مشرق به نقل از جوان، میراث جنگ جهانی دوم برای جهان تلی از ویرانهها و خرابی بود. اما ژاپن به ظن خود ویرانیهای زیادی بهدنبال داشت. انسانهای زیادی جنگ جهانی دوم را چه در ایران و چه در ژاپن به یاد دارند اما کونیکو یامامورا، زنی مسلمان، حج رفته و مادر شهید است که هم سابقه مبارزات انقلابی دارد و هم علاوه بر جنگ در ژاپن، دفاعمقدس مردم مسلمان ایران را تا آنجا درک میکند که فرزند دلبندش، محمد بابایی را برای گره خوردن به این ایثار بزرگ، فدای راه اسلام میکند.
عدهای او را پس از اسلام آوردن «سبا» نامیدهاند و برخی نیز مریم میخوانندش اما خودش میگوید: نام من پس از ایمان آوردن به اسلام تغییری نکرده، کونیکو ماند و در شناسنامه ایرانیم کونیکو بابایی ثبت شده است.
* مسلمانی مسلک من است
وی که ۵۴ سال دارد در ایران زندگی میکند، میگوید: قبل از انقلاب با همسرم در دانشگاه آشنا شدم، او مسلمان و ایرانی بود و من از سرزمین آفتاب و پیرو فرقه بودا بودم، اکنون خوشحالم که نسب ایرانی و مسلک اسلام را برگزیدهام.
وی میگوید: «همسرم تاجر مسلمانی بود که مرتب به ژاپن سفر میکرد، من هم کمکم پس از انتخاب او برای زندگی با دین اسلام آشنا شدم و با تحقیق آن را حق یافتم.» کونیکو یامامورا که پوشش کاملا اسلامی یعنی چادر را انتخاب کرده است اظهار میکند: «ابتدا انتخاب حجاب برتر خیلی برایم سخت بود اما با شناخت بیشتر و قبول آن به عنوان یک اصل در زندگی مسیر آرام آرام سهل شد، زیرا میدانستم که برای انجام تکلیف باید کارهای سخت کرد و من مکلف بودم تا آنچه اسلام دستور میدهد را بر امیال شخصی ارجح بدانم. به بهانه سختیها و مشکلات نمیتوان از انجام تکلیف سر باز زد. برای من عجیب است که میبینم برخی مشکلات مختلف را در انجام وظیفه خود بهانه میکنند و از انجام جامع تکلیف خود سر باز میزنند!»
* در ژاپن دین و مذهب اهمیت ندارد
این زن مسلمان درباره موافقت خانوادهاش با وصلت او با یک مسلمان ایرانی، اذعان میکند: «پس از ازدواج با مرحوم همسرم باید به ایران مهاجرت میکردم و به همین منظور پدر و مادرم با ازدواج با یک خارجی مخالفت میکردند و با رفتن من از ژاپن مخالف بودند اما با دین اسلام و مسلمان بودن اسدالله بابایی مخالفتی نداشتند، در ژاپن تاکیدی بر مذهب و دین خاصی نیست؛ درباره اسلام و مسلمانی آموزههای چندانی در ژاپن در دسترس نیست.»
وی میافزاید: «پدر و مادرم سالهاست از دنیا رفتهاند، ایکاش کمی زودتر اسلام را شناخته بودند.»
* شخصیت او مرا جذب کرد
کونیکو یامامورا درباره چگونگی شکلگیری ازدواجش با یک ایرانی میگوید: «یکی از خصوصیات مشترک مردان این است که عقیده دارند زن باید مطیع مرد باشد. این واقعیت در ژاپن که شدت بیشتری دارد و حتی مشهور است.
شاید همین امر آقای بابایی را ترغیب کرد که در بین ژاپنیها بهدنبال همسر آینده خود باشد. اما بعد که ازدواج کردیم من هیچوقت حتی یکبار آن تعظیم معروف زنان ژاپنی را هم در مقابل او بجا نیاوردم و این مسئله گذشت تا روزی که همسرم با من در میان گذاشت که چرا شبیه دیگر زنان ژاپنی نیستی؟! و من قاطعانه پاسخ دادم وقتی اسلام به ما میگوید تنها در برابر خدا تعظیم کنید، چطور میشود این اصل را به شوهران خود نیز تسری بخشیم؟»
وی میافزاید: «انتخاب همسرم بهخاطر اسلام نبود بلکه از او اسلام را شناختم، انسانیت و منش بابایی مرا جذب اسلام کرد و شخصیت او مرا به این کیش نزدیک کرد. رفته رفته پس از ازدواج و دو سال بعد از آنکه به ایران مهاجرت کردم اسلام را شناختم. به نام مسلمان بودم در حالی که اطلاعاتی از آن نداشتم. با زندگی در یک اجتماع اسلامی و آشنایی با زبان فارسی و عربی، تحقیقاتم گسترش پیدا کرد در حالی که پیش از آن به زبان ژاپنی منابعی برای شناخت اسلام در دسترس نداشتم. تحقیق درباره اسلام طی سالها زندگی در کنار یک مسلمان و در کشور ایران تفکرم را به جایی رساند که در نهایت نتیجه آن را میتوان در تربیت فرزندانم مشاهده کرد. فرهنگ جهاد و شهادت در تربیت فرزندانم مشهود است و بر اساس این اصول اساسی در اسلام به آنها راه زندگی را آموختم.»
* برای انقلاب یک مسلمان بودم
کونیکو یامامورا یک انقلابی است که در تظاهرات علیه رژیم طاغوت با آگاهی و شناخت حضور فعال داشته است، خودش در اینباره میگوید: «امام خمینی(ره) به دو دلیل مردم را به صحنه انقلاب دعوت میکردند؛ یکی اینکه حکومت ایران یک رژیم استبدادی بود و پهلوی حکومتی اسلامی نبود و دوم اینکه مسلمانان توانایی آن را دارند که حکومتی مستقل و اسلامی ایجاد کنند و خود آن را اداره کنند. امام(ره) آزادی را حق مسلم مردم ایران و هر مسلمانی میدانستند. این تفکر اسلامی امام(ره) و دعوت ایشان برای استقلال کشوری اسلامی من را شیفته مکتب او کرد و به صحنه ظلم ستیزی فراخواند، گفتنی است که خانواده نیز در این انتخاب با من متحد بودند.»
وی درباره خاطرهاش از دیدار با امام(ره) میگوید: «امام(ره) معمولا شبها به مدرسه رفاه میآمدند، لذا در مدرسهای که بنده نیز در آن تدریس میکردم هیچوقت فرصت دست نداد امام(ره) را از نزدیک ملاقات کنم. ولی چندینبار ایشان را در کنار مدرسه علوی زیارت کردم. در یکی از دیدارها با معرفی دوستان حتی افتخار پیدا کردم با ایشان گفتوگو کنم. وضعیت ملاقات با امام(ره) بهگونهای بود که وقتی نزد ایشان قرار میگرفتی بیاختیار اشک از چشمانت سرازیر میشد و قدرت کلام از دست میرفت. من هم از این قاعده عموم مردم مستثناء نبودم و تنها به یاد دارم امام(ره) پس از استماع سخنان مقطع بنده، برایم دعای خیر کردند.»
* ایجاد و شکست وحدت در انقلاب اسلامی
کونیکو یامامورا میگوید: «با شروع انقلاب مشکلات زیادی داشتیم، تصور نمیکردم به این زودی انقلاب به ثمر بنشیند و طعم آن را نسل ما هم بچشد؛ اوج این حرکت در بهمن ماه ۱۳۵۷ بود که مردم آرام آرام وحدت گرفتند و ایران یکپارچه شده بود که توانست به جشن آزادی برسد. احزاب مختلفی در شکلگیری انقلاب نقش داشتند اما متحد بودند، با گذشت زمان و پس از پیروزی این حزبها راه خودشان را از امام(ره) و انقلاب اسلامی جدا کردند؛ برخی جبههگیری کردند و بعضی نیز منافع خود را در خطر دیدند چرا که با اسلام همسو و در یک راستا نبودند.
شاید همین باعث شد که کشورهای غربی گمان کنند که انقلاب شکننده است و زمینه تجاوز به خاک ایران را فراهم کنند. با خنثی شدن تحرکات منافقان در کشور، رژیم بعث عراق جنگی خونین را بر این مرز و بوم تحمیل کرد. اما جوانان تربیت یافته مکتب اسلام، شهادت در راه خدا و جهاد را از بر بودند و در برابر تجاوز دشمن ایستادگی کردند.»
* مقایسه جنگ تحمیلی با جنگجهانی در ژاپن
یامامورا عقیده دارد که عراق به تنهایی این جنگ را تحمیل نکرده بلکه یک جهان پشت سنگرهای صدام، علیه ایران اسلامی میجنگیدند و رزمندگان ایرانی با غیرت و با امداد امام زمان(عج) در برابر آنها دفاع کردند.
وی میگوید: «به یاد دارم که چگونه پیر و جوان و زن و مرد دوشادوش هم متحد شدند و هشت سال حماسه دفاعمقدس را رقم زدند. زنان در پشت جبهه کار پشتیبانی انجام میدادند که من هم یکی از آنها بودم، در دانشگاه علم و صنعت جمع میشدیم و از خیاطی و دوخت و دوز لباسهای رزمندگان گرفته تا پختن مربا و بستهبندی آذوقه برای جبههها، شبانهروز کار میکردیم.»
وی در مقایسه جنگ جهانی دوم در ژاپن و هشت سال دفاعمقدس در ایران میگوید: «هرچند آوارگی و شاید رگههایی از تحمیل را در بین این دو جنگ بتوان یافت، اما جنگ جهانی دومی که من در سنین هفت و هشت سالگی در ژاپن تجربه کردم و به جهت اقدامات پیشگیرانه دولتی جهت حفظ جانمان از موشکباران وحشتناک مجبور به مهاجرت به شهرستانها شدم، هیچ گاه شباهت زیادی به آنچه در جنگ ایران و عراق شاهد آن بودم نداشت. یکی از دلایل اصلی جنگ در ژاپن فقر و تنگ دستی بود، اما این دلایل در هشت سال دفاعمقدس رنگی از ارعاب نداشت.»
وی میافزاید: «در ایران اصلا جنگی در کار نبود و هرآنچه بود دفاع بود، که آن هم نه دفاع مسلحانه امروزی بلکه دفاعی معنوی و از قضا با دستهایی خالی بود.»
* شهیدی که مادر ژاپنی پرورش داد
شهید محمد بابایی در سال ۱۳۶۲ در عملیات «والفجر یک» در منطقه فکه به شهادت رسید. مادرش میگوید: «محمد برای بار اول در سن ۱۸ سالگی به جبهه رفت و در عملیات مسلم بن عقیل شرکت کرد، محمد هنگام شهادت ۱۹ ساله بود.
وی ادامه میدهد: پسر بزرگم تازه وارد دانشگاه شده بود که از طریق جهاد دانشگاهی وارد جبهه شد. سلمان از ناحیه فک مجروح شده بود، او که برگشت محمد که در رشته مهندسی دانشگاه علم صنعت قبول شده بود، در جبهه حاضر شد.»
وی میافزاید: «زمانی که خواست به جبهه برود از آقاى حمیدى پیش نماز مسجد انصارالحسین اجازه گرفت. من هم مىدانستم اینها امانتى در دست ما هستند و ما باید آنها را تربیت کنیم و تحویل دهیم، چه بهتر که آنها را با شهادت تحویل دهیم چرا که شهید شدن وظیفه مسلمانان و بالاترین مقام است. محمد به خواست خدا عمل کرد و من هم خوشحال شدم چرا که به دستور قرآن عمل کرد. ما در آیات قرآن مىبینیم که مسلمانان اگر زیر ستم باشند وظیفهشان کمک به اسلام و دفاع از آن است و در زمان جنگ هم رزمندهها و شهدا و خانوادههایشان به این دستور اسلامى عمل کردند.»
کونیکو یامامورا که مدرس رشتههای هنری است به یاد میآورد: «روزی در مدرسه بودم، حالت خاصی داشتم ودلم گرفته بود. در کلاس درس و در حضور دانشآموزان اشکهایم بیاختیار سرازیر میشد. از کلاس خارج شدم، نمیدانستم چرا آنقدر ناآرام بودم، اما بعد که خبر شهادت محمد را دادند لحظه شهادت و تاریخ آن با روزی که من در کلاس دگرگون شده بودم یکی بود، یکی از دوستان محمد که از ابتدایی با هم بودند و حتی با یکدیگر به جبهه راهی شدند خبر شهادت او را آورد. همسنگرش میگفت که آنجا سنگری نبود فقط یک بیابان بود، حتی نتوانسته بودند سنگری بسازند. شهید احمد نصراللهی برای من تعریف کرد که محمد در عملیات والفجر شهید شد. محمد با یک ترکش خمپاره شهید شد که به سرش اصابت کرده بود.»
* وداع آخر
وی در پایان میگوید: «یک هفته پس از شهادت پیکرش را به خانه آوردند، محمد آخرین باری که میخواست به جبهه برود خواست تا موی سرش را اصلاح کنم، وقتی تمام شد من را در آغوش گرفت و بوسید و بیشتر از همیشه تشکر کرد. در ذهن من هنوز بچه بود، محصل مقطع دبیرستان بود، وقتی قامتش را از روی صندلی بلند کرد هیکل یک مرد رشید به چشمم آمد و بیاختیار یاد حضرت عباس(ع) افتادم. این آخرین دیدار من و محمد بود.»