روزی فرعون خوشه انگوری بدست داشت و میخورد ناگاه شیطان بصورت مردی داخل مجلس شد، فرعون گفت که آیا کسی هست که این خوشه انگور را مروارید کند؟
شیطان گفت، بلی من ، پس اسمی از اسماء الله را خواند و آن خوشه ی انگور مروارید شد فرعون تعجب کرد و گفت :عجب استادی بوده ای !!
ابلیس گفت : از این عجبتر آنکه با این کمال و استادی که من دارم مردم مرا به بندگی قبول ندارند .
و تو را با این خریت و بی کمالی بخداوندی قبول دارند !!! این را بگفت و غایب شد.