، زمانی که صحبت از معلولیت میشود همه به یاد شادیهای کودکانه از دست رفته، زندگی و آینده فردی میافتند که شرایط جسمی و حرکتی آنها مختل شده اما در کنار افراد معلولی که بارها به سراغشان رفتیم همیشه فرشتگانی از مهر مهربانتر و از همه به خدا نزدیکتر هستند که آنها نیز آینده و زندگی خود را به پای این معلولان ریختهاند.
مادر واژهای مقدس است و اینکه بهشت زیر پای مادر است عبارتی است که اگر هر ثانیه و هر دقیقه نیز تکرار شود به جبران همه خوبیها و محبتهای این فرشته ایثار و از خودگذشتگی نیست.
مادر و تقدس او از برای تربیت فرزندان به سرانجام رسیده و بالنده را شامل میشود تا زهرا نورمحمدی مادر چهار معلول آملی که وقتی برای از او نوشتن در مقابلش مینشینم قداست واژه مادر برایم تداعی میشود و او نیز وقتی اسم مادر میآید اشکهایش بیاختیار جاری است.
زهرا نورمحمدی زنی که امروز 60 سال دارد اسطوره ایثار و از خودگذشتگی است و سالهای سخت زیادی را سپری کرده است.
زنی که در عنفوان جوانی متوجه میشود که کودکانش نقصی دارند اما به گفته خودش هیچ پزشکی متوجه نقص فرزند نخستش نشد.
وی میگوید: وقتی فرزند نخستم به دنیا آمد متوجه نشدم که نقص دارد ولی در فرزند دوم فهمیدم که عضلات پاهایش شل است برای همین او را به بیمارستان کودکان تهران بردیم تا مداوایش کنند اما بیماریشان درمان شدنی نبود، دکتر آنجا به من گفت دخترهایت سالم هستند اما امروز سه پسر و دو دختر دارم ولی فقط یکی از دخترها که فرزند سومم است سالم است.
نقطه امید این مادر دختری است که امروز فوقلیسانس زبان خارجه دارد و تنها فرزند سالم این خانواده است.
زهرا نورمحمدی میگوید: او یک نقطه امید در زندگی من است اگر همین او را نداشتم زندگیام دیگر رنگی نداشت.
فرزندان معلول این زن از سن بلوغ به تدریج عضلات پاها و دستهایشان شل شده و از کار میافتند و آنجا است که مادر آهی میکشد،میگوید: بچههایم همه باهوش بودند درسشان تا سوم راهنمایی عالی بود ولی به سن بلوغ که رسیدند عضلاتشان شل شد و دیگر نتوانستند قلم در دست بگیرند درس را رها کردند اما تا زمانی که توانستم خودم در درسها کمکشان کردم.
شوهر این زن و پدر این دختران و پسران خیاط است، مردی که از صبح از خانه خارج میشود و شب هنگام به خانهای باز میگردد که با وجود داشتن چهار فرزند در آن سوت و کور است.
خانه رحمت محمدیان تمیز و نظیف است، چمادر اگرچه چهار فرزند دلبندش را نیز تر و خشک میکند اما خانهای نیز به همان مرتبی و تمیزی دارد.
خانهشان همیشه عطر گل و بوی گلاب میدهد آنقدر که این مادر تلاش کرده قطعهای از بهشت را در این خانه نمایان کند.
زهرا نورمحمدی میگوید: از صبح که بلند میشوم صورت تکتکشان را میشورم، به آنها صبحانه میدهم، بعد ناهار و میوهشان را آماده میکنم و شبها هم برایشان مسواک میزنم.
تصور اینکه یک زن در سن 60سالگی بتواند از چهار معلول در سن 40، 37، 34،31 و 26 سالگی به تنهایی نگهداری کند سختتر از آن است که در ذهن کسی بگنجد.
به او میگویم همه کارشان را خودت انجام میدهی، میگوید: آری مگر جز من کسی هم هست، پدرشان سرکار است و دخترم هم دانشگاه و زبانکدهای که در آن تدریس میکند، من میمانم و این طفلهای معصوم، سه تایشان میتوانند آرام آرام حمام کنند اما این آخری توانش را ندارد و من باید او را حمام ببرم.
وقتی از او میپرسم بالاخره هر مادری یک ویژگی فرزندش را بیشتر دوست دارد و شما از فرزندانت چه ویژگیهایشان را دوست داری میگوید: همه بچههای من خوب هستند هیچ کدام اذیتم نمیکنند، مجید و محمد خیلی خوب هستند اما سمیه دخترم که معلول است گاهی عصبانی میشود چون میداند که دیگر خوب شدنی نیستند اما این کوچکتر از همه، رضا را خیلی دوست دارم بدون او نمیتوانم زندگی کنم.
نام فرزندانش را که میآید انگار غصههایش فراموش شده میخندد و از تکتک فرزندانش برایم تعریف میکند،اینکه هر جا میرود و با خانه تماس میگیرد میگوید میخواهم با رضا صحبت کنم.
این زن آنقدر صبور و ساکت است که به زور از او حرفی چند بیرون میکشم، میگوید: راه بهزیستی را نمیدانستم برایم سنگین بود که بروم ادارهای و برای فرزندانم کمک بخواهم ولی دیگر عادت کردم به این اندک مستمری بهزیستی.
وی ادامه میدهد: این بندههای خدا هم باید دولت کمکشان کند که به ما برسند.
لرزش دستانش و رنگ تیره مردمک چشمش نشان میدهد که دیگر توانی برایش نمانده است،زندگی که تمام طول آن از سال 52 که به این خانه آمده را به خدمت فرزندانش گذرانده است حالا تنها یک چیز کم دارد و آن شادی است.
در این خانه محبت و آرامش موجب میزند اما این مادر حسرت یک خیال راحت به سفر زیارتی رفتن دارد و یک دل سیر در سفره امام حسین(ع) نشستن.
در خانهای که چهار معلول دارد شاید دو ویلچر هم یافت نمیشود که بتوان اینها را جابهجا کرد و یا محوطه ورودی و خروجی خانه را نیز نتوانستهاند برای رفت و آمد بچهها مناسب کنند.
حمل ویلچر و هل دادن آن و جابهجا کردن ویلچر برای اینکه هر چهار معلول از آن استفاده کنند نیز دیگر برای این زن قامتی ایستاده باقی نگذاشته است.
امروز در میان هیاهوی دنیایی که همه را اسیر خود کرده است این مادران و این خانوادهها فراموش شدهاند، همه نیازهای این خانوادهها مادی نیست،دستی است که بر سرشان کشیده شود و محبتی است که از این مادران دریغ نشود،آرزویی است که برآورده شود و زیارتی است که نائل و آیندهای است که برای طفلان معصومشان ساخته شود.
قربان اشکها و دستهای پینه بسته این مادر و همه مادران سرزمینم بروم که همه گلایهشان از زندگی اشکی است که با گوشه چادرشان پاک میکنند.
———————–
گزارش از: الناز پاکنیا
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد…
گزارش خوب و تکان دهنده ای است.
ان شاالله خداوند به این مادر گرامی صبر و عمر با عزت بدهد تا از فرزندانش مراقبت کند.
الهی آمین
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند باشد که گوشه چشمی به ما کنند
هر ورق از عمر دفتریست برای تذکر……
اميدوارم خداي مهربان به اين زن در دنيا صبر وطاقت بيشتري بدهدودر اخرت همسايه حضرت زينب باشد امين
وای، تازه فهمیدم چقدر ناشکرم. این مادر بهشتیه