*در سالی که مکتب تشیع را راه انداختیم، یک سالی از انتشار مکتب اسلام میگذشت. البته آن را آقای شریعتمداری و دوستانشان راه انداخته بودند که به خاطر مواضعی که داشتند، خیلی مورد قبول ما نبود اما در آن موقع، در قم طلاب کمتر روزنامه میخواندند. حوزه، راه خودش را میرفت و سیاسی هم نبود، آیتالله العظمی بروجردی (ره) برای اینکه حوزه ضربه نخورد و مثل زمانهای گذشته منهدم نشود، ملاحظه میکردند. حوزه سیاسی نبود؛ مگر افراد خاصی. من از آن فضا فاصله گرفتم و به اتفاق آقایان باهنر و صالحیکرمانی و مهدوی که اخیرا مرحوم شد، این کار را انجام دادیم و راه جدیدی در حوزه باز کردیم. اگر مجموعه مکتب تشیع را ببینید، سطح مقالات خیلی بالا و عالی بود و شخصیتهای بزرگی هم برای ما مقاله مینوشتند. هم دانشگاهی و هم روحانی. فضای ذهنی ما با آنچه که در حوزه مرسوم بود یک مقدار فاصله گرفته بود و وارد مبارزه هم که شدیم، به دلیل مبارزه، دستگیر و شکنجه شدیم و هم به زور ما را به سربازخانه بردند و سربازی غیرقانونی رفتیم و بعد سرباز فراری شدیم. فضای آن زمان اینگونه بود. در این فضا بعد از ترجمه کتاب کارنامه سیاه استعمار، بهنوعی غیررسمی در عرصه حضور داشتم. چون وقتی سرباز فراری شدم، خیلی نمیتوانستم علنی منبر بروم. از اینرو سراغ تحقیق و نوشتن رفتم.
*بعد از اینکه مقداری وضع ما عادی شد، دوباره یک گروه مخفی داشتیم که لو رفت و ما همراه عدهای از مدرسین قم که بهنوعی همه مبارز بودیم، دوباره متواری شدیم. من و آیتالله خامنهای از قم به تهران آمدیم. در تهران زندگی نیمهمخفیای داشتیم. در این شرایط تحقیق و نوشتن برای ما مهم بود. در تحقیقات به کتاب میراثخوار استعمار نوشته مهدی بهار برخورد کردم. یک مقاله درباره امیرکبیر داشت. من از قبل، تا حدودی امیرکبیر را میشناختم. مقاله خیلی خوبی بود و تفکرم را تحت تاثیر قرار داد. بعد از آن در این مورد دنبال تحقیق رفتم. برای تحقیق به کتابخانه مجلس در بهارستان میرفتم که آن موقع خیلی خلوت بود و گاهی محققان به آنجا میرفتند. اسناد خوبی وجود داشت و هرچه میخواستم در آنجا پیدا میشد. تحقیق کردم و امیرکبیر را خوب شناختم. اینکه میگویید که چطور این انتخاب را کردم، علتش این بود که وقتی روی تاریخ زندگی امیرکبیر تحقیق کردم، فهمیدم که وی کارهای اساسیای که کرده همانهایی است که اگر یک فرد مجتهد هم میخواست اسلام را پیاده کند، همان اقدامات را میکرد.
*کتاب فلسطین را وقتی منتشر کردم، امام دیدند، خیلی روی آن تکیه کردند. در جلسه علما که هفتگی بود، مطرح کردند و با اصرار و تاکیدات امام، مساله فلسطین در مبارزات آمد.
*خاطرم هست اوایل انقلاب که همه کارها تعطیل شده بود و سرمایهگذارها رفته بودند و دولت انقلابی شکل نگرفته بود و فقط جوانهای انقلابی و مبارز بودند. در واقع همه چیز تعطیل شده بود روزی با آیتالله موسویاردبیلی به خیابان میآمدیم. برای اولین بار دیدیم که روی یکی از ساختمانهای نیمهتمام، کار را شروع کردهاند. کلی خوشحال شدیم که پس از انقلاب ساختوساز در کشور شروع شده است. همین آرزو را برای انقلاب داشتم. منتها در جنگ مجال پرداختن به سازندگی وجود نداشت. به محض اینکه دفاع مقدس تمام شد اولین کاری که آغاز کردیم و تاکید و خواست امام هم بود، سیاست سازندگی و بازسازی را نوشتیم و با تایید امام (ره) به طرف این بخش رفتیم.
*همانطوری که میدانید عمر صدراعظمی امیرکبیر حدود سه سال بود و کارش را شروع کرد، آن همه سلطه اجانب و نفوذ سفارتخانهها و وضع بد دربار و هزار فامیل و اینها خیلی به وی میدان نداد. یک نمونههایی از کار را در همه بخشها امیرکبیر آغاز کرد. شرایط بعد از دفاع مقدس ایجاب میکرد که در آن زمان دهها برابر از آنچه که امیرکبیر توانست به سراغ آن برود، انجام شود. کشور در همه زمینههای زیربنایی عقب بود و باید به همه آنها میپرداختیم که پرداختیم. خیلی موارد روبنایی یا خرابیهای جنگ، حقیقتا برای کشور کشنده بود. غرب و جنوب کشور منهدم شده بود. به علاوه عقبافتادگی ناشی از رژیم طاغوت را هم داشتیم. فکر میکنم امیرکبیر در یک فرصت کوتاهی در آن شرایط، کارهای خوبی شروع کرد. مثلا با همه همتی که کرد دارالفنون را تازه داشت تاسیس میکرد، وقتی که ایشان مغضوب شد و در حال تبعید بود، اتریشیهایی را که برای آموزش دعوت کرده بود به ایران آمده بودند. نگران این بود که اینها میآیند و به آنها بیاحترامی میشود. بسیاری از کارها در حال شکل دادن بود. اما شرایط بعد از انقلاب اینگونه نبود. وقتی بعد از انقلاب کار را شروع کردیم دانشگاههای بزرگ از زمان طاغوت در ایران بود و بالاخره موارد دیگری هم بود. بسیاری از اقدامات وی به عمر سیاسیاش کفاف نداد و بعد از وی ساخته شد. ساخت سلاح برای قدرت نظامی خیلی محدود بود. قورخانهای داشتند که گاهی چند تا توپ میساختند و امثال اینها. اصلا قابل مقایسه با وضعیت بعد از انقلاب نبود. اما مبنای کار و شیوه کار امیرکبیر نشان میداد که اگر به او فرصت میدادند به همه اینها در همان زمان شبیه ژاپن میرسید. دوران امیرکبیر و آغاز توسعه ژاپنیها با هم مقارن بود. ژاپنیها متوقف نشدند. اما ما متوقف شدیم. فکر میکنم شرایط ایران هم بهتر از ژاپن بود. ایران خیلی چیزها داشت.
*بعد از عزل و شهادت امیرکبیر، ناصرالدین شاه آنچنان دچار مشکل شده بود که در اواخر در نامهای به مظفرالدین شاه نوشت: قدر انسان خوب را بدان من 40 سال است بعد از امیر خواستم از چوب آدم بتراشم نتوانستم. (کتاب آگهی شهان نوشته میرزا حسنخان انصاری)
*علیخان حاجبالدوله برای اجرای فرمان قتل امیرکبیر به فین کاشان رفت و با ترفندی امیر را که معمولا همراهی همسر باوفای خود عزتالدوله را داشت، از او جدا کردند و در حمام فین قاتل حکم قتل را ابلاغ کرد و با پررویی تمام همه خواستههای امیر را رد کرد.انتخاب نحوه مرگ را به خود امیر واگذار کرد. امیر از جا بلند شد و غسل کرد. آمد وسط گرمخانه نشست و به حاجبالدوله گفت «همین قدر بدان این پادشاه نادان مملکت ایران را از دست خواهد داد.» و قاتل با پررویی جواب داد: «صلاح مملکت خویش خسروان دانند.»فرهاد میرزا در کتاب زنبیل، تاریخ شهادت امیرکبیر را در چهار جمله به حساب ابجد درآورده است:
جمله اول: «کو امیر نظام»
جمله دوم: «خدمت کرد»
جمله سوم: «هجدهم مه ربیعالاول مقتول گردید.»
و جمله چهارم: «مرد بزرگی تمام شد» که با حساب ابجد میشود: 1268.
*در گذشته اشاره کردم که مانع آن، استعمار و استبداد بود، البته ایران هیچ وقت مستعمره رسمی نبوده ولی چند قرن گرفتار سلطه و نفوذ استعمارگران بوده است. استعمار نمیخواست ایران در رشتههایی مستقل باشد، میخواست که وابسته بماند. مواد خام بگیرند و مواد ساخته شده با دهها برابر قیمت به ما بفروشند و ما را هم وابسته کنند. در انقلاب اینگونه نبود. اول 10سال جنگ و شلوغی داشتیم که نمیشد کاری کنیم. وقتی فرصت برای بازسازی پیدا شد یک مشکل ما جهانی بود، برای اینکه بعد از انقلاب روابط ما با اکثر کشورها بد بود تحریم و بایکوت بودیم. یک فاز، کارهای اساسی ما این بود که روابط با دنیا را عنوانش من تنشزدایی گذاشتم و اعلام کردم ما نمیخواهیم دشمنتراشی کنیم. اعلام این شعار و رفتار مناسب، رابطه ما با دنیا را نسبتا خوب کرد. به ما وام ارزان و تکنولوژی میدادند. درآمد نفت کشور بعد از جنگ هفت تا هشت میلیارد دلار بود. با اعتباراتی که برای طرحها از کشورهای مختلف میگرفتیم، آنها را میساختیم و سپس از محل درآمد طرحها بدهیها را میدادیم و گاهی هم مشکلاتی پیش میآمد و نمیتوانستیم پرداخت کنیم و تجدید میکردیم. ما شرایط را خیلی زود و با عجله مساعد کردیم. امام(ره) هم کمک کردند. چون سیاست بازسازی و سازندگی را امام دستور دادند و ما آماده کردیم و ایشان تایید کردند و سیاست کلی نظام شد. برنامه هم نداشتیم. اولین برنامه در دولت سازندگی تصویب شد. قبلش برنامهای در مجلس آمده بود ولی در زمان جنگ نمیشد به برنامههای درازمدت برسیم. بنابراین برنامهریزی و کار شروع شد. فضای کاری کشور خیلی خوب بود. پس از بازگشت رزمندگان از جنگ آمار بیکاری واقعا کشنده بود. رسمی میگفتند که 16 درصد بیکار داریم. آنهایی هم که کار میکردند دو، سه ساعت بیشتر نمیتوانستند چون برق و سوخت و گاز و مواد نبود که کار کنند. واقعا همه کشور را میدان کار کردیم. 16 درصد بیکاری را در ظرف هشت سال به 9 درصد رساندیم. سالی یک درصد بیکاری کم شد؛ با وجود رشد سریع جمعیت و با اینکه نیروهای جنگ هم آزاد شده بودند و بازگشته و دنبال کار بودند. بنای خوبی آن موقع پایهریزی شد. هم روابط خارجی ما به ما کمک کرد و هم نیاز داخلی و دوستان خوبی نیز در دولت داشتیم که با ما خیلی خوب کار میکردند.
* آقای خاتمی شعار سیاسی در دوره اصلاحات سیاسی دادند ولی حقیقتش این بود که در دوران سازندگی به آنچه که آنها بعد میخواستند انجام بدهند پرداخته شده بود. من نمونه میگویم. یکی از مهمترین نمودهای توسعه سیاسی انتخابات است. مگر نه؟ در آخرین انتخابات که برگزار کردیم- یعنی هم در آخرین انتخابات مجلس و ریاستجمهوری- نصاب مشارکت در انتخابات رییسجمهوری، دیگر به آن سطح نرسید. بعد از برگزاری این انتخابات هیچکس اعتراض نداشت، با اینکه تبلیغات و امکانات نیروهای سنتی حکایت از آن میکرد که دیگری رای بیاورد، ولی فضایی در کشور درست شد و با دو تا سخنرانی که کردم و وزارت کشور و اینها را کنترل کردم، آن انتخابات بسیار خوب انجام شد. من با نامزد دیگر یعنی آقای ناطق نوری هم موافق بودم و در جلوگیری از تقلب در انتخابات وظیفه شرعی و قانونیام را انجام دادم. در دوره آقای خاتمی ما دیگر به آن عدد نرسیدیم؛ یعنی 30میلیون و خردهای با سلامت کامل شرکت کردند قبلش هم انتخابات مجلس برگزار شد که انتخابات بسیار سالمی بود و رقابت هم بسیار جدی بود. تعادل برقرار بود. نیروهای اصولگرا و اصلاحطلب تقریبا شبیه و نزدیک به هم مشارکت کردند. مگر توسعه سیاسی چیست؟ در مطبوعات انتقادات خیلی شدیدی میشد. اگر روزنامه «سلام» و بیان را ببینید، همت و نگرش آنها انتقادی بود. یک ستون الوسلام داشتند که هر چه میخواستند مینوشتند. همین افراد منتقد را در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری که قبلا نبود و تازه ابداع کرده بودم، آوردم. طیف منتقدان دولت همه از من حکم گرفتند. البته خودشان ملاحظاتی داشتند. در بقیه مسایل هم همینطور بود؛ یعنی دلمان میخواست که انتقاد شود و حرف بزنند و جواب بدهیم.
*در مورد مطبوعات آیا در زمان من، روزنامهای بسته شد؟ …در زمان آقای خاتمی بعضی از روزنامهها بسته شد.
*آقای خاتمی با وجود برخی اظهارات از دل دولت قبل بیرون آمد. وزرای آقای خاتمی و معاونان آنان اکثرا همانهایی هستند که در دولت قبل بودند. به علاوه ترکیب سیاسی مسوولان دولت سازندگی کاملا نصف نصف بود، یعنی در مرحله دوم دولت من، تازه پنج نفر به خاطر اصرار مجلس حذف شدند، باز هم در روزنامه «سلام» آن زمان بررسی کرده و نمره دادند که ترکیب سیاسی به اصطلاح چپ و راست پنجاه پنجاه شد. اینها در روزنامه «سلام» هست و اشخاص هم شناخته شدهاند، میتوانید ببینید.
*مسوول روزنامه «سلام» را خودم برای مرکز تحقیقات استراتژیک منصوب کرده بودم. اگر مخالف بودم که نمیگذاشتم ایشان بمانند. افراد شاخص دولت آقای خاتمی شخصیتهای سیاسی دولت من بودند. در دولت سازندگی آقای خاتمی وقتی فشارهایی را که رویش میآوردند، تحمل نکرد و رفت. من به ایشان گفتم شما هر یک از مشاغلی را که میخواهید بگویید من به شما میدهم که ایشان کتابخانه ملی را خواست و من کتابخانه ملی را در اختیارش گذاشتم.
* میگفتند که شما چرا از ما کم میآورید. من گفتم خودم به اندازه کافی سیاسی هستم و شما از دولت من کار بخواهید. مگر چهرههای سیاسی دولت آقای خاتمی در دولت من نبودند؟ افرادی مثل آقایان خاتمی، عبدالله نوری، مهاجرانی و دکتر معین. البته من از سه جناح چپ و راست و معتدل استفاده میکردم و بسیاری از آنها در دولت آقای موسوی هم بودند.
*چند مورد از کارهای من ناتمام ماند که هنوز هم هیچ کاری نشده و من هنوز برای عدم انجام آنها حسرت میخورم. یکی در جنبه اجتماعی و رفاهی اقشار پایین بود. وقتی کارهای سازندگی میکردیم، اشتغال رونق گرفت. اما فکر کردیم که باید سیستم تامین اجتماعی کاملی برای مردم درست کنیم و همه امکانات کشور آماده شده بود. به علاوه برنامه 24 ساله ربع قرن تمدن بزرگ اسلامی را طراحی کرده بودیم و بنا بود با وسعت کارها پیش برود. فکر کردیم باید تامین اجتماعی باشد و مردم در حدمعقول تامین زندگی خودشان را داشته باشند. از جمله غذا، دارو، کار، درمان و تحصیل فرزندانشان، اشتغال یا اشتغال موثر یا بیمه اجتماعی، بیمه کار که حقوق بیکاری بگیرند. برای این منظور طرحی نوشتیم. به صورت لایحه 60صفحهای که هنوز هم موجود است. منابعش را تامین کردیم و به مجلس فرستادیم. اما به نتیجه نرسید.
*کار دومی که به زمین ماند و شروع هم کردیم و متاسفانه اجرا نشد، یکی این بود که از منطقه البرز به شمال را میخواستیم راههای زمینی درست کنیم. الان میبینید تراکم تردد چقدر کشنده است. جاده هراز که امنیت ندارد. این یکی هم اینگونه است. کار را شروع کردیم و کنترات دادیم و بودجهاش را تعیین کردیم. همه این کارها را کردیم اما تا به حال مانده است. البته جاده به طرف رشت را شروع کردیم که آنجا نسبتا تمام شده.
*در شمال دو تا کار بزرگ باید انجام میشد که ما هر دو را شروع کردیم. یکی اینکه بنا گذاشتیم همه آبهایی را که از منطقه البرز به طرف خزر میرود با سد مهار کنیم و کانالی سراسری از آستارا تا گنبد در ارتفاع 50 متری دریا، (تقریبا اول چالوس که میخواهید وارد شوید این رقوم 50 متری است) احداث شود که همه آب این منطقه در این کانال باشد و در مسیر هر منطقه هر مقدار آب نیاز دارد را از آنجا بردارند و هر چه هم زیادی است، در آنجا بماند. آب هم زیاد بود و حدود هشت، 9 میلیارد مترمکعب آب در این کانال میرفت. سه میلیارد متر آب اضافه میآمد و دشت گنبد به آن عظمت که هنوز هم همینطور مانده و کویر شده، آباد میشد و دو میلیارد اضافه میآمد و میخواستیم به این طرف یعنی به طرف منطقه کویر منتقل کنیم. کانالش را هم شروع کردیم از چالوس به طرف شرق. شما نزدیکیهای چالوس که میرسید از پلی عبور میکنید که کانالی حدود 35 کیلومتر را ساختیم. بعد از من هم پیگیری نشد. اگر ما آن کانال را میساختیم دو طرف آن هم اتوبان میشد. کانالهای درجه یک باید دو طرفش اینگونه باشد و یکی از بهترین جاذبههای توریستی کشور ما میشد که اگر کسی از آستارا وارد میشد و از گلستان بیرون میرفت، چنین اتوبانی که مشرف بر دریا هم بود و بالای آن جنگل بود و قرار بود در هر منطقه سدی بنا و در آن تاسیسات جاذبهدار توریستی نیز ساخته شود که طرح آن هم آماده شده بود. برای همیشه این سه استان از سیل و خشکسالی یا باتلاق شدن اراضی خود نجات پیدا میکردند. آب زیادی هم اضافه میآمد که متاسفانه اینطور نشد.
*سوم یک بزرگراهی را هم در ساحل دریا طراحی کردیم که با مصالح کف دریا ساخته میشد، نمونه این کار در شمال اروپا وجود دارد که مورد بازدید کارشناسان ما قرار گرفته بود. اتوبانهایشان را کنار دریاها با مصالح کف دریا ساخته بودند که از آنجا به بعد دوباره ساحل شکل میگیرد و آن ساحل هم در اختیار عموم مردم میماند، چون بعد از بزرگراه دیگر کسی ادعای ملکیت نخواهد داشت. ما چنین بزرگراهی را طراحی و از رامسر هم شروع کرده بودیم. اولین قرارداد را هم بستیم. هر متر شن و ماسه که از دریا بیرون میآمد یک دلار هزینه داشت چون در خارج از دریا این مقدار شن و ماسه وجود نداشت. 11 کیلومتر را کنترات دادیم. از ولگا دستگاهها را آوردیم. بعد از من این هم فراموش شد.
*کار چهارم مساله زاگرس بود. زاگرس ثروت عظیمی برای ایران و از کردستان تا شیراز است. لابد اینها را میدانید. سه طبقه طلا و ثروت است. لایه زیرین آن نفت یا طلای سیاه، پس از آن طلای آبی یا همان رودخانهها جاری است که از دو طرف آن سرازیر است و بالای آن هم جنگلها به مصداق طلای سبز مشاهده میشود. متاسفانه طرح زاگرس هم به عنوان یک تمدن عظیمی که طرح آن را از خوزستانیهایی مثل آقایان رضایی، فروزش، زنگنه، فروزنده و شمخانی و امثال اینها گرفته بودیم و اینها طرحش را ریخته بودند، هم ماند. یکی از کارهایی که مطالعه آن در 9 جلد تنظیم شده بود، اتصال دریای خزر به دریای جنوب بود. با حل چند گره باقیمانده این کار هم انجامپذیر بود که دولت من تمام شد و هیچکس پیگیری نکرد. طرحهایی از این قبیل زیاد بود که متاسفانه پیگیری نشد.
*در دوره آقای خاتمی شعار کمی تغییر کرد اما وزرا و معاونان و مدیران همانها بودند و کارها کموبیش همانگونه بود. البته آن اندازه تکیهای که من روی سازندگی داشتم، آنها نداشتند. خود آقای خاتمی صریحا گفتند سرعت سازندگی را کم میکنیم که به موارد دیگر برسیم، اما قابل تحمل بود. اما دوره اخیر نه، این دوره من دیگر بنا نداشتم که در ریاستجمهوری نامزد شوم. برای آینده کشور نگران بودم. با اطلاعات عمیقی که داشتم افق آینده را میدیدم که امروز همه میبینند و در صحبتهای آن زمان هم گفتهام.
*حالا دیگر ادعاهایی میشود که درست نیست و ببینید اصلا کارگزاران اینگونه تشکیل شد. من عضو جامعه روحانیت مبارز بودم. معمولا آنها در انتخابات حرف اول را میزدند البته برای تهران، وقتی که نمایندههای تهران را میخواستیم نامزد کنیم، جلسهای در دفتر من تشکیل شد و 30نفر را تعیین کردیم. دکتر حبیبی از طرف جمعی از مدیران پیام آوردند. درخواست کردند که نصف نصف باشد، نپذیرفتند و پنج نفر از نیروهای رادیکال که معتدل هم هستند مثلا آقایان محجوب، کمالی، دعایی و مجید انصاری – که اینها از رادیکالهای تند نیستند- را قبول کردند. من دیگر وقت نمیکردم که در جلسات شرکت کنم. گاهی به دفتر من میآمدند. آن 9 گروهی که همسو با جامعه روحانیت بودند، گفتند که ما رای داریم و چرا بیاییم اینها را در فهرست قرار دهیم. خودشان نامزد شوند. پس رد کردند و گفتند که قبول نمیکنیم. آقای ناطق نوری پیش من آمدند و گفتند نمیپذیرند، من گفتم که بروید و از مقام رهبری بپرسید. رفتند و از آقا پرسیدند و ایشان هم با نظر آنها موافقت کردند. من با رهبری تلفنی صحبت کردم و گفتم که اگر این پنج نفر را نپذیرند، یک عده از اعضای داخل دولت مصمم هستند که خودشان فهرست بدهند و من نمیخواهم این اختلاف به وجود بیاید. روحانیت ضرر میکند و تضعیف میشود، اجازه دهید متحد باشیم. حالا دیگران میآیند رقابت میکنند، چرا ما این کار را کنیم. ایشان گفتند مگر 270 نفر به مجلس نمیروند؟ گفتم چرا، گفتند که حالا هر کسی میخواهد بیاید. کارگزاران اینگونه شکل گرفت. اولین بیانیهای که دادند، بیانیهشان خیلی جا افتاد. رهبری دستور دادند که وزرا حق ندارند در انتخابات نامزد و فهرست بدهند. وزرا پیش من آمدند و گفتند که اگر رهبری ناراضی هستند، ما فهرست نمیدهیم. آقا گفتند معاونان بمانند، وزرا نباشند. چون وزرا از مجلس رای میگیرند نباید خودشان بیایند که مجلس بسازند. حتی گفتند شهردار تهران هم باشد و خودشان تماس گرفتند و گفتند که آن هم باشد. خودشان آمدند و در انتخابات هم موثر بودند و تقریبا نزدیک نصف مجلس را هم گرفتند.
خبر آنلاین