چند جوان که هر کدام کارتی به گردن آویخته و یا برگه ای در دست دارند پشت درب ورودی خیابان فلسطین منتظرند تا اجازه ورود به آنها داده شود. ظاهرا به علت تاخیر یک روزه در همایش، کارت ورود برایشان صادر نشده و حالا اجازه ورود و دیدار با رهبر را ندارند. همین ابتدا نگران این موضوع می شوم و هزار فکر و خیال که این نخبه های علمی که علی القاعده زودرنج و حساس هستند چه فکری خواهند کرد اگر از دیدار رهبر محروم شوند. با نگرانی از این اتفاق به سمت حسینیه حرکت می کنم.

قبل از ورود به حسینه در ذهنم چهره ها و سر و شکل میهمانان رهبر را تجسم می کنم. لابد همگی دختران و پسران اتوکشیده ای هستند با عینک های ته استکانی که هر از چندی چشم هایشان را ریز می کنند و با انگشت سبابه، عینک را روی چشمشان بالاتر می برند و  با دقت به سخنان رهبر گوش می دهند و نکات مهم را برای امتحان یادداشت می کنند! وارد حسینیه که می شوم به سرعت ذهنیت قبلی رنگ می بازد.

از دری که وارد می شوم نمایندگان منتخب دانشجویان که قرار است در حضور رهبر سخنرانی کنند وارد می شوند. اضطراب و نگرانی را می توان در چشمان برخی از آنها دید. بعضی هنوز در حال مرور متن هستند و نگران از اینکه مبادا تپقی یا اشتباهی در تلفظ کلمات روی ارائه مطالبشان اثر سوئی بگذارد . بعضی هم البته حتی در این لحظات دست از شوخی و خوش و بش با دیگران بر نمی دارند. آفرین به این اعتماد به نفس!

هنوز جاگیر نشده ام که رهبر وارد می شود. این را از هیاهوی جوانان و جمعیت مشتاق متوجه می شوم. راستش را بخواهید انتظار چنین استقبال پرشوری را از نخبگان نداشتم. بالاخره هر چه باشد اینها نخبگان علمی جامعه هستند و علی القاعده بیشتر عادت به تکریم شدن دارند تا تکریم کردن. در محاسباتم به وضوح اشتباه کرده‌ام. رابطه جوانان با رهبر ظاهرا خارج از این چارچوب ها است. دکتر مهندس های نخبه مملکت مشتاقانه شعار می دهند و گریه می کنند.

در کنارم یکی از جوانانی که ظاهرا بناست از سخنرانان باشد نشسته و اضطراب عجیبی دارد. متن دستنویس را چندبار می خواند و جاهایی را علامت می زند. هربار نیم نگاهی به تریبون می کند و با تصور حضور احتمالی خود در پشت تریبون بر اضطرابش افزوده می شود. کمی از متنش را زیر چشمی می خوانم. متن خوب و متینی است. اما این اضطراب و نگرانی کار دستش خواهد داد.

رهبر که بر صندلی همیشگی تکیه می زند، قاری تلاوت قرآن را آغاز می کند. آیاتی در رسای علم و علم آموزی . شبیه آنچه به خط خوش ، بزرگ بر بالای سر رهبر و بر پیشانی حسینیه نوشته اند: “یرفع الله الذین امنو منکم و الذین اوتوا العلم درجات”.
در سمت چپ حسینیه، مسئولان و مقامات ارشد دولتی به صف روی صندلی نشسته اند. ارتباط برخی را به موضوع و محتوای جلسه می فهمم، مثل خانم سلطانخواه معاون علمی رئیس جمهور و رئیس بنیاد نخبگان که حضورش کاملا طبیعی است، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس سازمان انرژی اتمی و رئیس نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها و حتی وزیر دفاع که پروژه های متعدد و گسترده صنایع دفاعی و هوافضا او را به این جلسه پیوند زده اما ارتباط برخی دیگر مثل محمدرضا میرتاج الدینی معاون پارلمانی رئیس جمهور را نمی فهمم.


مجری جوان برنامه که خود از اعضای بنیاد ملی نخبگان است، خیلی مسلط و با نشاط اجرای مراسم را شروع می کند. رهبر را با عنوان «حضرت آقا» خطاب قرار می دهد و فهرست برنامه را که شامل سخنان پنج دبیرکمیسیون‌های تخصصی همایش پنجم نخبگان و 10 سخنران برگزیده دیگر است برای رهبر شرح می دهد. مجری جوان به رهبر می گوید: «بیش از صد نفر از نخبگان حاضر تقاضای وقت کردند که ما از میان آنها 10 نفر را با توجه به تنوع مطالب و همگن بودن مباحث برگزیدیم.» بعد خطاب به رهبر می گوید: «اگر با این برنامه موافقید شروع کنیم» رهبر هم در پاسخ می گوید: «موافقم.»

نفر اول دکتر نیما رضایی سخنگوی کمیسیون تخصصی نظام سلامت که با معرفی مجری پشت تریبون قرار می گیرد، محقق جوان برگزیده جشنواره رازی با 200 مقاله علمی پژوهشی و چندین و چند موفقیت علمی دیگر به رهبر سلام می کند و خیلی سریع و کتابی از روی متن، گزارشی از کمیسیون مربوطه می دهد. سخنش که تمام می شود رهبر بلافاصله بعد از تشکر سخنران از مسئولان برنامه می خواهد که متن صحبت‌ها را داشته باشد. قرار می شود در پایان جلسه متن سخنرانی همه سخنرانان در اختیار رهبر قرار گیرد.

سید سعید سرافراز، مدال طلای المپیاد ریاضی نفر بعدی است که بعد از گزارش کمیسیون ذیربط بلافاصله خطاب به رهبر می گوید: «اگر اجازه دهید یک دقیقه هم نظر شخصی خود را ارائه کنم.»  یک دقیقه اش که تمام می شود یک بار دیگر آقا را خطاب قرار می دهد که: اگر اجازه بدهید از نزدیک خدمت برسم. خوش و بش از نزدیک با رهبر همان و درخواست دریافت چفیه رهبر همان و این یعنی نفرات بعدی که در سودای چفیه، این نماد خاص و یکتای رهبر بودند همگی نا امید خواهند شد.

حسن نیک‌آئین نفر بعدی است که سلامی به رهبر می دهد و همانطور که خودش می گوید «یکراست می رود سر اصل مطلب». با لهجه شیرین اصفهانی گزارش کمیسیون تخصصی مربوطه را از روی متن با سرعت می خواند و بعد می گوید: یک درخواست هم داشتم که اگر اجازه دهید مطرح کنم. رهبر هم با لبخند می گوید، «بفرمایید». نخبه اصفهانی می گوید: «بچه های بنیاد خیلی دلشان می خواهد تا اینجا که می آیند ناهار را هم با شما میل کنند! امسال که نشد ولی برای سالهای بعد این کار را انجام دهید»؛ رهبری هم آشکارا لبخندی می‌زند و سری به علامت رضا تکان می دهد.

نفر بعدی علیرضا شایسته است، سخنگوی کمیسیون تخصصی تحول علوم انسانی. سعید صالحی پور سخنگوی کمیسیون علوم پایه، نفر بعدی است که با لهجه آذری زیبای خود گزارش نسبتا جامعی از نشست های تخصصی همایش پنجم در زمینه علوم پایه می دهد و مثل همه دانشجویان علوم پایه از عدم توجه به این علوم و فرهنگ مهندس گرایانه دانشگاهها انتقاد می کند. انتقادی که رهبر در سخنان خود به آن صحه گذاشتند و با تعبیر از علوم پایه به «ذخیره‌ى بانکى» در برابر علوم مهندسی و کاربردی به عنوان «پول توجیبی» اهمیت این علوم را به مسئولان گوشزد کرد.

بعد از چهار پسر، بالاخره نوبت به اولین دختر نخبه رسید که به عنوان سخنگوی کمیسیون فرهنگ و هنر گزارش کمیسیون را به رهبر ارائه کند. مهتاب ترک بیات، نفر سوم کنکور هنر پشت تریبون می رود و پیشنهادات و انتقادات جالب توجهی را به رهبر ارائه می کند.

مهمترین و چالشی ترین بخش سخنان این دختر جوان، اعتراض وی به موضوعی بود که خود نام آن را “پدیده آقازاده های فرهنگی” گذاشته بود.

خانم بیات معتقد است یکی از معضلات کنونی عرصه فرهنگ حضور فرزندان مسئولین در این عرصه و اعتماد بالای مسئولان به آنها و سرعت بالای آنها در پیشرفت و تصدی مسئولیت های حساس فرهنگی است. در پایان هم خطاب به رهبر گفت: «آقا! چند سال است که آرزوی چفیه شما را دارم که ظاهرا امسال هم نصیب ما نشد.» رهبر هم بلافاصله گفت: «حتما می دهم به شما»

اما هشدار این دختر در مورد آقازاده های فرهنگی موضوعی نبود که رهبری به سادگی از آن بگذرد و در سخنان خود به صورت ویژه به آن نپردازد. رهبر از وجود چنین پدیده ای ابراز تعجب کرد و گفت: «راجع به آن مسئله‌ى اَشرافیت فرهنگى و آقازاده‌هاى فرهنگى که آن دختر عزیزمان گفتند، من در این زمینه واقعاً چیزى نشنیده‌ام. با اینکه تصور خودم این است که در مسائل گوناگون گزارشهاى متنوعى را میشنوم، اما این براى من خیلى حرف تازه‌اى بود. ایشان گفتند مصادیقى هم در اختیار دارند. حتماً به من منعکس بشود، یعنى گزارش بنویسید. واقعاً اگر چنین چیزى هست، خیلى بد است. من چیز قابل توجهى در این زمینه نشنیده‌ام. البته ممکن است پسر یا دخترِ فلان مسئول توى دبیرستان یا توى دانشگاه پُز بدهد که من مثلاً پسر فلانى‌ام، اما این به صورت یک فرآیند تربیتى دربیاید، تأثیراتى بگذارد بر روى گزینش، بر روى سوادِ بیشتر پیدا کردن و چه و چه، خیلى چیز بدى است. اگر چنین پدیده‌اى وجود داشته باشد، باید جلویش را گرفت. از آن خواهر عزیزم که از من چفیه خواستند و من حتما به ایشان چفیه را خواهم داد ، می خواهم گزارش دقیق و به همراه جزئیاتی از این موضوع برای من ارسال کنند تا من بررسی کنم.»

سید محمد امین آقامیری نفر بعدی بود که او هم یک راست رفت سر اصل مطلب، آقامیری تنها کسی بود که از روی متن  نخواند و با تسلط نسبتا بالایی مطالب خود را بیان کرد. از عدم حضور جوانان در نهادهای مهم تصمیم گیر به خصوص «داغ دل همه شورای عالی انقلاب فرهنگی» -تعبیر خاصی که در اعتراض به عملکرد این نهاد بالادستی به کار برد- انتقاد کرد و از فرار مسئولان از فضای دانشگاهها برای پاسخگویی به دانشجویان گلایه کرد و البته در پایان گفت: «مسئولان بدانند اوج گیری نقادی در میان جوانان به دلیل تغییر هویت آنها نیست بلکه به معنی انگیزه بیشتر و بالاتر برای حرکت انقلاب است.»

جعفر حسنی سخنرانی بعدی بود که مثل بقیه هم قطارانش به تحول در علوم انسانی اشاره و نسبت به نگاه کمی به پژوهش که باعث شده مقالات ISI در اینترنت و پایان نامه های دانشجویی در معابر فروخته شود، انتقاد کرد.

آزیتا بلالی اسکویی، دومین دختر نخبه ای بود که پشت میکروفون قرار گرفت و رهبر را با عبارت «رهبر یگانه و محبوبم» خطاب قرار داد و در سخنانی رسا و شیوا به لزوم تهیه و تدوین طرح جامع معماری و شهرسازی اسلامی اشاره کرد و راه حل برون رفت از بحران معنوی در معماری و شهرسازی کنونی را «رجعت مذهبی» برای رسیدن به شهرسازی تراز قرآنی، یعنی «بلد امین» پیشنهاد کرد.

خانم اسکویی هم مثل دختر خانم قبلی با وجودی که می دانست رهبر چفیه اش را به اولین نفری که این درخواست را کرده اهدا کرده است گفت: «تقاضای چفیه را دوباره تکرار نمی کنم، ولی ملتمسانه تقاضا دارم!» رهبر با لبخندی به او هم قول داد تا بعد از مراسم چفیه دیگری را اهدا کند.

کنار دستی مضطربم تازه متوجه حضور من و نوشته هایم از صحبت های نخبگان شده و انگار این موضوع بر اضطرابش که بعد از گذشت زمان کمی کاهش پیدا کرده بود، افزوده است. به روی خودم نمی آورم و طوری که دیگر نوشته هایم را نبیند به نوشتن ادامه می دهم.

میرهادی رهگشایی دانشمند جوان دیگری است که پشت تریبون قرار می گیرد. از مسئولان بازرگانی و دولت انتقاد می کند که برای رسیدن به آرمان خروج از وضعیت تک محصولی چوب حراج به منابع خام دیگر کشور زده اند. از رهبر هم می خواهد تا همانطور که به مردم توصیه می کند تا از مصرف کالاهای خارجی که مشابه داخلی دارد بپرهیزند، به دولت و سازمانهای دولتی هم توصیه کند تا با توجه به حجم بالای واردات از خرید کالاهای خارجی که اتفاقا مشابه داخلی با کیفیت دارند بپرهیزند.

تذکری که مورد توجه رهبر قرار گرفت و صریح ترین خطاب سخنان رهبری به این موضوع اختصاص پیدا کرد. آنجا که رهبر از رئیس جمهور و دولتمردان خواست: « آقاى رئیس جمهور به دستگاه‌هاى دولتى دستور بدهد؛ و این ممکن است. ما این را تجربه کرده‌ایم. در مواردى به صورت قاطع به یک دستگاهى گفته شد که این کارى که دارد انجام میگیرد، باید هیچ محصول غیر ایرانى در آن به کار نرود؛ و شد، و به بهترین وجهى هم انجام شد.»

خدیجه مظفری سومین و آخرین خانمی بود که پشت تریبون قرار گرفته و به مشکلات دستگاه قضایی اشاره کرد. مظفری به رهبر گفت: «دستگاه قضایی کشور سالم، اما ناکارآمد است.» و گفت باید دستگاه قضایی طوری عمل کند که در جامعه «پیرزنان از پادشاهان نترسند».

ناصر صباغ نیا جوان دانشمند دیگری بود که با ذکر یک حدیث از امام صادق (ع) سخن خود را در برابر رهبر آغاز کرد: «هیچ کاری نزد خداوند محبوب تر از کشاورزی نیست.»

صباغ نیا هم که مثل یکی دیگر از سخنرانان با لهجه آذری سخن می گفت، نشان داد که وزن آذری ها در میان نخبگان قابل توجه و جدی است! جمله پایانی صباغ نیا اما لبخندی بر لبان رهبر نشاند: «اگر اجازه بدهید سلام و علیک حضوری با شما داشته باشم» سلام و علیکی که خیلی بیشتر از حد معمول طولانی شد، به حدی که همهمه ای در جمع ایجاد کرد.

«به علت کمبود وقت دیگر امکان صحبت بقیه عزیزانی که از قبل بنا بود سخن بگویند نیست.» این را مجری می گوید و میکروفون را به سرکار خانم سلطانخواه رئیس نخبگان می سپارد. و این یعنی چندنفری که احتمالا چند روزی را بر روی متن صحبت های خود کار کرده اند حالا باید تنها به ارائه مکتوب نظراتشان به رهبر اکتفا کنند. دمقی و ناراحتی این سخنرانان ناکام را که می بینم تازه یاد آن چند جوان دم در ورودی می افتم که به دلیل ناهماهنگی از حضور در برنامه محروم شده اند. مشکل شد دو تا!

زیر چشمی جوان کنار دستی ام را می بینم که نفس عمیقی می کشد و دوباره به متن خیره می شود. نمی دانم حالا که آرام گرفته خوشحال از رها شدن از موقعیت خطیر سخن گفتن در جمع است یا ناراحت و مایوس از عدم امکان صحبت حضوری با رهبر.
صحبت های سلطانخواه مثل همه مسئولان دولتی با ابراز خوشحالی از حضور در محضر رهبر انقلاب آغاز و با گزارش دستاوردهای گسترده حوزه تحت مدیریت به پایان می رسد. سلطانخواه می گوید حضور در محضر رهبر برای نخبگان «امیدبخش و مسئولیت زاست».

سخن کوتاه سلطانخواه که به پایان می رسد همه آماده می شوند تا به سخنان رهبر گوش فرادهند. اما ناگهان یکی از میان جمع بلند می شود و صحبت هایی می کند که در همهمه جمع گم می شود. رهبر به سختی سعی می کند تا صحبت های جوان میان جمع را گوش کند. جمله آخر از همه واضح تر است: «آقا انگشترتان را به یادگار به من بدهید» رهبر لبخندی می زند و می گوید: «قبل از شما هم فرد دیگری انگشتر را از من خواست به ایشان هم گفتم که به مصلحت نیست.» جوان اما خود را نمی بازد و با اعتماد به نفس می گوید: «پس حداقل بگویید چفیه شما را به من بدهند.» رهبر این بار می گوید: «حتما به شما خواهم داد.» جوان اما باز هم مطالباتی دارد! «بگذارید نزدیک بیایم و روی شما را هم ببوسم.»

با هر درخواست دو اتفاق با هم می افتد، تایید و لبخند رهبر و تبسم حضار. ابراز محبت جوان به رهبر و تفقد رهبر به جوان، ثانیه هایی طول می کشد و بعد جوان خواسته آخرش را در گوش رهبر می گوید. رهبر این بار خیلی جدی به علامت رضایت سری تکان می‌دهد و تایید می کند. جوان هم راضی و مسرور به جای اینکه به جای قبلی خود بازگردد از پشت رهبر و از بخشی که مسئولان وارد و خارج می شوند، از حسینیه خارج می شود!

جوان دیگری بر می خیزد و می گوید نامش در فهرست سخنرانان بوده اما به او وقت نرسیده و چون از راه دوری آمده و طرح مهمی در خصوص ارتباط صنعت و دانشگاه دارد، ضروری است آن را برای رهبر توضیح دهد. رهبر از جوان می خواهد تا متن طرح را برای مطالعه ارائه کند. جوان هم چند جمله ای توضیح می دهد و بعد برای ارائه طرح نزد رهبر می رود و این یعنی لحظاتی دیگر برای صحبت های درگوشی یک نخبه دیگر با رهبر. رهبر با دقت به سخنان جوان گوش فرامی دهد و بعد با صدای بلند به جوان می گوید: «خوش گلدیز»

«حقیقتاً از ته دل خدا را شاکرم و با همه‌ى وجود از خداى متعال سپاسگزارى میکنم، به خاطر شما جوانهاى عزیز.»
رهبر سخنان خود را با این جملات آغاز می کند. جملاتی که مثل همه دیدارهای رهبر با جوانان بارانی است. صدای باران را از گوشه و کنار حسینیه می توان شنید. نشانه اش هم چشم جوان هایی است که حالا دیگر خیس خیس شده است. حتی دوست مضطرب بقل دستی!

رهبر انقلاب از ضرورت انتقاد و نقد درونی می گویند. از اینکه هر دیکته نوشته شده ای غلط دارد. هر حرکتی گاهی سکندری خوردن دارد، خسته شدن و عقب ماندن دارد؛ اما این خستگی و عقب ماندگی، این اشتباه و اشکالات، نباید ما را از اصل راه ناامید کند. نباید ما را در صحت راه و درستی کار متزلزل کند.

رهبر در میان سخنان خانم سلطانخواه یک خبر خوشحال کننده یافته است. تدوین سند ملی نخبگان. سندی که رهبری معتقد است فقدان آن ریشه بسیاری از ضعف ها و انتقادات در حوزه نخبگان است.

رهبر در بخش دیگری از سخنان خود به جوانان توصیه می کند تا فضاسازی و گفتمان سازی کنند. «فکر کنید، بگوئید، بنویسید.» رهبر معتقد است در چنین فضای گفتمانی که جوانان ایجاد می کنند: « در یک فضاى معتقد به یک مبناى فکرى یا عملى، رئیس جمهور هم همان جور فکر می‌کند، وزیر هم همان جور فکر میکند، مدیرکل هم همان جور فکر میکند، کارکنان هم همه همان جور فکر می‌کنند؛ این خوب است. و شما این کار را انجام می‌دهید.»

به اینجا که می رسد گلایه همیشگی رهبری از عدم توجه به کرسی های آزاد اندیشی بازهم تکرار می شود. «صد بار – با کم و زیادش- تأکید کردم.»

رهبر معتقد است «وقتى یک فضاى گفتمانى به وجود آمد، همه در آن فضا فکر می‌کنند، همه در آن فضا جهتگیرى پیدا میکنند، همه در آن فضا کار میکنند؛ این همان چیزى است که شما می‌خواهید.»

رهبر برای اثبات حرف خود به جوانان یک موضوع ساده را یادآوری می کند: « یک روزى یک چیزهائى گفته میشد که به گوشها سنگین مى‌آمد. من یک روزى مسئله‌ى «تولید علم» را مطرح کردم، بعد دیدم بعضى جاها نشسته‌اند روى کلمه‌ى «تولید علم» دارند خدشه می‌کنند – حالا یک مناقشه‌ى لفظى – که علم قابل تولید نیست! امروز این به صورت یک گفتمان قطعى در آمده؛ شماها گله‌مندید از این که این کار در مقطع خاص خودش پیش نمی رود. این خیلى پیشرفت است.»

رهبر در بخش دیگری از سخنانش به نیاز کشور به دانشمندان و نخبگان فداکار و عاشق ملت و سرزمین اشاره می کند. اینجاست که بلافاصله به یاد شهید شهریاری می افتد و یاد او را برای نخبگان جوان زنده می کند. البته رهبر معتقد است در میان نخبگان و دانشمندان جوان کنونی کشور هم دهها و صدها شهید شهریاری داریم.

دیدار با جوانان است و رهبری به سیاق همه دیدارها با جوانان که سنشان به سی و اندی سال قبل قد نمی دهد، تاریخ ننگین پهلوی را برایشان یادآوری می کند. «عزیزان من! بیش از ده‌ها سال، عزت ملت ما، غرور ملت ما، افتخار ملت ما پامال شد.» یادآوری خاطراتی که تلخی آن در کام رهبر از دور هم مشخص است: «سیاستمداران ما -بى‌عرضه‌هاى عقب‌افتاده- میگفتند ایرانى یک لولهنگ هم نمیتواند بسازد! لولهنگ این آفتابه‌هاى گِلى بود. خاک بر سر آن سیاستمدارى که از ملتش اینجورى حرف بزند. یا آن یکى میگفت که ما از فرق سر تا نوک پا بایستى فرنگى بشویم تا بتوانیم پیش برویم! خب، اینها بى‌عرضگى است؛ اینها عقب‌افتادگى است که یک عده‌اى به خاطر ضعفهاى خودشان، این ضعفها را بر ملت تحمیل میکنند؛ ملت تحقیر میشود. انقلاب اینها را از بین برد؛ ما به خود آمدیم.»

به خودم که می آیم صحبت های رهبری تمام شده است. شعارهای ابتدای جلسه دوباره در سالن طنین انداز می شود: «ای رهبر آزاده، آماده ایم آماده»، «خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست.»

با خودم فکر می کنم این جوانان چه هدیه های گران قیمتی را به رهبرشان پیشکش می کنند. خون یک دانشمند جوان با دو جین مدرک و تخصص و مقاله علمی پژوهشی بین المللی چقدر می ارزد؟! ماشین حساب همراهم نیست که دقیق حساب کنم. تازه یادم رفته ارزش بالای این خونهای شریف را در حدیث «مداد العلما افضل من دماء الشهدا» ضرب کنم. به نظرم دیگر با ماشین حساب هم نمی توان این هدیه های پیشکش به رهبر را حساب کرد.

در آن شلوغی و همهمه خداحافظی، جوان کنار دستی ام را می بینم که به رهبر نزدیک شده و متن سخنانش را به رهبر می دهد. کاملا مشخص است که از این وضعیت خوشحال است. هم در میان جمع صحبت نکرده و هم با رهبر دیدار کرده است. متن صحبت هایش هم که حالا مکتوب پیش رهبری است. هم فال و هم تماشا!

رهبر برای جوانان مشتاق دست تکان می دهد و خداحافظی می کند. مسئولین هم به صف پشت رهبری از حسینیه خارج می شوند.

به سمت درب خروج که می روم با صحنه جالبی مواجه می شوم. چند جوانی که دم درب ورود در حال اعتراض آرام دیده بودم حالا در گوشه ای از حسینیه نشسته اند و بر سر و کله هم می زنند. به خودم که این همه نگرانشان بودم می خندم.

پایان بخش دیدار با رهبر هم مثل همیشه بخش جذاب مراسم یعنی پذیرایی است. بیرون درب حسینیه روی چند میز با شربت آبلیمو و شیرینی از دانشمندان جوان کشور پذیرایی می شود. جوانکی که پشت میز ایستاده طوری که همه بشنوند می گوید: «لطفا یکی بردارید که به همه برسد!»

—————————————

عبدالمطهّر محمدخانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *