این بار تصمیم گرفتیم تا از یک مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست و بدسرپرست گزارشی تهیه کنیم.قبل از ورود به مرکز تصورم میکردم فضای خوابگاهی ، خشک و بی روحی در فضا حاکم است اما بعد از ورودم نظرم تغییر کرد.بچه ها با شادی دورمان را گرفتند. هرکدام با صدای بلند “خاله سلام ” می گفتند و به ادامه کار خود می پرداختند.روی مبل نشستیم و منتظر شدیم تا پدر و مادر بچه ها بیایند.بعضی از بچه ها مشغول دیدن تلویزیون و صحبت باهم و بعضی دیگر مشغول بازی کردن بودند.مهرداد کنارم آمد و گفت: خاله امروز تولدمه، لبخندی زد و رفت.پدر و مادر بچه ها آمدند با روی گشاده از ما استقبال کردند. محبت و آرامش در نگاه و کلامشان موج می زد.تازه متوجه شدم چرا مهرداد، حسین و امیر حسین دوست داشتند پلیس شوند و از بابایی و مامانی محافظت کنند. مربی بچه ها می گفت: زن و شوهر بسیار صبوری هستند و مدام نگران مسائل تربیتی بچه ها هستند و خستگی ناپذیر هستند.آقای محمدزاده و خانم بهرامی زن و شوهری هستند که با نیت خدایی اقدام به تاسیس خانه ای جهت نگهداری از کودکان بی سرپرست و بدسرپرست از سال 90کرده اند.آنها ابتدا با 4 بچه کار خودشان را آغاز کردند و اکنون نزدیک به 14 بچه 8تا 14 ساله در این مرکز نگهداری می شوند.آنچه می خوانید حاصل گفت و گوی ما با زن وشوهر نیکوکار محمودآبادی است.
معرفی:
داوود محمدزاده هستم اصالتا قائم شهری و ساکن محمودآباد می باشم.نظامی بازنشسته در رسته نیروی دریایی هستم و اکنون نمایندگی صلاح و مهمات شکاری مجاز را دارم.
لیلا بهرامی و اهل شیراز و اکنون ساکن محمودآباد هستم.صاحب یک دختر و سه پسر بودم که آقا مهدی در سانحه تصادف از دنیا رفت. سایر فرزندانم همگی دانشجو هستند.برادرم واسطه ازدواج من و آقای محمدزاده بود.
فلسفه تاسیس خانه مهدی:
خانم بهرامی: یکی از دوستان خانوادگی و نزدیک ما ،صاحب فرزند نمی شدند . خانواده ای بودند که به لحاظ اعتقادی و اخلاقی مورد تایید بودند و آقای محمدزاده پیشنهاد دادند تا ما فرزندی به نیت آن ها دنیا بیاوریم و به این خانواده هدیه کنیم و شرط گذاشتیم بعد از تولد بچه رفت و آمد ما قطع نشود. سرانجام آقا مهدی در نیمه شعبان سال 80 متولد شد.
همسفر راهیان نور:
خانم بهرامی: آقا مهدی در فروردین سال 88 به اتفاق خانواده اش تصمیم گرفت تا به سفر راهیان نور برود.صبح روز سفر به خانه دوستانمان رفتیم تا با آن ها خداحافظی کنیم .آقا مهدی نمی دانست ما پدر و مادر اصلی او هستیم و قرار شد هر زمان به کلاس چهارم رفت حقیقت را برای او تعریف کنند. به ما بسیار علاقه داشت. هنگام خداحافظی او را در آغوش گرفتم و گفت من را خوب ببوس شاید دیگر مرا نبینید و بروم روی مین و شهید بشم.متاسفانه حرف آقا مهدی به واقعیت بدل شد و در راه بازگشت از سفر در سانحه تصادف برای همیشه از پیش ما رفت.
رابط ما و بچه ها:
خانم بهرامی :خدا آقا مهدی را از ما گرفت و به جاش بچه های زیادی به ما داد و شکر خدا ما همه این بچه ها را به اندازه آقا مهدی دوست داریم.
بعد از فوت آقا مهدی خیلی ناراحت بودم و همیشه فکر می کردم خدا از این که هدیه اش را به کس دیگری داده ام من را تنبیه کرده ولی بعد از تاسیس خانه مهدی متوجه شدم مهدی واسطه ای بود بین ما و بچه های موسسه و فقط به این انگیزه و ماموریت به دنیا آمده بود.مهدی فرشته ای بود که باعث شد محبوب این بچه ها بشویم.او دست ما را در این کار خیر گرفت و باعث شد تا به فکر تاسیس چنین مرکزی بیفتیم.
تاسیس خانه مهدی:
آقای محمدزاده: یک سال بعد از فوت آقا مهدی ، ابتدا موسسه خیریه ای با نام آقا مهدی تاسیس کردیم بعد از گذشت 6 الی 7 ماه موسسه ای با هدف نگهداری از کودکان بی سرپرست احداث کردیم و رسما فعالیت خانه مهدی از سال 90 آغاز شد.
شوق سبقت در نیکی:
آقای محمدزاده: یکی از عواملی که سبب شد تا ما مورد عنایت خدا قرار بگیریم و در کارمان پیشرفت کنیم و خللی ایجاد نشود، هم خوانی و هم مسیر بودن من و همسرم بود و حتی در برخی موارد قصد سبقت گرفتن از هم را نیز داریم و این امر سبب انگیزه مضاعف در ما می شود.
انفاق تنها دارایی در راه خدا:
آقای محمدزاده: من و همسرم با تاثیر از آیه خدا که هر چه داری در راه خدا انفاق کن ، تنها دارای خودمان را که همین منزل مسکونی است در اختیار بچه ها قرار دادیم تا فرهنگ نیکوکاری را زنده نگه داریم.
امتیازات خوب:
آقای محمدزاده:طبق بازرسی هایی که بهزیستی کل کشور از خانه مهدی به عمل آورد و به عنوان مرکز نمونه معرفی شد ، این بود که بچه ها زندگی خانوادگی دارند و به شکل خانوادگی تامین می شوند. بچه ها به شکل شبه خانواده یا آسایشگاه زندگی نمی کنند و همه در قالب یک خانواده زندگی می کنیم.
خانم بهرامی: طبق قانون سازمان بهزیستی بچه های 6-12 در یک مرکز و بچه های 12-18 در مرکز دیگری نگهداری می شوند ولی بچه ها در این مرکز بعد از 12 سالگی و حتی بعد از 18 سال هم در کنار ما می مانند.معمولا یکی از چالش هایی که بچه ها با آن مواجه می شوند این است که بعد از 12 و 18 سالگی تکلیف شان روشن نیست و شکرخدا در خانه مهدی بچه ها دیگر چنین مشکلی ندارند.
حرف دل:
آقای محمدزاده: در آغاز تاسیس خانه مهدی گمان می کردم مردم از این فرهنگ نیکوکاری استقبال می کنند و کمک ها در حدی باشد که می توانیم زمینی برای این بچه ها تهیه کنیم و مکانی را با امکانات رفاهی خوب در اختیار بچه ها قرار دهیم ولی آن انتظاری که می رفت محقق نشد.تنها تعداد محدود و معدودی از مردم این شهر هستند که از این فرهنگ و کار خیر استقبال کردند.متاسفانه مدیران شهر هم استقبال چندانی از خانه مهدی نکردند.
محمودآباد شهر ساحلی کوچکی است و کمتر کسی از خانه مهدی اطلاع دارد.ما هرساله ماه رمضان یک بنر 12 متری سرکوچه و دور میدان شهر و سه راه می زنیم دریغ از کمک و همیاری.
خانم بهرامی: بارها از نماینده شهرمان خواستیم تا به خانه مهدی بیاید چندین مرتبه حضوری،کتبی و حتی تلفنی هم تماس گرفتم ایشان حتی یکبار هم حاضر نشدند تا به این جا بیایند.
متاسفانه فرماندار پیشین هم به جای کمک فقط به ما ضربه زدند.در یک محولی که جمعی از خیران حضور داشتند اعلام کردند که به خانه مهدی کمک نقدی میلیونی کرده است در صورتی که چنین اتفاقی نیفتاده است و ریالی به ما کمک نکرد و تنها باعث شد خیرین آن جمع هم از کمک کردن منصرف شوند.
بهزیستی تنها 10 درصد هزینه های بچه ها را متقبل می شود و کمک چندانی به ما نمی کند.کارکنان ما بسیار زحمت کش هستند و با کم ترین هزینه کار می کنند.
مردم تصور می کنند هزینه ها فقط تغذیه بچه هاست به جز تغذیه ، هزینه های آب،برق،گاز،بیمه سلامت، هزینه تحصیل و….بخش دیگری از هزینه هاست.
خانم بهرامی: از شورای شهر و شهرداری تقاضای استند تبلیغاتی کردیم این اجازه را به ما ندادند و بنر ما را در شهر پاره می کنند.
انگیزه از کار:
خانم بهرامی: انگیزه من بچه ها هستند اگر کسی کمک نکند و هیچ مربی نداشته باشیم خودم به تنهایی بچه ها را نگه می دارم.میزان علاقه من به بچه ها یکسان است و شاید از نگهداری بچه ها خسته شده باشم ولی هیچ گاه ناامید نشدم. من به روزهایی فکر می کنم که پیر شدم و چند روز درمیان خانه یکی از بچه ها هستم.وقتی پای صحبت بچه ها می نشینم و از رویاهاشون میگن خیلی شیرین است.
برنامه بچه ها:
چندتا از بچه ها مدرسه غیرانتفاعی میرن و مربی هاشون باهاشون درس کار میکنن.ساعت غیر کلاس هم درس هاشون رو مرور میکنن و شکرخدا به درس هم علاقه دارند و کلاس های ورزشی ووشو،کشتی،والیبال و شنا هم میروند و در سطح خوبی هستند.زبان انگلیسی و قرآن هم معلم خصوصی دارند.
تشکر از کادر پزشکی:
از دکتر شرافتی دندانپزشک خوب شهرمون که رایگان کار دندان بچه ها را با جان و دل انجام میدهند تشکر میکنیم.خانم دکتر ریاحی متخصص زنان و زایمان که دو سالی است با ما همکاری دارند و دکتر پرویزی متخصص اطفال نهایت سپاس را داریم.هم چنین از مهندس صلح دوست مدیریت راه چوبی که استخر را رایگان در اختیار بچه ها قرار میدهند سپاس گزاریم.
مربی های ورزش هم با ما همکاری می کنند مانند آقای شکری زاده که حق الزحمه خودشان را نمی گیرند و به بچه ها کمک می کنند.
سوال و پرسش بچه ها:
خانم بهرامی: ما بچه های 8 تا 14 سال را در این مرکز نگهداری می کنیم .بچه ها حدودا 2 تا 3 سال سن داشتند و به این مرکز آمدند و از خانواده و گذشته خودشون مطلع هستند.گاهی از ما می پرسند که خانه من کجا بود؟ چطوری بود؟ فقط میخواهیم خانه خودمان را ببینم و اصلا دوست ندارم برگردم.
خانواده بزرگ:
خانم بهرامی:آرزو دارم مثل یک خانواده بزرگ در کنار هم باشیم و هیچ وقت همدیگر راترک نکنیم.
آقای محمدزاده:همیشه به بچه ها می گویم ما یک خانواده هستیم و بعد از ما، شما باید ادامه دهنده راه ما باشید و خانه مهدی را سراپا نگه دارید.
عاقبت بخیری برای بچه ها:
آقای محمدزاده: من سعی کردم برای رضای خدا کار انجام بدهم و خداوند جوابش را هم داده است. بارها شد که فکر کردیم به بن بست خوردیم ولی مشکلمون به راحتی حل شد و خدا آبروی مان را حفظ کرد.
خانم بهرامی: من از خدا عاقبت بخیری تمام بچه هایم را می خواهم.
دیدار با آیت الله مصباح یزدی:
آقای محمدزاده: فروردین امسال به اتفاق بچه ها به قم رفتیم و با آقای مصباح یزدی دیداری داشتیم.ایشان گفتند ما شاگردان زیادی تربیت کردیم ولی کاری که شما می کنید بارها و بارها ارزش و پاداش بیشتری دارد.
سخن نگفته:
آقای محمدزاده: از مردم شهر محموآباد، شورای شهر،شهرداری و نماینده شهرمان گلایه مندم.متاسفانه آن طوری که باید از خانه مهدی استقبال نشد.در طول این 6 سال طبق انتظار خودمان پیشرفت نکردیم. دخل و خرج مان باهم همخوانی ندارد.متاسفانه کمیته امداد هم اصلا با ما همکاری نمی کند،صندوق های مارا در سطح شهر جمع می کند و بنرهای مارا پاره می کند و تنها انگیزه ما شادی و دل خوشی بچه هاست.
در پایان ،گزارش رو با شعر زیبایی که خانم بهرامی برای آقا مهدی سروده به پایان می بریم.
خدایا چه مه دل ره تنگ هاکردی
مه چل چلا ره چیسه ونگ ها کردی
مه خش رنگ جمه سیو بهیه
دل مشت آرزو کهو بهیه
ونوشه سر بزو مه دل پاییزه
بهار ماه مه وسه برگ ریزه
همش از شه تی تی نشونه گیرمه
قنبرک زمه و بهونه گیرمه
ونه نوم ره بزومه شه در سر
خنه ره مشت هاکردمه ونه همسر
وچون بینه مه دل قرار
مه پاپلی مه چل چلا مه برار
ستایش کمه شو و روز خدا ره
پرهاکرده فضای چل چلاره
مه بغض هایت گلی اسا بیه وا
ل له گیرمه شه سه زمه ل له وا
سو تیتر : بارها از نماینده شهرمان خواستیم تا به خانه مهدی بیاید چندین مرتبه حضوری،کتبی و حتی تلفنی هم تماس گرفتم ایشان حتی یکبار هم حاضر نشدند تا به این جا بیایند.
متاسفانه فرماندار پیشین هم به جای کمک فقط به ما ضربه زدند.در یک محولی که جمعی از خیران حضور داشتند اعلام کردند که به خانه مهدی کمک نقدی میلیونی کرده است در صورتی که چنین اتفاقی نیفتاده است و ریالی به ما کمک نکرد و تنها باعث شد خیرین آن جمع هم از کمک کردن منصرف شوند.
نشانی این موسسه خیریه برای کمک : محمود آباد نسیم 19
گزارش :ندا نائیجی _ محمد لطفی
عکس فایزه سلیمی