۱۴ سال پیش زمانی که یه نوجوون بودم با تاکید مربی پرورشی دبیرستان، فرم عضویت اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان رو پر کردم و همون سال در انتخابات هیئت مرکزی شهرستان آمل رای اوردم .
شروع فعالیتهای سیاسی ، مذهبی و اجتماعی من از همونجا بود
به عنوان یک نوجوون دیدن اینهمه شور و حرارت در بین هم سن و سالهام برام خیلی جالب بود.
برنامه های متعددی رو در این انجمن تجربه کردم ، از دیدارهای مکرر با رهبری تا اعزام به سفر حج و کاروان راهیان نور
دفتر اتحادیه تو ساختمان مهدیه آمل بود ، اولین بار که وارد مهدیه شدم احساس دلبستگی عجیبی بهش داشتم ، مکانی که قبل از من ، جوونای قدیم درش فعال بودن و خیلی هاشون شهید شدن ، برگزاری مراسمات متعدد ، نشست های صمیمانه ، پنجشنبه ها و زیارت آل یاسین ، نیمه ی شعبان و یکی از بزرگترین جشنهای این روز مبارک تو مهدیه و… همه و همه باعث شده بود که هر روز وابستگی بیشتری به این مکان پیدا کنم .
مهدیه برای خیلی از کسانی که حضور فعال داشتن ، سراسر خاطرات لذّت بخش به همراه داره ، شور و نشاط خلّص و مخلصانه ی بچه ها بدون هیچ چشم داشتی جلوه واقعی خلوص رو به نمایش می گذاشت.
سالها در گذر بود و همراه با گذار عمر ، سن ساختمان مهدیه هم بالا و بالاتر رفت و هر روز از نشاطش کم شد، هر روز بیشتر از دیروز تا جاییکه الان نزدیک به سه ساله دیگه تبدیل به مخروبه شده ، مهدیه همون مکانی که در نوجوونی خیلی از ماها رو تربیت کرد حالا به وقت پیری به همّت ما نیاز داشت تا دوباره از نو جوون بشه و نوجوون های بیشتری رو تربیت کنه امّا ما غرق در دریای روزمرگی خودمون شدیم و فراموش کردیم که یک روز جایی بود که بیشترین نقش رو در تربیتمون داشت .
نفس های مهدیه به شماره افتاده و نیمه جان در حال احتضاره و ما غافل از تمام گذشته و خاطراتی که با اون داشتیم ، نظاره گر مرگش شدیم.
مدّتها تلاش هیئت امنا نتیجه ای تا امروز در پی نداشته و حتی موقعیت خاص ساختمان که در صورت تخریبش باید شاهد حوادث ناگوار و آسیب های مادی و جانی جبران ناپذیر باشیم، نتونسته باعث ایجاد نگرانی در مسولین شهرستان و استان بشه ، خسارات ملیاردی شاید جبران شدنی باشه امّا آسیب های جانی قطعا جبران شدنی نیست.
امروز حکم فرزندانی رو داریم که والدینشون رو در پیری رها کردن و بی تفاوت اسیر روزمرگی شدن و بعد از شنیدن خبر مرگ والدین تازه میفهمن چه اتفاقی افتاده.
من به مهدیه بدهکارم ، تمام سالهایی رو که میتونستم در این جامعه ی بیمار به هر شکلی تربیت شم امّا اون نجاتم داد
به مهدیه بدهکارم تمام امروزم رو و تمام فردا و آینده رو
حکایت تلخ این روزهای مهدیه ، قصه ی تلخ این شعره

خانه ام آتش گرفته ست
آتشی جانسوز
……..
وای بر من

همچنان می سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان

و آنچه دارد منظر و ایوان

من به دستان پر از تاول

این طرف را می کنم خاموش

وزلهیب آن روم از هوش

زان دگر سو شعله برخیزد بگردش دود

تا سحرگاهان که می داند که بود من شود نابود؟

خفته اند این مهربان همسایگان شاد در بستر

صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر

وای آیا هیچ سر بر می کنند از خواب

مهربان همسایگانم از پی امداد

سوزدم این آتش بیداد گر بنیاد

می کنم فریاد

ای فریاد

…………..
این هم صدای فریاد من بود تا خواب مسولین خفته رو آشفته کنه و هشداری باشه برای همه ی ما تا فردا بانگ وا اسفا برنداریم و نوای تلخ ای کاش هامون گوش شهر و پر نکنه و صدای مویه هامون بی خوابی همسایگان رو ارمغان نیاره.
همتی اگر هست انروز وقتشه ، و یادمون باشه
ناگهان چقدر زود، دیر میشود

عرفان علیزاده

photo_2015-08-24_01-58-42 photo_2015-08-24_01-58-46 photo_2015-08-24_01-58-58 photo_2015-08-24_01-58-11 photo_2015-08-24_01-58-19 photo_2015-08-24_01-58-26 photo_2015-08-24_01-58-31 photo_2015-08-24_01-58-36

8 thoughts on “نفس های ساختمان مهدیه آمل به شماره افتاد +عکس”
  1. وااااااای چرا ساختمون مهدیه به این حال و روز افتاده. حدود یک سال در حوالی سال 81-82 در خدمت اتحادیه بودم. یادش بخیر آقای جوادی مسئول اتحادیه بود، خیلی انسان فوق العاده ای بود. من هم خودمو به اتحادیه بدهکار میدونم و حاضر هر کاری از دستم بر میاد برای اون مجموعه انجام بدم.

  2. یادش بخیر صبحهای جمعه سالهای 75-76و زیارت عاشورا و شور حال بسیجی های جوون که الانم در صحنه سیاسی و عبادی شهر مشغولن .

  3. یادش بخیر اتحادیه انجمن های اسلامی سالهای 81 و 82

  4. ماشالله هرچش داریم ساحل رودخانه!!! شما هم بیا یه جایی رو کنار رودخانه تصرف کن…یه ساختمان بزن به نام مهدیه…..منظره رودخانه که می بینیم مارا اذیت می کند….جلویش را بگیرید!

  5. با سلام و احترام .
    فقط ميشه گفت :
    از درد سخن گفتن و از درد شنيدن _با مردم بي درد نداني كه چه دردي است

  6. مهدیه مامن و ماوای شهدای بزرگوار هم بود

  7. ما هم مدیون مهدیه هستیم
    ممنون از این سایت بابت پوشش این مساله تاسف بار

  8. خدا پدرتو بیامرزه آقا عرفان_مارو بردی به خاطرات خوب و شیرین دوران نوجوانیمون بین سالهای 79تا 81.یاد کتابخونه مهدیه بخیر.یاد آقای جوادی که مرد آقایی بود هر جا هست خدا حفظش کنه. خدا بیامرزه عباس محمدی رو که مارو اورد تو هیئت. علاوه بر کارهای فرهنگی که تو مدارس میکردیم اردوهای خوبی رو هم ترتیب میدادیم که هنوز بعد از 15 سال یاد و خاطره اون روزها برام زنده هست مخصوصا میانکاله. ..انشالله که مسئولین به ساختمان مهدیه توجه کنند و بحال خود رها نکنن.امیدواریم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *