پای صحبت علی لهراسبی درباره راههای موفقیت در خواندن تیتراژهای تلویزیونی
سامان آسمانی| تعداد خوانندههایی که نامشان در تیتراژ سریالهای تلویزیونی به چشم میخورد، محدود است. این چهرهها آنقدر در این سریال و آن سریال دیده میشوند که خیلیها گمان میکنند سفارشی در کار است؛ سفارشی که باعث میشود خیلی از چهرههای جوان و بعضا مستعد نتوانند در مدیومی تا این حد تاثیرگذار خودشان را معرفی کنند، اما خوانندههایی که احتمالا تعدادشان از انگشتان یک دست بیشتر نیست، همه سریالها را قرق کردهاند. این سکه اما روی دیگری هم دارد: موفقیت یک سریال در برخی از موارد با نام خواننده تیراژش بیارتباط نیست. در بسیاری از موارد دیده شده در روزهای نخست پخش یک سریال شنیدن صدای خوانندهای نامآشنا و محبوب برخی از مردم و خاصه مخاطب جوان را به پیگیری این تولیدات ترغیب کرده است. با این توضیح به نظر میرسد فارغ از شائبههایی که درباره حمایت از برخی خوانندگان خاص در تلویزیون به چشم میخورد، فاکتورهای فنی و موثر دیگری در این امر موثر هستند. اینکه خوانندهای چون علی لهراسبی میتواند با خواندن تیتراژ یک سریال بخشی از مخاطبانش را پای این سریال بکشاند یا احسان خواجهامیری یکی از موفقترین خوانندهها در این زمینه است را باید بررسی کرد. به راستی چه معیارهای کیفی هستند که راه را برای حضور یک خواننده در سریالهای تلویزیونی هموار میکنند؟ کسانی که در این زمینه بهعنوان چهرههای موفق معرفی میشوند، از چه ویژگیهایی برخوردارند و چرا این موفقیتها چندین و چند سال ادامه پیدا میکند؟ گفتوگو با علی لهراسبی و نظرخواهی از آریا عظیمینژاد و حمید عسگری تلاشی است برای پاسخ دادن به برخی از این سوالات. علی لهراسبی خوانندهای است که بسیاری او را در حوزه تیتراژ موفق میدانند، آریا عظیمینژاد جزو معدود آهنگسازانی است که در مدیوم تلویزیون مردم ایران را با برداشتی که از موسیقی نواحی دارد، آشنا کرد و حمید عسگری خواننده شناختهشده موسیقی پاپ که خودش را در مدیوم تلویزیون خواننده چندان موفقی نمیداند. در ادامه گفتوگو با علی لهراسبی و نظرات آریا عظیمینژاد و حمید عسگری را بخوانید:
آقای لهراسبی چه اتفاقی باید بیفتد تا موسیقی تیتراژ کسی مثل شما در تلویزیون مخاطبان پروپا قرصی داشته باشد و توسط مردم شنیده شود؟
به نظر من این مسأله نیاز به اصولی دارد و در اصطلاح مبتنیبر فوت و فنی خاصی است. کارهای من و دوستانی که تیتراژهایشان از اصولی که باید، پیروی میکند، کم ریسک است و مورد توجه مردم قرار میگیرد. این اصول را در چند سال فعالیت مستمر و آزمون و خطا به دست آوردهایم و هر کدام اساسی برای خواندن تیتراژ داشتهایم که همیشه به آن احترام گذاشتهایم.
روش علی لهراسبی برای خواندن یک تیتراژ چگونه است؟
نکته ابتدایی که باید در خواندن یک تیتراژ تلویزیونی در نظر گرفته شود این است که با یک تیتراژ سینمایی متفاوت باشد. قرار نیست تیتراژ در همان قسمت نخست همه را درگیر کند. اصولا یک تیتراژ موفق آن است که هم بتواند به سریال کمک کند و هم با همراهی با یک سریال موفق بتواند از آن استفاده کند. این موزیک باید بهتدریج مورد توجه قرار بگیرد. وقتی این اتفاق افتاد، مخاطب به موسیقی تیتراژ سریال علاقهمند میشود و موزیک ماندگار خواهد شد. نکته دیگری که به نظر من اهمیت دارد این است که موسیقی تیتراژ هویت مستقل داشته باشد. منظور از هویت مستقل در مورد تیتراژ این است که درعینحالیکه به داستان سریال مربوط است با اتمام سریال بهعنوان تکآهنگ موفق توسط مخاطب پذیرفته شود و مردم بخواهند خارج از سریال هم آن را گوش دهند. خیلیها به این نکته توجه نمیکنند، یعنی به محض پیشنهاد یک تیتراژ با خواندن فیلمنامه میخواهند تمام قصه را در تیتراژ بیاورند. در چنین شرایطی مردم موزیک را در همراهی با سریال دوست دارند و گوش میدهند، اما هرگز بدون سریال آن را گوش نخواهند داد. مخاطبان در مواجهه با چنین تیراژهایی به این ذهنیت میرسند که سریال و موزیک در یک مجموعه جداییناپذیر قرار دارند. حالت عکس این قضیه هم وجود دارد. برخی از دوستان که خودشان معتقدند در کار تیتراژخوانی چندان موفق نبودهاند، این ماجرا را تجربه کردهاند که بهترین کاری که خواندهاند و منتشر نشده است را برمیدارند و روی سریال میگذارند. در این شرایط هیچ تضمینی وجود ندارد که این کار شنیده شود، چون این کار هیچ ارتباطی با سریال ندارد. در نتیجه ممکن است به شکل جداگانه مورد توجه قرار گیرد، اما بهعنوان یک جزء همراهیکننده با سریال شنیده نخواهد شد. ماجرای تیتراژخوانی کمی عجیب است.
از نظر شما چه تیتراژی را میتوان موفق نامید؟
تیتراژی میتواند موفق باشد که مخاطب هر وقت سریال پخش میشود، منتظر شنیدنش باشد. این وضع در صورتی پیش میآید که موزیک پایانی با فضای سریال پیوند داشته باشد. مثلا بعد از اتمام یک سریال پلیسی مردم دوست دارند یک موزیک با ریتم تند و صدای فریاد خواننده را بشنوند، درحالیکه با اتمام یک سریال عاشقانه ترجیح میدهند در فضای آرام سریال بمانند و موزیکی آرام و عاشقانه بشنوند. همزادپنداری اصلی است که در گذر زمان برای خواننده تیتراژ پیش میآید و میتواند به موفقیت تیراژ کمک کند، به همین دلیل نوشتن تیتراژ موفق برای آهنگساز و خوانش کار برای خواننده کار سختی است. اینطور نیست که علی لهراسبی برای خواندن تیتراژ «فاصلهها» فیلمنامه را خوانده باشد و شعری را مطابق با آن سفارش بدهد، آهنگی هم بسازد و با قرار دادن ترانه روی آن، یک تیتراژ ماندگار ساخته شود. من برای «فاصلهها» چهارآهنگ ساختم و ترانه را بارها و بارها ادیت کردم. چند بار با آقای سهیلیزاده در مورد کار صحبت کردیم تا به خروجی کار رسیدیم. من بهعنوان یک خواننده احساسی در خوانش سریال به دنبال رگههای عشقی هستم. رگههای عشقی خطی است که تاریخ مصرف ندارد. در آن سریال سه خط عشقی وجود داشت. رگه عشقی نخست که عشق پسر و دختری را نشان میداد و کاملا غلط بود. عشق دیگری در داستان دیده میشد که پدر قصه به خانمی احساس میکرد که مدتها قبل با او نامزد بود و او را دوست داشت. عشق سوم ماجرا علاقه پدر به پسر بود. نکته جالب این است که احتمالا بیشتر دوستان اگر بنا بود آهنگ کار را بسازند، ابتدا سراغ آن عشق غلط میرفتند و منفی مینوشتند. در صورتی که ما این کار را انجام ندادیم. عشق کهنه هم از ذهن ما خارج شد، چون کمتر کسی میتوانست با آن همزادپنداری کند. درنتیجه بیشتر مخاطبانمان را از دست میدادیم. ما عشق پدر به پسر را که احتمالا هیچکس به سراغش نمیرفت، انتخاب کردیم. درست است که این تکه از داستان علاقه پدر به پسر بود، اما نباید فراموش کرد که عشق، عشق است. از طرف دیگر، این کار فارغ از ماجرای سریال این امکان را ایجاد میکرد که شنونده بتواند با آن همزادپنداری کند و به یاد عشقش که میتوانست هر کسی باشد، آن را گوش دهد. اگر عشق غلط قرار بود سوژه قرار بگیرد، نهایتش در سریال سیاهی بود. در نتیجه موسیقی تیتراژ قرار بود پند بدهد. هر چند ممکن بود کار خیلی هم جالب از آب دربیاید، اما چون بنایش به پند و اندرز بود، خیلی زود تاریخ مصرفش میگذشت و مردم کنارش میگذاشتند. پروسه شعر در این میان بسیار مشکل است که تازه بعد از آن به آهنگ میرسیم.
نکته مهمی در این بین وجود دارد، آن هم این است که با وجود استفاده از گام بالا و پخش تیتراژ در انتهای یک سریال چند ١٠ قسمتی، تکرارش برای مخاطب ملالآور نشد…
همه آیتمها برای خواندن تیتراژ باید اهمیت داشته باشد. هرچند بالا خواندن من آزاردهنده نیست، اما اگر احساس میکردم این طرز خواندن به درد چند قسمت ابتدایی میخورد و پس از آن کارکردش را از دست میدهد، قطعا آن را تغییر میدادم. فضای خوانش بستگی به سریال دارد. من «همه چیز آنجاست» را هم خواندم. اما آن سریال اجازه نمیداد کار از بالا شروع شود، چون لحظات تند و احساسیاش هم بسیار ملو و آرام بود. داستان این بود که دو پسر داستان، مشکلات خانوادگی داشتند، اما محبت بینشان بود. کسی در طول داستان کشته نمیشد. داستان متشکل از چند ماجرای تودرتو بود و به کلی با «فاصلهها» فرق میکرد. سریال فاصلهها لحظات اضطراب زیادی داشت و چند نفر آدم در خطر ازدسترفتن بودند. درد «فاصلهها» بیشتر بود. به همین دلیل مجبور بودم کار را دردناک شروع کنم. آن آهنگ اعتراضآمیز بود. «پیلههای پرواز» هم درست همین شرایط را داشت. پسری که در آن سریال عاشق یک دختر بود، در داستان به وضعش اعتراض میکرد. بهروز صفاییان و روزبه بمانی در موفقیت این کار تاثیر زیادی داشتند و به این خاطر از آنها ممنونم.
نام تیتراژهای تلویزیونی که خواندید را به خاطر دارید؟
من تیتراژ سریالهای دریاییها، عبور شیشهای، فاصلهها، شیدایی، پیلههای پرواز، هویت، سه پنج دو، دلنوازان، شیدایی، رهایی و همه چیز آنجاست را خواندم.
شخصا سعی میکنم هر دوسال یک بار تیتراژ بخوانم، چون معتقدم کاری که قرار است بخوانم باید متفاوت باشد و اصلا نباید خودم را تکرار کنم. یک تیتراژ به اندازه یک آلبوم آدم را اذیت میکند. ممکن است برخی از بیرون با شنیدن اینکه به علی لهراسبی یک تیتراژ پیشنهاد شده، بگویند چقدر خوب، سریال هم یک کار قوی است، پس خوشبهحال لهراسبی. درحالیکه دردسرها درست از همان زمانی که تیتراژ پیشنهاد میشود، آغاز خواهد شد. من در چنین شرایطی این استرس را دارم که باید چه کنم که هم تیتراژ بگیرد و هم مورد نقد واقع نشود. باور کنید کار از آنچه به نظر میرسد، سختتر است. برای خواندن سریال «سه پنج دو» که مبتنیبر موضوعی فوتبالی بود، به همراهی یکی از دوستانم تمامی موزیکهایی را که برای فوتبال خوانده شده بود، مانیتور کردم و آکوردها و فضایی را که در این کارها وجود داشت، مورد بررسی قرار دادم. اینطور نبود که یک شعر معمولی را روی یک ملودی قرار دهم و تیتراژ «سه پنج دو» شکل بگیرد.