به بهانه حفظ گیلاس و خفظ ارزشها

سید محسن ابوالحسنی: روزگاری بود که اگر درهمه ی شهرها و روستاهای واقع  شده از سواحل منفی بیست وهفت محمودآباد تا ارتفاعات بالای سه هزار لاریجان را – که به همه اش گفته میشد آمل – پرسه می زدی، تنها می شد هزار و دویست و پنجاه  ماشین آمل یازده پیدا کنی! تا اینکه هزارو دویست و پنجاه و یکمین ماشین نمره آمل، با شماره آمل یازده، دوازده، هفصدو چهل ونه در مدرسه پیش گیلاس دیده شد.

ظاهر قضیه شاید این جور بود که قراراست از آذرماه هزار و سیصد و شصت وچهار به بعد آقا فریدون بعد از سیدرضا، سید محمد علی، سیدعباس، سید کاظم، دایی حشمت و سید قدیر هفتمین  ماشین دار گیلاس و بهتر بگویم گیلاسی باشد اما باطن قضیه تا حدودی فرق میکرد.

  بله این ماشین قرار است برخلاف بقیه ماشین ها که بیشتر در آخر هفته ها  و عید ها و تابستان ها در مدرسه پیش دیده میشدند همیشه در گیلاس بماند تا شاید بتواند از روند خالی از سکنه شدن گیلاس و لاریجان جلوگیری کند و یا حداقل ده پانزده سالی آنرا به تاخیر بیاندازد.

این ماشین آمده است تا جلوی منحل شدن مدرسه گیلاس را بگیرد و حداقل ده سالی طول بکشد تا مدرسه ی سه کلاسه گیلاس بشود یک کلاسه و در مهر هفتاد و سه حسنِ سید رحمت روی در زبر و رنگ نشده ی  کلاس با گچ بنویسد “کلاس اول تا پنجم “

این ماشین بدون اینکه خودش هم خبر داشته باشد، باید برروی برف های سنگین جاده گیلاس ردپای عمیق بگذارد، تاهم بتواند مسیری برای رفت وآمد پیاده ها ایجاد کند وهم مسیری ماشین رو بشود تا سید کاظم که بیشتر ازبقیه ماشین دارها درزمستان هوای گیلاس میکند با زنجیر چرخ هم بتواند از جاده گیلاس بالا بیاید.

این ماشین قراراست همانند صاحبش که هم مداح و هم خادم حسین علیه السلام است خودش هم دردسته روی ها برای کندلو و نیاک خادم امام حسین علیه السلام باشد.

این ماشین قرار است در غم و شادی های ما شریک باشد؛ از جاهاز و سیسمونی و… گرفته تا سنگ لَهَد و اِماری و..

خلاصه اینکه همه ی ما نیسونِ آبیِ آسمانی را با یار بااخلاقش میشناسیم.



هرچند گرما و سرمای زمانه رنگ رخسارش را در امان نگذاشته است ولی رنگ آبیِ داشبردش دقیقا همان رنگ آسمانی فابریک است که تو را دوباره میبرد به یکِ نیمه شب سرد و برفیِ زمستان سال شصت و چهار. زمانی که مادر وقتی میبیند پسربچه ی کلاس اولی اش از تب میسوزد، بدون هیچ رودربایستی از ایوان خانه ی خود صدا میزند “ها دایقاضی .. ها دایقاضی.. آقا فریدون وَنگ هاده بیه وَچه رِ بَوریم گزنگ .. ” و این از خواب بیدارکردن ها و منتطر ماندن ها در گزنگ  که برای نیسون آبی و آقا فریدون بارها و سال ها تکرار شده بود، هیچکدام نتواست ذره ای در مرد با اخلاق ما اثربگذارد  و چه بسا عشق به گیلاس را در وجودش عمیق تر هم کرده است.

مرد با اخلاقی که به کارکردنش حداقل برای گیلاس و گیلاسی ها، هیچ وقت به چشم شغل نگاه نکرده است و بیشتر دوست دارد کار طرف مقابل راه بیفتد.

مرد بااخلاقی که اخلاقش را بچه های دهه شصت و هفتاد که یکی از تفریح هایشان دویدن و ایستادن روی سپر عقب نیسون آبی آسمانی بود، آنرا بخوبی لمس کرده اند. چرا که بچه ها خوب میدانستند که آقا فریدون نه تنها آنها را دعوا نمیکند بلکه سرعت ماشین خود را کندتر میکند تا همه ی بچه ها به ماشین برسند.

 خلاصه اینکه ورژن سال نود ودو آقا فریدون با ورژن دهه شصت فرقی نمی کند و تورم و گرانی و دلار نتواسته درآن تاثیر بگذارد. مثلا وقتی برای بیست- سی گونی کود از رینه تا گیلاس به او بیست هزار تومان هم میدهی، فقط می گوید خدا بده برکت!

پایان سخن اینکه کوچه پس کوچه های گیلاس، باغ های سیب و گیلاسش، زمین های کشاورزی اش، درختهای قدیمی اش، کِهِل هایش، حمام و مدرسه اش و حتی این نیسون آبی آسمانی، همان دفترخاطرات ماست و همه باید به اندازه ی بالا مسجد و پایین مسجد برای ما مقدس باشد.

این دفترخاطرات هرچند برای گیلاسی ها یک ارزش بی نهایت دارد ولی یاد مان نرود که یک دفتر کارزده ی قدیمی برای دیگران  شاید به اندازه یک روزنامه باطله ارزش داشته باشد و تقلایی برای حفظ آن نکنند. پس خود ما باید گیلاس و ارزشهایش را برای همیشه خفظ نماییم.

با تشکر از سید امیر حسین ابراهیمی که این عکس خاطره انگیز را در اختیار درگاه گیلاس قرار داد و با تشکر از سید هادی ساداتی که آن را اسکن و برای ما ارسال کرد.

2 thoughts on “عکس/ آمل -۱۱”
  1. چه روزگار خوبي بود….
    يادش به خير ….
    نه اينكه هيچ مشكلي نبود.بلكه همه در كنار هم بودند و خانواده ها مثل الان از هم دور نبودند و همه سرشون توگوشي و تبلت و لب تاب نبود

  2. یادش بخیر، تو محل ما شاه رضا راننده این نقش داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *