هراز نیوز : روح بلند جناب خواجه ابوسعید آملی (حاج رضا ولایی) به ملکوت اعلی پیوست.
لقب ابو سعید آملی را علامه حسن زاده آملی سالها پیش به آن مرحوم نسبت دادند .
تشییع پیکر آن سالک طریق حقیقت ساعت 4 بعد از ظهر امروز شنبه اعلام شده است و پیکر ایشان در جوار امام زاده ابراهیم آرام خواهد گرفت .
هراز نیوز رحلت حاج رضا ولایی را حضور حضرت علامه حسن زاده آملی، خانواده آن مرحوم و مردم شریف آمل تسلیت عرض می نماید
رحمت و رضوان الهي بر او باد و خداوند ما را با او محشور گرداند
ممنون از پوشش به موقع مراسم آن بزرگمرد الهی
إن شاءالله ذریه تان محبّ جناب امیرالمؤمنین حضرت وصی امام علی بن ابیطالب علیه السلام باشند.
حاج رضا زنده تر شد ….
حاج آقای عزیزم دلم خیلی تنگه براتون
ان شاا…خدامقام رضای حاج اقارضاوولایت حاج اقاولایی را نصیب همه نفوس شیقه الی الکمال بفرماید.روحش غریق رحمت باد
باعرض سلام و تسلیت فراوان خدمت حضرت علامه حسن زاده آملی وخانواده وبستگان ومریدان داغدار؛ امیدوارم روح این عزیز تازه سفر کرده با اولیاءالله مهشور گرددوامید است ادامه دهندگان راه ایشان زیاد باشندتا به اسلام ومسلمین خدمت کنند وخداعجیب گلچین می کند…!!!
با سلام
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
آقاجان ای کاش در زمانی که در بین ما حضور داشتید به
معنای واقعی درکتان می کردیم و به گفته هایتان جامه ی
عمل می پوشیدیم و از شما عزیزی که تمثال مبارک ایشان
را در سایت گذاشته اید کمال تشکر را داشته و از خداوند
منان خواهانم شما و ما را در قیامت با ایشان محشور
بفرماید .