هرازنیوز / گروه حماسه و مقاومت: با افتخار و احترام، مهمان بیت شریف والدین گرانقدر شهید والامقام نورعلی نیکزاد شدیم تا در فضایی صمیمی و معنوی، پای صحبتهای دلنشین والدین معظم و شهیدپرور بنشینیم. این دیدار که در راستای تکریم مقام شامخ شهدا و خانوادههای معزز و تاریخ شفاهی صورت گرفت، فرصتی مغتنم برای ثبت و روایت گوشههایی از زندگی والدین شهید و همچنین شهید گرانقدرشان بود که جان خویش را در راه اعتلای اسلام و میهن فدا کرد. در آغاز این گفتوگو، قاب عکسی از فرزند شهیدشان را به رسم یادبود و ادای احترام، تقدیم والدین بزرگوار شهید نمودیم که یادآور رشادتها و ازخودگذشتگیهای آن سرو قامت ایثار بود.
ریشهها و آغاز زندگی مشترک
حاج آقا و حاج خانم، از اینکه وقت ارزشمندتان را در اختیار ما قرار دادید، بسیار سپاسگزاریم. لطفا خودتان را معرفی کنید و از نحوه آشناییتون برای ما بگویید.
مادر شهید: نذری نیکزاد هستم مادر شهید، خوش اومدین، دست شما مجری و فیلمبردار درد نکند، خدا به شما سلامتی بدهد، زحمت کشیدید. ما هم زحمت شما را زیاد کردیم، خسته شدید. پسرم رفت، خدا همراه اینها باشد.
پدر شهید: محمدعلی نیکزاد پدر شهید نورعلی هستم، زحمت کشیدین، خوش اومدین. همسرم دخترعموی من است. من و همسرم اصالتاً اهل موزیکتی هستیم. در همسایگی هم زندگی میکردیم. مادرم بعد از ۱۵ روز از خدمت سربازی من، به خواستگاری همسرم رفت. مادرم علاقه زیادی به او داشت و همین باعث ازدواج ما شد. البته ناگفته نماند که خود ما هم به هم علاقه داشتیم.
صمیمیت و احترام در گذشته
از حال و هوای زندگی در گذشته و همچنین از زندگی خودتان برامون بگید.
پدر شهید: همه چیز خوب بود؛ احترامات، همسایگی، رابطه پدر و فرزندی، و دوستیها رعایت میشد. شبنشینی داشتیم و مردمداری و احترامات در گذشته خیلی بالا بود. قدیمیها رئوفتر و مهربانتر بودند. من خودم مداح و ذاکر امام حسین (ع) بودم. زمین کشاورزی داشتیم و کار میکردیم. پدرم ۷ پسر داشت که برادر بزرگم حدود ۷۰ سال پیش به رحمت خدا رفت، آن زمان من نوجوان بودم. الان ۸۸ سال سن دارم و پنجمین فرزند هستم. سه خواهر هم دارم.
مادر شهید: در قدیم احترام خیلی بیشتر بود.
حضور پدر در جبههها و شهادت فرزند
پدرجان ممکن است کمی از آن روزهای جبهه برایمان بگویید؟ و خبر شهادت فرزندتان به شما رسید، چه احساسی داشتید؟
پدر شهید: سابقه رفتن به سوسنگرد را دارم. چهار پنج بار به جبهه رفتم. یادم میآید یک بار در سال ۶۵، رزمنده ای به من گفت: “پسرت شهید شد، شما اینجا چیکار میکنید؟” گفتم: “من برای دل خودم جبهه آمدهام.” ما ۸ فرزند داشتیم. یکی شهید شد، سه نفر به رحمت خدا رفتند و سه فرزند دختر و یک فرزند پسرم در قید حیات هستند. اسم پسرم را خودم انتخاب کردم: نورعلی، همه اسامی را خودمان انتخاب کردیم. در زندگی و بزرگ گردن فرزندانم همسرم زحمت زیادی کشید.
تحصیلات و ویژگیهای اخلاقی شهید
از خاطرات دوران تحصیل نورعلی و اعزام به جبهه برایمان بگویید.
مادر شهید: نورعلی در دیوکلا (قائمه فعلی) به مدرسه رفت.
پدر شهید: تا کلاس هفتم در دیوکلا بود، بعد در مدرسه لسانی و سپس امام جعفر صادق (ع) درس خواند. تا کلاس ۱۲ درس خوانده بود؛ یعنی هنوز درسش تمام نشده بود که به جبهه رفت. مرتبه اول به منطقه فاو اعزام شد. مرتبه دوم من هم ثبتنام کرده بودم. با هم به مصلی رفتیم برای اعزام به جبهه. یادم میآید به همراه همسرم رفتیم، همسرم به پسرم گفت: “تو الان نرو، درس را تمام کن بعد برو.” پسرم گفت: “آقا جان مریض است، من میروم.” که مانع رفتن من شدند.
مادر شهید: لباسش را پوشید. دستهایش را طوری اشاره کرد که من رفتم دیگر برنمیگردم، که همینطور هم شد. من گریه میکردم.
مادر، نورعلی اهل شوخی هم بود؟
مادرشهید: بله، همیشه به شوخی میگفت: “قد من از قد بابا بزرگتر است.”
ما شنیدیدم که نورعلی فردی بسیار محترم و فعال در کارهای مذهبی بوده است. میتوانید از خاطرات مداحیهای او، فعالیتهایش در مسجد و پایگاه حنین، و همچنین از رفتارهای محترمانهاش نسبت به شما، بیشتر برایمان بگویید؟
پدر شهید: همیشه احترام میگذاشت. مواقعی که با هم جایی میرفتیم، خودش جلوتر از قدمهای من نمیگذاشت. نورعلی مداح بود و به سبک آهنگران میخواند. به او آهنگران میگفتند. او فردی با احترام بود. حتی قبل از انقلاب هم نیرو جمع میکرد و به مسجد میرفتند و دعای کمیل میخواندند. خودش هم دعای کمیل میخواند. بعد از انقلاب هم نیرو جمع میکرد و به روستای مرزنگو، پایگاه حنین میرفت و نگهبانی میداد. خیلی فعال بود و مداحی میکرد.
شهادت و بازگشت پیکر مطهر
نورعلی چند بار به جبهه رفت. لطفاً از آموزشهای نظامی و مأموریتهای او برایمان بگویید.
پدر شهید: با ۱۸ سال سن، چند مرتبه به جبهه رفت. آموزشیش در اهواز و فاو بود. سال ۶۵ بهار و پاییز به جبهه رفت.
نحوه شهادت شهید چطور بود؟
پدر شهید: نورعلی در منطقه فاو آرپیجیزن بود. رفیقش در سنگر بود و گفت: “آرپیجی تمام شد.” سینه خیز رفت که آرپیجی بیاورد و همانجا شهید شد.
ظاهرا پیکر شهید بعد از 5 سال تفحص شد درسته؟
پدر شهید: بله درست است. من ۲۰ سال در کار املاک بودم. حدود ۵ سال بعد از شهادت نورعلی، از بنیاد شهید به املاک آمدند و گفتند: “پیکر شهید تفحص شده و الان در معراج است.” دو روز بعد تشییع کردیم. در روز تشییع، برادرزادهام نماز بر پیکر خواند. من تابوت را بوسیدم و از تابوت دور شدم. به من گفتند: “پیکر شهید را برای بار آخر ببینید تا دفن کنیم.” من دور شدم و گفتم: “برای رضای خدا دادم، دفنش کنید.” پیکر بوی عطر میداد.
مادرجان از لحظات تدفین شهید خاطراتی دارین؟
مادر شهید: به همسرم گفتم: “بیا پیکر را ببین.” میگفت: “برای رضای خدا دادم.” همسرم همان روز روضه میخواند.
از آن روزهای تدفین خاطرات دیگری هم دارین؟
پدر شهید: خودم چاووشی و مصیبت میخواندم. متن نوحهام این بود: “یوسف گلگون قبا آه علی اکبرم گم شده در کربلا آه علی اکبرم غرق به خون اکبرم آه علی اکبرم گشته نگون در برم آه علی اکبرم قوت بازوی من آه علی اکبرم شوکت نیروی من آه علی اکبرم نور دو چشم ترم آه علی اکبرم”
واقعاً صبر بزرگی میخواهد که پدری پیکر فرزندش را نبیند و بگوید: “برای رضای خدا دادم.”
پدر شهید: من که جبهه بودم. سمعی و بصری اسامی شهدا را میخواندند. روی پرده، عکس و فیلم شهدا بود. فیلم نورعلی آمد. من به مسئول سمعی و بصری گفتم: “این نورعلی را دوباره بیاورید من ببینم.” دوباره نشان دادند. قشنگ نگاه کردم. به من گفتند: “این کیه؟” گفتم: “پسرم است.”
خواب صادقه و کرامت شهید
اگر خاطره ای از پسرعموی شهید که در جبهه رفته بودند دارید برایمان بازگو کنید.
مادر شهید: فرضعلی، پسرعموی شهید، در حال رفتن به جبهه به من گفت: “زن عمو، من میروم جبهه با نورعلی با هم برمیگردیم.” برگشت اما هر دو شهید شده بودند و پیکرشان با هم برگشتند.
لطفا از لحظات اعزام برایمان بگویید
پدر شهید: برای رفتن به جبهه به تکیه اسک رفتیم. اسم من را خوانده بودند و اسم نورعلی را نخواندند. نورعلی ناراحت شده بود. بعد از آن پرونده نورعلی را پیدا کردیم و به مسئول دادیم. مسئول بعدها به ما گفت: “آن شب نورعلی ۱۴۰۰۰ صلوات فرستاد و صبح به من گفت: من شهید میشوم، جسدم میماند.”
مادر شهید: نورعلی داشت میرفت جبهه، بهش گفتم: “پسر، پدرت الان جبهه بود تازه آمد، تو نرو.” نورعلی کتابهایش را داخل کیف گذاشت و رفت بالا. به من میگفت: “گریه نکن.” با دست اشاره زد و گفت: “شهید میشوم.” دوباره آمد به من برنج داد و گفت: “غصه نخور. خدا قبول کند.” همیشه دعای کمیل میخواند.
آیا رویای صادقانه ای از شهید دیدین؟
پدر شهید: بعد از شهادت نورعلی، خواب دیدم امام (ره) به منزل ما آمده بودند و شهید هم همراهشان بود. یک اسب در حیاط منزل بود. شهید سوار بر اسب شد و دور میشد.
درسهایی از شهید و کلام آخر
پدر و مادرجان در این لحظات پایانی مصاحبه ، یک جمله از شخصیت نورعلی برایمان بگویدد.
مادر شهید: نورعلی بچه آرامی بود، صبر و حوصله داشت. برای پسرم زحمت کشیدیم.
پدر شهید: نسبت به حجاب مردم حساس بود. ما از او راضی هستیم، خدا هم از او راضی باشد. ما خانوادهها باید قدردان شهدا باشیم تا آن دنیا شفاعت ما را بکنند. شما خادمین در فیلمبرداری و گزارش، اجر شهید را میبرید. من در قیامت گواهی میدهم شما آقای سیفیان برای شهدا کار خالصانه کردید.
با توجه به شهادت سه نفر از عزیزان شما (فرزند، برادرزاده و بچهدخترعمو)، و با تاکید بر اهمیت حفظ دین و پشتیبانی از رهبر، این فداکاریهای بزرگ چگونه ایمان شما را به این اصول تقویت کرده و در آخر هر مطلبی اگر دارید بفرمایید؟
پدر شهید: شهید نادر عباسی بچه دخترعموی من، فرضعلی برادرزاده من و نورعلی فرزند من هستند. شهید فرضعلی برادرزاده من سر نداشت. به حق قرآن، خدا اسرائیل را نابود کند و دین ما را پیروز کند. همه چیز را از دست بدهیم، دین را از دست ندهیم. خدایا ایمان ما را قوی کن، پشتیبان دین و رهبر باشیم. رهبر نایب امام زمان (عج) است. خدا فرزند ما را قبول کند. جوانان پشتیبان اسلام باشند و امام حسین (ع) کمک کند. به حق آبروی پیغمبر ما هم دینمان را از دست ندهیم و امت پیغمبر باشیم. خدا به شما سلامتی بدهد.
مادر شهید: خدا به شما سلامتی بدهد. همیشه صلوات میفرستم. برای همه مسلمانها دعا میکنم و به آنها سلامتی میدهم.