میکنند که مکتب قرآن وعترت با فلسفه و عرفان مخالف است، این خطر بزرگی برای اسلام است که الان ایشان دارند این جریان را تعقیب میکنند. البته تازگی ندارد؛ دور کردن مکتب اهل بیت از تعقل و از عرفان و توجه عمیق، تازه نیست ؛ قرآن کریم می فرماید: لا تقف ما لیس لک به علم . دنبال چیزی که علم به آن نداری حرکت نکن . ملاصدرا و محیی الدین هم می خواهند مکتب اهل بیت را تفسیر کنند؛ ملا صدرا هم تفسیر قرآن نوشته و شرح اصول کافی دارد؛ یعنی او هم دنبال تعمیق مکتب اهل بیت است.ما خیال نکنیم با چهارتا حرف ظاهری که ناشی از کم عمقی در مساله است، مکتب اهل بیت را تا این حد تنزل بدهیم؛ ملاصدرا هم دنبال علم است و علم هم مراتب دارد. این که ما میگوییم : رب زدنی علما یعنی چی ؟ علم لایه های عمیق تر هم دارد و فقط آنچه شما فکر میکنی نیست .
عرض من این است کهچه نسبتی بین این گونه تعابیر و حرف زدن ها با مبانی قرآن و عترت وجود دارد ؟ ببینید دوستان بحث را بردند روی علما و اشخاص. عرض کردیم بحث را روی اشخاص نبریم . البته این گونه هم می شود بحث کنیم ؛ بیاییم در تاریخ تشیع در یک ترازوی دو کفه، علما و فقها و متکلمین و مجتهدینی که مقابل فلسفه و عرفان و تصوف ایستاده بودند را در یک کفه و موافقین را در یک کفه دیگر بگذاریم. مطمئنا کفه مخالفین به شکل بسیار اساسی بر کفه موافقین ترجیح پیدا خواهد کرد.
فرمودند خواجه نصیر الدین طوسی. ما معتقدیم که خواجه اعتقادات واقعی و نهایی اشرا در تجرید الاعتقاد گفته و در آنجا در قامت یک متکلم ظاهر شده است نه در قامت یک فیلسوف ؛بسیاری از مطالبش را در شرایط حاکمیت اسماعیلیه و باطنیه گفته لذا مطالبش همراه با نوعی تقیه بوده است؛ برخی از خود فلاسفه مثل علاء الدوله سمنانی که فیلسوف بزرگی بوده و گرایش به عرفان مصطلح هم داشته به طور جدی در مقابل عقیده وحدت وجود ابن عربی می ایستد و آن را عقیده ای عجیب و غریب و غیر قابل قبول میداند؛
فرمودند: مقابله با فلسفه و تصوف خطر بزرگی برای اسلام است؛ این ها بحث های ادعایی است و ممکن است کسی ادعا بکند اگر ما برویم سراغ مبانی و آموزه هایی که خاستگاهش یونان بوده، این برای اسلام و اهل بیت خطرناک است. بعضی از بزرگان معاصر فلسفه ما اعتراف میکنند که فلسفه از یونان وارد اسلام شد و بنی امیه و بنی عباس هم به قصد اینکه در مقابل اهل بیت بایستند و بیت العترة را ببندند، بیت الحکمة را تأسیس کردند ؛ این اعتراف آقایان است منتهی حرفشان اینست که ما بعد آمدیم این را تبدل ماهیت دادیم!
مجری: جناب آقای نصیری شما معتقدید ما عرفان برآمده از آیات و روایات داریم یا نه ؟
نصیری: بدون شک ما عرفان به معنای معرفت حقیقی برآمده از آیات و روایات داریم و حرف ما این است که معرفت حقیقی جز در معارف وحیانی که تجلی آن در قرآن و روایات است نیست. مهم ترین مساله عرفان معرفة الله است . اهل بیت فرموده اند: اگر خداوند می خواست خود را به بندگانش می شناساند ، اما این کار را نکرد و ما اهل بیت را ابواب معرفة الله قرار داد.
غرویان: من یک سوال از جناب آقای نصیری دارم و آن اینکه برای من این روایت را که نه حرف محی الدین است و نه ملاصدرا و نه حرف من ؛ تفسیر کنند: داخل فی الاشیاء ، آیا این داخل بودن حکایت از مکان برای خداوند میکند یا نه ؟ چون “فی” حرف جر است للظرفیة . شما که مدعی مکتب قرآن وعترت هستید این جمله را معنا کنید . یعنی امیرالمومنین قائلند به اینکه اشیاء ظرفند و خدا مظروف؟ ظاهر این عبارت این است . باز برای من هو الاول و الآخر و هو الظاهر و الباطن را معنی کنید . الرحمن علی العرش استوی یعنی چه ؟ اینها که آیه قرآن است. به نظر من شما مکتب اهل بیت را به نظر خودتان در حد همین معانی ظاهری الفاظ می گیرید و به کسی اجازه نمی دهید قدری عمیق تر به سراغ باطن این الفاظ برود. بنا براین باید به مبنای خود ملتزم باشید و برای خدا عرش قائل باشید. طبق وسع کرسیه السماوات و الارض برای خدا صندلی و تخت قائل باشید . مکتب اهل بیت و مکتب قرآن است و ظاهر الفاظ این هاست . چون قرآن گفته است ید الله فوق ایدیهم باید برای خدا دست قائل شوید . به محض این که گفتید نه. ید الله معنای دیگری دارد من میگویم این فلسفه است؛ این عرفان است؛ به محض اینکه گفتید معنی ظاهری کرسی مراد نیست میگویم فیلسوفان ما هم همین را میگویند . این همه قرآن میگوید: افلا تعقلون و روایات اهل بیت بر عقل و عقلانیت و تعقل تأکید کردند، من میخواهم ببینم بروز ونمود عقل در کدام یک از دانشهای اسلامی است ؟ به نظر ما بیشترین نمودش در مباحث فلسفی است . ایشان در بحث ها اشاره به خاستگاه عرفان اسلامی کردند که یونان است . اگر شما روی خاستگاه و ظرف مکانی بروزش تأکید دارید پس ریاضیات و هندسه را هم از اسلام بیرون کنید؛ چون طالس و فیثاغورس هم مال سرزمین های دیگری بوده اند و رابطه فیثاغورس و قاعده طالس هم غلط است و هرچه هندسه و جبر و مثلثات داریم ، چون خاستگاه آن یونان است ، از مکتب اهل بیت بیرون است .
مجری: جناب آقای نصیری ایشان معتقدند اگر ما حرف شما را جدی بگیریم باید دانشگاه و بسیاری از علوم انسانی و اسلامی راتعطیل بکنیم . نظرتان را بگویید.
نصیری:نه من اصلا قائل به تعطیل نیستم و اتفاقا بحث تحول در علوم انسانی که مطرح شده من شیب آن را قدری تند می بینم و اعتقاد ندارم ما با این شیب برویم در دل قضیه . ما چون بدون فراهم کردن مقدمات داریم جلو می رویم و تنش هایی در دانشگاه و اساتید و دانشجویان ایجاد می کنیم .
غرویان: جناب آقای صلواتی عذر می خواهم شما مسیر بحث را عوض کردید من سوالاتی را از ایشان پرسیدم قرار شد ایشان داخل فی الاشیا را تحلیل کنند. شما بحث را بردید روی تعطیل علوم اسلامی فرصت از دست می رود. من منتظر جواب ایشان هستم .
نصیری:اینکه فرمودند: ید الله فوق ایدیهم را شما تأویل می کنید یا نه ، بدون شک در بسیاری از موارد باید ظواهر را تأویل کنیم؛ منتها تأویل، قانون و مبنا دارد . اگر ما ظاهر یک آیه و روایت را با براهین قطعی و متقن عقلی متعارض دیدیم ما آن ظاهر را تأویل می کنیم کما اینکه در ید الله هست؛ یا اگر ظاهری با محکمات نصوص در تعارض باشد –چون ما در نصوص محکمات و متشابهات داریم- آنجا دست به تأویل می زنیم؛ اما این معنایش این نیست که بدون ضابطه بتوانیم تأویل کنیم و چنان تأویلی شویم که به محض دیدن تعارض در آیات پشت سر هم تأویل بدون ضابطه کنیم. این نشان می دهد ما مبنایمان را از جای دیگر گرفته ایم و آن ضابطه را رعایت نمی کنیم. در بحث داخل فی الاشیاء محکمات آیات و روایات ما بینونت بین خالق و مخلوق را بیان می کنند و اینکه خالق و مخلوق از دو سنخ وجود هستند . بینونت هم، ذاتی یا وصفی است نه بینونت عزلی . و حضرت امیر هم همین را فرمودند که بینونت وصفی است. چون صفت خدا عین ذات اوست و خدا یک ذات ندارد و یک صفت زائد بر آن و من از حاج آقای غرویان تعجب می کنم .
غرویان: این دو سنخ وجود که شما می فرمایید ، چگونه است ؟ عدم که یک معنا بیشتر ندارد و وجود هم که نقیض عدم است، یک معنا بیشتر ندارد . این بحث مفصل اشتراک معنوی وجود است .
نصیری:(خداوند) شیء بخلاف الاشیاء است. در اصل وجود و تحقق اشتراک است اما از اشتراک در اصل تحقق،عینیت و یکی بودن بیرون نمی آید.
غرویان: چه کسی عینیت را گفته؟
نصیری:(شبستری (غیرتش غیر در جهان نگذاشتـ لاجرم عین جمله اشیا شد .
غرویان: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن همین را میگوید .
نصیری:هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن اصلا مفهومش وحدت وجود نیست .
غرویان: پس توضیح بدهید مفهومش چیست ؟
نصیری: یعنی خداوند خالق این جهان است و اول همه موجودات ازلا بوده و پس از آنکه موجودات فانی مشوند ، خدا باز هم هست ؛ این مفهوم آیه است . چه ملازمه ای با وحدت وجود دارد ؟
غرویان : اول و آخر دو چیزند یا یک چیز ؟
نصیری : یعنی چه دو چیز اند یا یک چیز ؟
غرویان:یعنی دو چیزند یا اول و اول با اول و آخر یکی اند ؟
نصیری : نه . اینکه مستلزم تجزیه در ذات خداوند نیست.
غرویان : خداوند هم اول است هم آخر است و این میشود معنای عینیت دیگر .
نصیری : یعنی عینیت خالق با مخلوق ؟
غرویان : یعنی هم عین اول است هم عین آخر است . این را که مانگفتیم ! قرآن میگوید.
نصیری : هو الاول و الآخر اصلا به معنای عینیت خدا با موجودات نیست . یعنی میگویید خدا با اول و آخر موجودات عین هم هستند و یکی هستند ؟ ذات مشترکند ؟
غرویان : ما داریم میگوییم شما مفهومش را به ما بگویید!
نصیری : مفهومش اینست که بین خالق و مخلوق وحدت وجود نیست .
امینی نژاد :من یک خواهش دارم از عزیزانمان و آن اینکه مساله یک مقدار دقیقتر و بدون پیش داوری های بدبینانه پیگیری شود و ما جامعه شیعی خود را محروم نکنیم از معارفی که به بهترین وجه مبانی معارفی ما را حل و فصل می کند . من یک مثال بزنم ببینید روایات باب امامت دو دسته است : یک دسته ائمه معصومین را علمای ابرار معرفی می کند اما دسته عظیم دیگر برای ائمه شأن بسیار ملکوتی و عالی قائل است. در طول تاریخ تا قبل از این که ما با تراث عرفانی ابن عربی آشنا بشویم برخورد علمای شیعی ما با روایات چگونه بوده ؟ در دوره های قبل می بینیم ائمه معصومین را علمای ابرار معرفی می کرده و راویان آن دسته روایات دیگر متهم به غلو می شده اند اما چه اتفاقی افتاده که الان در فضای حوزوی شیعه کفه ترازوی روایات دسته دوم چربیده و الان اگر کسی در حوزه علمیه راجع به علم غیب امام و قدرت های باطنی او خدشه کند مورد انتقاد قرار می گیرد .
غرویان: به عنوان آخرین حرف ، جناب نصیری مطلب خوبی فرمودند که تأویل باید ضابطه مند باشد؛ من سوالم اینست که این ضابطه را چه کسی تعیین میکند ؟ آیا فقط تفکر آقای نصیری ملاک و معیار است که ضابطه چیست ؟ ضابطه را همه باید رعایت کنند و ملاصدرا و محی الدین هم روی ضابطه حرف می زنند.
نصیری: آخرین مطلب من این است : در تذکرة الاولیای عطار نقل است راجع به حلاج که ” در ابتدا که ریاضت می کشیدی دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود ؛ روزی به ستم از وی بیرون کردند ؛ گزنده بسیار در وی افتاده بود ؛ یکی از آن وزن کردند، نیم دانگ بود و گویند که کژدم در إزار او آشیانه کرده بود!”
سوال ما اینست که این فرهنگ چه نسبتی با فرهنگ قرآن و اهل بیت علیهم السلام دارد؟
و السلام
با سلام خسته نباشید این آقای نصیری آملی هستند؟
سلام ایشان نسبتی ندارند تشابه اسمی است
کنار زدن پرده از سخنان فلاسغه و عرفا
نمونههايي از سخنان
واجبالوجود همه چيزهاست؛ هيچ چيز از او بيرون نيست.[1]
منزه آنكه اشيا را ظاهر كرد، و خود عين آنها است.[2]
همانا خداوند منزه، همان خلق داراي همانند است![3]
تحقيقا آن [ذات الهي] همان است که به صورت خر و حيوان ظاهر شده است.[4]
او به صورت خلق خود ميباشد، بلكه عين هويت و حقيقت خلق خود است.[5]
انسان بر صورت رب خود مخلوق است. بلكه حقيقت و هويت انسان عين حقيقت و هويت حق است… لذا هيچيك از حكما و علما بر معرفت نفس و حقيقت آن اطلاع نيافتند مگر رسل الهي و أكابر صوفيه.[6]
عارف كسي است كه حق را در هر چيزي ببيند؛ بلكه عارف حق را عين هر چيزي ميبيند.[7]
حق مشهود است و خلق موهوم… زيرا جز يکي بيش نيست و جز او عدم است.[8]
هنگامي كه ما خداوند را شهود ميكنيم خودمان را شهود كردهايم، زيرا ذات ما عين ذات اوست، هيچ مغايرتي بين آن دو وجود ندارد جز اينکه ما به اين صورت درآمدهايم و او بدون صورت است…؛ و هنگامي كه او ما را شهود ميكند، ذات خودش را ـ كه تعيّن يافته و به صورت ما درآمده و ظهور كرده است ـ مشاهده ميكند.[9]
آنان كه طـلـبكار خدايــيد خداييد
بيـرون ز شما نيسـت،شمايــيد شماييد
ذاتيد و صفاتيـد، گهي عرش و گهي فرش
در عــين بقاييـــد و مـــــنزه ز فنــــاييـد[10]
معيّت حق سبحانه با بنده نه چون معيّت جسم است با جسم، بلكه چون معيّت آب است با يخ، و خشت با خاك.[11]
من نگفتم: “اين سگ خداست”. من گفتم: “غير از خدا چيزي نيست”… وجود بالاصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم… اوست تبارك و تعالي![12]
همه عالم خودِ اوست.[13]
غير متناهي كه صمد حق است به حيث كه لا يخلو منه شيء ولا يشذّ منه مثقال عشر عشر أعشار ذره.[14]
معناي عليت و افاضه خداوند به اين باز ميگردد كه خود او به صورتهاي مختلف و گوناگون درميآيد.[15].
هر چه غير خدا باشد رشحه ذات اوست پس جدا از او نميباشد.[16]
همانا نامتناهي تمام وجود را پر کرده است، پس چگونه جايي براي فرض غير او خواهد ماند؟[17]
من و ما و تو و او هست يك چــيـز
كـه در وحـدت نباشـد هيچ تمييز[18]
والــــربط فـي مرحــلة الشــهــود
عيــن ظهــــور واجــب الـوجود[19]
چون به دقت بنگري آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امكان براي سرگرمي است![20]
چون يک وجود هست و بود واجب و صمد
از ممکن اين همه سخنان فسانه چيست؟[21]
آنچه ديده ميشود همان حق است؛ و خلق، وهم و خيال ميباشد.[22]
تعيّن بر دو وجه متصور است يا بر سبيل تقابل، و يا بر سبيل احاطه كه از آن تعبير به احاطه شمولي نيز ميكنند، و امر امتياز از اين دو وجه بدر نيست… تعيّن واجب تعالي از قبيل قسم دوم است زيرا كه در مقابل او چيزي نيست، و او در مقابل چيزي نيست تا تميّز تقابلي داشته باشد… خلاصه مطلب اين كه… تعيّن و تميّز متميّز محيط و شامل به مادونش، چون تميّز كل از آن حيث است كه كل است… و نسبت حقيقة الحقايق با ماسواي مفروض چنين است.[23]
تمثيلي كه به عنوان تقريب در تشكيك اهل تحقيق توان گفت آب دريا و شكنهاي اوست كه شكنها [امواج] مظاهر آبند و جز آب نيستند و تفاوت در عظم و صغر امواج است.[24]
دعوت انبيا همين است که اي بيگانه به صورت، تو جزء مني… بيا اي جزء، از کل بيخبر مباش![25]
هر يك از ممكنات، مظهر يك اسم از اسماي حقند، هر چند گفتن و شنيدن اين سخن دشوار است ولي حقيقت اين است كه شيطان هم مظهر اسم “يا مضلّ” است![26]
آنچه موجود است از آن جهت که موجود است چيزي جز ذات حق نيست، و اصلا چيزي جز ذات خداوند و تجليات او در پهنه هستي موجود نيست.[27]
بايد همه حقائق به ظاهر موجود را جلوههايي از آن وجود يکتا دانست که در لباس مخلوقات و در قالب معين و محدود به جلوهگري ميپردازد.[28]
تمام اشيا در مقام ذات مندرج بودهاند… تمام ذرات از آنجا تابش كرده است.[29]
وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حيوانات و انسانها است، يعني ما دو وجود نداريم، بلکه هر چه هست يک وجود است که در قوالب و اندازههاي گوناگون ظهور کرده است، نه اينکه وجود زمين غير از وجود آسمان، و وجود آسمان غير از وجود حق متعال بوده باشد.[30]
از آنجا که حقايق هستي بيمنتها است پس فهم حقايق اشيا نيز بيمنتها بوده و همچنان ادامه دارد. يا نبايد الف را به زبان آورد همچون سوفسطيها که اصلا قائل به موجود بودن خود نيستند، و يا اين که به محض اقرار نمودن بدان بايد آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطي بشويم و بگوييم اصلا الفي نداريم. و چه عجيب است که بالاخره همه ما در اين مسير بايد سوفسطي شويم و بگوييم نه ما هستيم و نه ديگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدايي ميکند. از آن به بعد ديگر انسان هيچ نگراني ندارد و راحت ميشود![31]
مراد ما از وحدت وجود، عينيت وجود زمين و وجود آسمان با وجود حق متعال است![32]
انسان قابليت رسيدن تا مقام ذات را دارد، و چون ميبيند که نميتواند آن ذات را پايين بياورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا ميرود و او ميشود![33]
ممکنات… چون شؤون و روابط بيحدند نظير امواج و دريا.[34]
شايسته است که بلندترين هدف، مندرجشدن ذاتهاي ما در درون ذات واجب باشد، همانطور که قطره در دريا قرار مييابد.[35]
خلاصه مدّعاي وحدت وجوديان اين است كه:
نسبت وجود خداوند با عالم مانند نسبت بين كل دريا با تك تك امواج آن است، لذا خالق و مخلوق دو موجود واقعي و حقيقي نيستند بلکه اشياي عالم، اجزا و حصههاي وجود خداوندند!
نقد و اشکال
1) تمامي ما سوي الله موجوداتي هستند که خداوند متعال آنها را بدون سابقه وجوديشان (لا من شيء) آفريده است، و سخيفترين عقيده اين است که کسي بگويد خداوند به صورت اشيا در آمده و جز او و تجليات و صورتهاي وجود او چيز ديگري در کار نيست!
امام رضا عليه السلام فرمودند:
واي بر تو، آيا چگونه جسارت ميورزي كه پروردگار خود را موصوف به تغيّر از حالي به حال ديگر بداني، و آنچه را كه بر مخلوقات بار ميشود بر او بار كني؟![36]
2) بر اساس عقيده وحدت وجود لازم ميآيد که خداوند متعال داراي زمان، مكان، حركت، سكون، انتقال، دگرگوني، حدوث، زوال، جسميت، صورت و شكل باشد، و چنين عقيدهاي بر خلاف براهين مسلم و نصوص قطعي، بلكه خلاف ضرورت دين ميباشد.
3) عقيده فوق مستلزم نفي خالقيت خداوند متعال، و نفي مخلوقيت حقيقي عالم و بر خلاف ضرورت عقل و وحي است.
4) عقيده فوق مساوي با انکار وجود خدا، و منحصر نمودن وجود به عالم متغير است.
5) عقيده فوق مستلزم بطلان شريعت، عبث بودن ارسال رسل، نصب امام و بطلان معاد است.
6) تمامي بزرگان مكتب تشیع كه در مقام فتوي و اظهار نظر در باره يكي بودن خالق و خلق برآمدهاند، اين عقيده را باطل دانستهاند.
7) اساس نظريه وحدت وجود اين توهم باطل است که برخي خداوند متعال را “نامتناهي” پنداشتهاند در حالي که بديهي است تناهي و عدم تناهي از خواص جسم ميباشد، و خداوند متعال هرگز به خواص اجسام متصف نميگردد. لذا کسي که خداوند را متناهي يا نامتناهي بداند، او را جسم دانسته است، اگر چه خودش هم متوجه نباشد. خود فلاسفه هم صريحا معترفند که متناهي بودن و نامتناهي بودن از خواص کمّيت و اجسام است. چنانکه مينويسند:
تناهي و عدم تناهي از اعراض ذاتياي هستند که به کميت و امتداد ملحق ميشوند.[37]
کمّ، عرض است… و ويژگيهايي اختصاصي دارد که… پنجمين آن صفات اختصاصي، متناهي بودن و نامتناهي بودن است.[38]
مقصود از تناهي امتداد محدود، و مقصود از عدم تناهي امتداد نامحدود است… اين دو وصف اولا و بالذات بر کميت که همان امتداد و مقدار است عارض ميشود و امور ديگر به واسطه کميت بدان متصف ميشوند.[39]
بنابر اين “تناهي و عدم تناهي” از ويژگيهاي اشياي داراي اجزا، و امتداد، و حادث، و ممكن، و مخلوق است، لذا به چيزي که اصلاً جزء و کل و امتداد وجود ندارد نه متناهي گفته ميشود و نه نامتناهي. به عبارت ديگر “تناهي و عدم تناهي” دو معناي نقيض هم نيستند که از بودن يا نبودن هر دو محال لازم آيد، بلكه مانند “ملكه و عدم” تنها و تنها از صفات اجسام و اشياي متجزي و مخلوق ميباشند، و خداوند تعالي كه خالق تمامي اشياي داراي مقدار و اجزا و كوچك و بزرگ است ذاتاً مباين با همه آنها ميباشد. لذا خالق تعالي نه كوچك است و نه بزرگ، و نه متناهي و نه نامتناهي.
نيز بر خلاف توهم برخي افراد، هيچ روايتي وارد نشده است که دلالت بر نامتناهي بودن ذات خدا داشته باشد، بلکه روايات بر اين دلالت دارد که خداوند متناهي نيست، و با توجه به توضيحي که داديم البته نامتناهي هم نخواهد بود.
امير المؤمنين عليه السلام ميفرمايند:
بزرگي او اينگونه نيست كه جوانب مختلف، او را به اطراف كشانده، و از او جسمي بزرگ ساخته باشند، و عظمت او چنان نيست كه اطراف به او پايان يافته، و از او جسدي بزرگ ساخته باشند، بلكه او داراي بزرگي شأن و عظمت سلطنت است.[40]
امام جواد عليه السلام ميفرمايند:
همانا جز خداوند يگانه همه چيز داراي اجزا است، و خداوند يكتا نه داراي اجزا، و نه قابل فرض پذيرش كمي و زيادي ميباشد. هر چيزي كه داراي اجزا بوده، يا قابل تصور به پذيرش كمي و زيادي باشد مخلوق است و دلالت بر اين ميكند كه او را خالقي ميباشد.[41]
امام صادق عليه السلام ميفرمايند:
همانا خداوند تعالي جدا از خلقش، و خلقش جدا از او ميباشند، و هر چيزي كه نام شيء بر آن توان نهاد مخلوق است مگر خداوند عز و جل. و خداوند آفريننده همه چيز است، بس والاست آنكه هيچ چيز مانند او نيست.[42]
حضرت امام رضا عليه السلام ميفرمايد:
اوست خداوند غير قابل شناخت آگاه شنواي بيناي يكتاي يگانه بيمانندي كه هيچ چيز از او صادر نشده، و او خود نيز از چيزي پديد نيامده، و هيچ چيزي مانند او نيست. آفريننده اشيا، و خالق اجسام، و پديد آورنده صورتها است. اگر چنان بود كه ايشان ميپندارند، خالق با مخلوق و آفريننده با آفريده شده تفاوتي نداشت، در حالي كه او آفريننده و خالق است. فرق است بين او و اجسام و صوري كه او آنها را آفريده است؛ زيرا هيچ چيزي مانند او نيست، و او نيز مانند هيچ چيزي نميباشد.[43]
امام صادق عليه السلام ميفرمايند:
اگر خداوند به صورت خلق باشد، به چه نشانه و دليلي استدلال خـواهد شد که يكـي از آن دو خـالق و آفرينـنده ديگري است؟![44]
[1] . واجب الوجود كلّ الأشياء، لا يخرج عنه شيء من الأشياء. اسفار، 2/368.
[2] . سبحان من أظهر الأشياء وهو عينها. “فتوحات 4ج، ” ابنعربي 2/459.
[3] . إن الحق المنزه هو الخلق المشبه. فصوص الحکم، 30، 78؛ وحدت از ديدگاه عارف و حكيم، حسن زاده، 1362ش، 76، به نقل از ابنعربي؛ اسفار،2/88.
[4] . إنها [الذات الالهية] هي الظاهر بصور الحمار والحيوان. شرح قيصري بر فصوص الحكم، 252. در نسخه ديگر: إن لكل شيء، جماداً كان أو حيواناً، حياة وعلماً ونطقاً وإرادة، وغيرها مما يلزم الذات الالهية، لانها هي الظاهرة بصور الجماد والحيوان. شرح فصوص، قيصري، شرح قيصري،726.
[5] . فصوص الحكم” ابنعربي فص شعيبي: 286.
[6] . فإنّه علي صورته خلقه، بل هو عين هويته وحقيقته ولهذا ما عثر أحد من الحكماء والعلماء علي معرفة النفس وحقيقتها إلّا الإلهيون من الرسل والصوفية: فصوص الحکم، 125؛ با شرح و ترجمه ممد الهمم، حسن زاده آملي، 311.
[7] . إن العارف من يري الحق في كل شيء بل يراه عين كل شيء. “فصوص الحكم” ابنعربي 192، سال 1366؛ شرح قيصري، 96.
. [8]مآثر آثار حسن زاده آملي، 2/89.
[9] . (فاذا شهدْناه شهدْنا نفوسَنا) لان ذواتنا عين ذاته، لا مغايرة بينهما إلا بالتعيّن والاطلاق… و(إذا شهدَنا) أي الحقّ (شهِدَ نفسَه) أي ذاته الّتي تعيّنت وظهرت في صورتنا. شرح فصوص الحكم، 389.
[10] . کليات ديوان شمس تبريزي، چاپ دهم، 1371/269.
[11] . روجي، شمس الدين محمد: مجله معارف، ش 44.
[12] . روح مجرد، حسيني تهراني، 515.
[13] . شرح گلشن راز لاهيجي،158.
[14] . انه الحق” حسن زاده، حسن 46 سال 1373.
[15] . رجعت العلية والافاضة إلي تطور المبدأ الاول بأطواره. مشاعر، ملاصدرا، 54.
[16] . كل ما عداه فهو فيضه، فلا يكون أمرا مبائنا عنه جوادي آملي، عبد الله: علي بن موسي الرضا والفلسفة الالهية، 39 فروردين 1374.
[17] . إن غير المتناهي قد ملا الوجود كله… فأين المجال لفرض غيره. جوادي آملي، عبد الله: علي بن موسي الرضا والفلسفة الالهية، 36 فروردين 1374.
[18] . شبستري.
[19] . کمپاني.
[20] . حسن زاده آملي، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، 107.
[21] . مآثر آثار حسن زاده آملي، 1/72.
[22] . الحق هو المشهود، والخلق موهوم. شرح فصوص الحكم، 715.
[23] . وحدت از ديدگاه عارف و حكيم”، حسن زاده، حسن.
[24] . حسن زاده، حسن رساله “انه الحق”، 50 سال 1373.
[25] . شمس تبريزي، مقالات، 1377 شمسي، 1/162.
[26] . انه الحق”، حسن زاده، حسن 68، به نقل از رساله شعراني.
[27] . برهانهاي صديقين، عشاقي، حسين، 2.
[28] . برهانهاي صديقين، عشاقي، حسين 223.
[29] . مقدادي: نشان از بينشانها، 163 ـ 164، به نقل از پدر خود مرحوم نخودكي اصفهاني.
[30] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي، 124.
[31] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي، 15.
[32] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي، 115.
[33] . شرح نهاية الحکمة، داوود صمدي آملي، 86.
. [34]مآثر آثار حسن زاده آملي، 1/72.
[35] . من الخلق الي الحق، سيد کمال حيدري، 1426 ق. 87.
[36] . ويحك، كيف تجترئ أن تصف ربك بالتغير من حال إلي حال وأنه يجري عليه ما يجري علي المخلوقين؟! الاحتجاج، 2/407؛ کافي، 1/130، بحار، 10 / 347.
[37] . النهاية واللانهاية من الاعراض الذاتية التي تلحق الكم. شرح الاشارات، 3/76.
[38] . الكم عرض… ويختص الكم بخواص… الخامسة النهاية واللانهاية. بداية الحكمة، 77.
[39] . ترجمه و شرح بداية الحکمة، شيرواني، سال 1386، 2/220.
[40] . ليس بذي كبر امتدت به النهايات فكبرته تجسيما، ولا بذي عظم تناهت به الغايات فعظمته تجسيدا، بل كبر شأنا وعظم سلطانا. نهج البلاغه، خطبه 185.
[41] . التوحيد، 193؛ كافي، 1 / 116.
[42] . كافي، 1 / 83.
[43] . هو اللطيف الخبير السميع البصير الواحد الأحد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد، منشيء الأشياء، ومجسّم الأجسام، ومصوّر الصور، لو كان كما يقولون لم يعرف الخالق من المخلوق ولا المنشِِِِِِِِِِِِيء من المنشَأ، لكنّه المنشيء، فرق بين من جسّمه وصوّره وأنشأه، إذ كان لا يشبهه شيء، ولا يشبه هو شيئاً. عيون اخبارالرضا، 1/127؛ التوحيد، 185؛ بحارالانوار، 4/173.
[44] . فإذا كان الخالق في صورة المخلوق فبما يستدلّ علي أنّ أحدهما خالق صاحبه؟! بحارالانوار، 10/177، احتجاج، 2/ 232.