همان زمانی که قرار بود سومین روز از کنگره ی سرداران و هزار شهید شهرستان آمل در مصلّای این شهر برگزار شود. دو روز اوّل درگیر کار بودم و بسیار سرم شلوغ بود اما سعی کردم روز سوم را به هر نحوی که هست توفیق حضور داشته باشم. اتفاقاً بعد از تصمیم به شرکت در مراسم، متوجّه شدم سخنران امروز، حضرت علامه حسن زاده آملی هستند. وقتی آن روز به مصلّی رفته بودم، از حضّار شنیدم که سخنران روز اوّل حضرت آیت الله جوادی آملی بود و روز دوم شعرای متعهّدی چون مرحوم آغاسی، حمید سبزواری و….به قرائت اشعاری در رثای شهدای گرانقدر دفاع مقدّس پرداختند و روز سوم، سخنران مراسم، حضرت علامه هستند.

 

این خبر، شور و اشتیاق را در من دو چندان کرده بود زمانی که دریافتم همزمان با عرض ارادت به محضر شهدای عزیز دفاع مقدّس، از کلام نورانی و عرشی حضرت علامه نیز بهره خواهم برد.

 

به خاطر شرکت میهمانان لشگری و کشوری در مراسم نمی دانستم آیا اجازه ی عکاسی داده می شود یا خیر! به همین علّت -با اینکه مراسم از ساعت هجده شروع می شد- من از ساعت چهارده با در دست داشتن دوربین عکاسی، خودم را به مصلّی رساندم، مصلای بزرگی که غیر از من و دو-سه نفر از متصدّیان برگزاری مراسم کسی حضور نداشت. از آنان پرسیدم آیا اجازه عکاسی می دهند؟ گفتند” “فکر نکنیم مشکلی باشد، اما بهتر است در اینجا حاضر باشی و بیرون نروی، چون اگر جمعیت بیشتر شود احتمال دارد از ورود دوربین ممانعت کنند”.

 

بالاخره مجبور شدم آن چند ساعت را در مصلّی بمانم…لحظه لحظه افراد می آمدند و جای خالی را پر می کردند. گروههایی از روستاهای دور مازندران می آمدند و می پرسیدند: شنیدیم امروز علامه حسن زاده می خواهند برای سخنرانی تشریف بیاورند آیا ایشان می آیند؟ من هم طبق شنیده ها جواب مثبت می دادم. اما در دلم شور و شعف عجیبی داشتم که یک بار دیگر حضرت علامه را از نزدیک زیارت خواهم کرد.

 

واحد سیّار (اس ان جی) برای پخش مستقیم، بیرون از مصلّی و در محوّطه مصلّی مستقر بود اما آن روز جز ضبط سخنرانی، استفاده دیگری (پخش مستقیم) نشد. خُب البته شاید حق داشتند! چون سخنرانی آتشین حضرت علامه حسن زاده آملی در آن روز، آتش به جان خیلی ها زد. از کسانی که در پی خودسازی و یافتن راه سعادت و کمال انسانی بودند – و افرادی که می خواستند در راه معرفت و شناخت هویت خویش تکانی بخورند- گرفته تا کسانی که در هر پست و مقامی متأسفانه به طُرُق مختلف بر خلاف هنجارهای اسلامی و مبانی عرفانی، اعمالی مکروه را مرتکب می شدند همه و همه از زیر سخنان تند و تیز و آتشین و متذکرانه حضرت استاد علامه ردّ شدند و به نحوی زخمهای روحی و معنوی دیده بودند و به فرمایش آن بزرگوار (عقل دشنامم دهد من راضی ام/ زانکه فیضی بخشد از فیاضی ام) نوش جانشان!

 

آن روز به رغم سخنرانی غرّای ایشان و بیان برخی حقایق ساری و جاری در جامعه، می شد اسم اعظم “ستّار العیوب” را نیز در چهره عرشی و نازنین حضرت علامه به وضوح حسّ کرد… همچون کسی که صحنه ای را به عیان می بیند و استخوان در گلو و خار در چشم رو بر می گرداند. ایشان بارها و بارها تشر زدند و گفتند و گفتند و گفتند امّا باز هم با این وجود نگفتند چیزهایی را که در دل داشتند شاید به خاطر همین نگفتن ها مصراع معروفشان (آنچه که اندر دل بوَد، اظهار آن مشکل بوَد…) را معمولاً زمزمه می کنند.

 

متأسفانه در آن ایّام مدّت زمان طولانی بود که کشاورزان منطقه بر اثر عدم بارندگی، بسیار در رنج و مضیقه بودند. آنها برای باز کردن سدّ لار مکاتباتی را با مسئولان ذیربط در وزارت نیرو داشتند و خلاصه به هر کجایی که دستشان می رسید مراجعه می کردند بلکه گرهی از سختی هایشان باز شود امّا این روز، فرصت مناسبی بود تا این قشر زحمتکش فارغ از بوروکراسی اداری و راه حل های قانونی، دست به دامن این ولیّ خدا شوند و از وی تقاضای دعا کنند. همین طور هم شد و همزمان با ورود ایشان، کشاورزانی از ایشان تقاضای دعا کردند که آن مرد الهی با این همه جلال و جبروت و ناراحتی اش از اوضاع اجتماع و مسئولین در آن روز، در پایان رو به درگاه باریتعالی عرضه داشتند:

 

خداوندا! به حقّ این دلهای شکسته، به حقّ مقام شهدا، به حقّ مقرّبان درگاهت، تو ارحم الرّاحمین هستی، وضع کشت مردم…آذوقه مردم….آسمان بر زمین بخیل شده؟ بارالها ما دست به سوی چه کسی دراز کنیم؟ یا ارحم الرّاحمین! فرمودی “اُدعونی استجب لکم” باران رحمتت را از ما دریغ مدار، بارالها!

 

و این چند جمله کافی بود تا دری که بر اثر کردار ناصواب عده ای جاهل و عاصی بسته شده بود، با کلید دعای عارفی مستجاب الدعوه باز شود و دقیقاً فردایش، اینهمه جماد و نبات و حیوان از اجابت دعایی که از دلی پر درد برخاسته، منتفع گردند. الحقّ حکایت جناب سعدی علیه الرّحمه پیشگویی ِ این رویداد بود که فرمود:

 

چنین یاد دارم که سقّای نیل / نکرد آب بر مصر، سالی سبیل

 

گروهی سوی کوهساران شدند / به فریاد، خواهان باران شدند

 

گرستند و از گریه جویی روان / نیامد مگر گریه ی آسمان

 

به ذوالنّون خبر داد از ایشان کسی / که بر خلق، رنج است و سختی بسی

 

فروماندگان را دعایی بکن / که مقبول را ردّ نباشد سخن

 

شنیدم که ذوالنّون به مدین گریخت / بسی بر نیامد که باران بریخت…. الخ

 

و بالاخره بیانات عرشی حضرت علامه نزدیک به اذان مغرب به پایان رسید و ایشان کماکان پس از پایان مراسم، به جمعیت خیره شده بودند که حجه الاسلام سیّد یوسف ابراهیمیان (امام جمعه وقت آمل) از محضرشان در مورد اقامه نماز مغرب و عشاء پرسیدند که آقا ابتدا فرمودند: بله حضور دارم اما بلافاصله تأکید فراوان داشتند بر این که رسم همیشگی حفظ شود یعنی خود آقای ابراهیمیان امام جماعت باشند و ایشان اقتدا کنند که بالاخره نیز چنین شد…

 

حضرت علامه در حال پایین آمدن از جایگاه بودند که پدر شهیدی خود را به سمت حضرت علامه پرت کرد تا دستان مبارکش را ببوسد که متأسفانه با کشیدن دست حضرت علامه، نزدیک بود عصا از دستشان بیفتد اما بلافاصله اطرافیان آقا ایشان را کنترل کرده و مانع زمین خوردن حضرت علامه شدند… شاید آن روز بود که من گوشه ی کوچکی از اصرار مردم بر آقا امام علی علیه السّلام در هنگام بیعت با آن حضرت را بعینه دیدم، بسیار عجیب بود. جمعیت مصلّای بزرگ آمل چون موجی خروشان به سمت حضرت علامه می آمدند و برمی گشتند شاید از این رو بود که وقتی نماز جماعت تمام شد و هنوز حضرت علامه مشغول اذکار و دعا بودند، جمعیت زیادی از حضّار بلافاصله اطراف ایشان را گرفته و منتظر فراغت ایشان از مناجات با معبود خویش بودند تا مجدداً با دست بوسی آن بزرگمرد الهی، تجدید ارادت کنند… اما ….

حضرت علامه حسن زاده آملی

 

اما شاید بهتر بود ما به جای اینهمه قلم فرسایی، سکوت اختیار می کردیم و دانه ای از “خوشه” می چیدیم که واقعه آن روز به یاد ماندنی با نظمی گویا و روان در آن ثبت است:

باران رحمت

بود بر منبر زعیم روزگار  / صاحب اسرار ذات کردگار

حضرت علامه نجم آملی   / عارفی والا مقامی کاملی

چشم حق بین باز کرد و خلق دید    /   با تأثّر ناله از دل برکشید

کاین چه ظاهر وین چه باطن در شماست؟  /  آنچه از دین یافتید اندر کجاست؟

گر مسلمانید کو ایمانتان؟ /  نور حق در چهره و در جانتان

هست چون تبلی السّرائر پیش رو /  آشکارا می شود زشت و نکو

ظاهر و باطن نمی ماند نهان / با چه صورت می شوید آنجا عیان؟

دوزخ از اعمال بد آید پدید   / رنج برزخ نیست جز خوی پلید

کی جزا باشد بجز نفس عمل   / زهر اندر کام داری یا عسل؟

گرم صحبت بود آن عالیجناب   /   از بهشت و دوزخ و قبر و عذاب

تا که کم کم گشت حالش منقلب   / چهره اش افروخته جان ملتهب

ناگهان ابری عیان شد تیره تار   /  سیل بارانش روان از هر کنار

گفت مولا حق زبانم را ببست   / کای حسن زاده! سخن گفتن بس است

ورنه می گفتم چه ها داری به پیش  / ای که باشی غافل از اعمال خویش

باقی این ماجرا نقل من است   /   رازها گویم که جای گفتن است

ای ولیّ حق مرا معذور دار   /  گفتنی ها را به قاصر واگذار

گفت باران با تو بس راز نهان   / به که من آن راز بنمایم عیان

ابر رحمت کرد رازت برملا  / کای حسن زاده! غمین گشتی چرا؟

گفت باران بی مقال و گفتگو   /  یا حسن از رحمت باری بگو

بهر تأدیب نفوس بی ادب  /   پشت هم باشند مأمور غضب

تو سفیر رحمت حق آمدی  /  تو چراغ بینش دلها شدی

زانکه باشی هم بشیر و هم نذیر  /  رحمتی داری غضب را پیش گیر

غیر رحمت ننگری ذرّات را   / رحمت بالذّات بینی ذات را

شد سراسر صنع دلدارت بهشت  / خود بهشت است آنچه آن نیکو سرشت

پس جلال تو بوَد عین جمال  /  آنچه می گویی صواب است و کمال

حق قلم در دست تو بنهاده است /   کاو عصا در دست موسی داده است

این قلم باید کنون غوغا کند  /  ساحران دهر را رسوا کند

این قلم باید که سازد برملا /  آنچه کاو ناگفته آمد زاولیا

این قلم باید که اندر روزگار / دفتر دل را نماید آشکار

این قلم باید زند بی واهمه / بر فصوص شیخ، فصّ فاطمه

مستعدان را رساند بر کمال / زو تراود سوز عشق و شور و حال

رهروان را رهبر کامل تویی / فیض بخش و نوربخش دل تویی

گر فرهمند از حدودش درگذشت  / بخش او را طاقتش از سر گذشت

علامه دهر

3 thoughts on “بیست و ششم تیر ماه هفتاد و شش بود…+عکس”
  1. ذکر و یاد بزرگان علم وادب بویژه حضرت علامهّ روح را بر می آشورد وزنگار ها را می زداید و چون باران رحمت الهی مرده را زنده می گر داند از جناب فرهمند به خاطر ذکر این چکامه قدردانیم.

  2. این مطلب تکان می دهد قلب آدم را

  3. انشاالله همیشه در پناه خداوند باشد این بزرگوار کسی که میتواند از معدود مردانی باشد که اجازه نمیدهد که فرزندانش اقازاده باشند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *