شب شعر جوانمرد آملی

.

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی…
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال
هم که…
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای…! که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی…
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود…

گاهی دلگیری…شاید از خودت…شاید

.

افسوس نماندی
تا برگ های دفتر خاطراتم را بخوانی
حرف هایم را بشنوی
وغلط های دیکته ی زندگی ام را
درست بنویسی
هنوز در خاطره ی آن روزم

که همبازی کودکی هایم شدی
تا از پله های نوجوانی بالا بیایم
وجوانی ام را به تماشا بنشینم
هنوز حرف هایت
پرده های دلم را می نوازد
وصدایت در کلاس خیالم می پیچد
« آن مرد, با اسب آمد
آن مرد, در باران آمد.»
هنوز چشم انتظارآن روزم
که آن مرد با اسب بیاید
ودر باران اشک هایم،
تن بشوید
و راه چون تو شدن را،
به من بگوید
ای معلم خوبی ها…….

چشم هایت را نبند آنگاه که؛ دلی بیقرار توست
چشم هایت را نبند آنگاه که؛ چشمی از فراغت می ¬نالد و قلبی از عشقت می تپد
چشم هایت را نبند آنگاه که؛ نگاهی منتظر دیدنت چشم بدر دوخته و با آمدنت جانی دوباره میگیرد.
تقدیر و تشکر از مدیر کل ارشاد استان مازندران و تمامی کسانی که به خاطر این شب به یاد ماندنی به مناسبت سالروز میلاد جوانمرد آملی، سیّد حسین ابراهیمیان برپا می دارد.

تو ثابت کردی هنوز هم می توان در گوشه کنار این شهر رنگ وبوی غیرت را دید . بی تو باران هم حس تشنگی می دهد

می دانیم که ایثاروازخودگذشتکی درهمه عرصه ها وجود داشت وخواهد داشت چراکه اگراز جوانمردی ورشادتها بخوبی ارج نهیم این روح ایثارگری را در تک تک افراد جامعه زنده نکه می داریم از همه مسئولین در پرپایی این مراسم خالصانه تشکر می کنم ا
امیدوارم تدابیری بیندیشند تا این مراسم هرساله برگزار شود
حسین جان موج ها هلهله کنان رد پایت رابه دریا بردند روحت شاد.آل سجاد

به یاد حسین
خدا حافظ ای سرو ناز جوانم / خدا حافظ ای هم صحبت و مهربانم
کمر خم شد از داغ هجرت حسین / گل پرپرست سنگ قبرت حسین
چقدر آسمان زشت بی رنگ شد / برای ادایت دلم تنگ شد
تو شیرین زبان ساکتی پس چرا / چراغ اتاقت خموش است پس چرا
به فریاد یک آدمی پا شدی / برای نجاتش تو دریا شدی
نه آن آسمان و عرشش مانعت / نه امواج دریا بشد قانعت
جوانی و سر زندگی در تو بود / جوانمردی و عاشقی در ت…و بود
خدا صبر را بر تو یاسین دهد / که در انتظاری حسین بردمد
درست است کوچکم ،حسین رفت سفر /کمی صبر کن, تا که از او بیاید خبر
سفر رفت به جای پر از عارفه / و تنها و بی یاوری , عاطفه
حسینم سلام بلندی به آقا بگو / چه ها میکنی از بهشت مصفا بگو
چنین مردن و پر زدن بخدا آرزوست / بخوان فاتحه از برایش که باقی اوست

بعد تو دیگر برایم زندگی معنا نشد
صبر کردم ماهها،اما شبم فردا نشد
آه وقتی باورم شد بی تو تنها می شوم
هیچ لبخندی دگر بر صورت من وا نشد
قطره قطره اشکهایم مرز اطلس را شکست
در شگفتم،پس چرا دریاچه شد دریا نشد
بعد تو وقتی نگاهم،غم را چشید
آرزوها تک به تک گم گشته و پیدا نشد
درد امروز مرا با لهجه ی دیگر بخوان
همدمم رفت و دگر هیچ لحظه ام زيبا نشد