میخواستم سکوت کنم . نتوانستم
میخواستم لال شوم نتوانستم
تمام خجالتم را جمع کردم تا فریاد بزنم
شاید کمی دردم آرام بگیرد
پایش را در خانطومان جاگذاشت کنار پیکر شهدایی که هنوز برنگشته اند
و ما چقدر زود یادمان رفت که آرامش تابستانیمان را مدیون جوانی فرشیدیم.
چه زود نمکدان مردی را شکستیم و نمکش را روی زخم پای فرشید پاشیدیم.
یادمان رفت
انگشتهای فرشید تک رقمی شدند تا زنان ما به خطبه شمشیر به عقد اجنبی درنیایند
جوانی فرشید نم گرفت تا خاک این سرزمین با عرق پیشانی ریشو های دستار به سر مرطوب نشود
فرزند فرشید باید رنج هل دادن ویلچر پدر را به جان بخرد تا از مهدکودک های این سرزمین به جای ترانه آهوی خوشگل ، حبیبی یا نورالعین شنیده نشود
و حالا
نمیدانم کدام اداره خوش غیرت از او خواست تا برای پیشینه اش گواهی بیاورد
بدون اینکه به آینده تباه شده اش بنگرد
پیشینه اش را طلب کرد
بدون اینکه به رنگ و روی رفته اش نگاه کند
انگار جوانی دادن برای وطن دیگر
حسن پیشینه حساب نمیشود
رفت تا گواهی بیاورد
انگار ارزش کاغذ پاره از پای جامانده و انگشتهای منقطع بیشتر است.
رفت تا گواهی بیاورد
و
افسوس و آه و آوخ
در جایی که باید داد مظلوم را بستانند
در خانه عدالت
دادش را درآوردند
و البته پای مصنوعی اش را
و او با قرار ی عادلانه
بازداشت شد
شاید نظم عمومی و امنیت را به هم زده بود میخواستم سکوت کنم. نتوانستم.
فاتحه مع الصلوات
#محمود#شاهنوری
یک فرزند شهید معمولی
وا از روزی که یک مساله رسانه ای بشه هزار تا شاخ و برگ بهش میدن.