هرازنیوز / گروه حماسه و مقاومت: به منظور ثبت و گرامیداشت خاطرات شهدای گرانقدر دفاع مقدس، این بار گروه حماسه و مقاومت هرازنیوز و کارگروه تاریخ شفاهی دفتر حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و مقاومت آمل و موسسه فرهنگی هنری هزارسنگر ، در یکی از روستاهای سرسبز آمل، پای صحبت‌های حاج آقا کاردگر، پدر شهید علیرضا کاردگر نشستیم. او با کلامی ساده، ما را به دنیای صمیمی خود برد تا روایتگر قصه پسری باشد که از دل زندگی بی‌آلایش روستایی و عشقی پاک، به آسمان شهادت پر کشید و خاطراتش را برای همیشه در قلب پدر به یادگار گذاشت.

حاج آقا از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم. لطفاً کمی از خودتان و خانواده برایمان بگویید.

بسم الله الرحمن الرحیم. خواهش می‌کنم. ما اصالتاً اهل الیمستان هستیم. همسرم، خدا رحمتش کند، اهل درمه‌کلا بود و چهار پنج سالی می‌شود که به رحمت خدا رفته است. آن زمان‌ها من کشاورزی می‌کردم و برای گذران زندگی، هیزم می‌فروختم. یادم است در آمل قدیم، مغازه کم بود اما ارابه‌چی زیاد بود. حاصل زندگی ما سه دختر و چهار پسر بود که یکی از پسرانم، علیرضا، شهید شد و پسر دیگرم هم به رحمت خدا رفت.

نام علیرضا را چه کسی انتخاب کرد؟ دوران کودکی و تحصیل ایشان چگونه گذشت؟

نام همه فرزندانم را مادرم انتخاب کرد. علیرضا هم نامی بود که مادرم برایش برگزید. علیرضا را کاظم هم صدا می زدیم. او در خاص‌کلا به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه درازان گذراند و برای دوره راهنمایی به مدرسه شهید سقا علیزاده فعلی رفت. دبیرستان را هم در مدرسه امام خمینی (ره) شروع کرد و تا سال سوم دبیرستان بیشتر درس نخواند.

چه شد که علیرضا تصمیم گرفت به جبهه برود؟

با شروع جنگ تحمیلی، دیگر دلش آرام و قرار نداشت. با اینکه سن و سال زیادی نداشت، راهی جبهه شد. همان اوایل هم تیر خورد و طعم جانبازی را چشید. شش ماه روند بهبودی‌اش طول کشید و در بیمارستان ۱۷ شهریور آمل تحت عمل جراحی قرار گرفت. ما فکر می‌کردیم با دردی که کشیده، دیگر از رفتن منصرف می‌شود، اما به محض اینکه حالش بهتر شد، دوباره عزم رفتن کرد. انگار چیزی او را به آن سرزمین‌ها می‌خواند.

از نحوه شهادت و بازگشت پیکر ایشان برایمان بگویید.

علیرضا در گهرباران آموزش نظامی دیده بود و در نهایت در مریوان به شهادت رسید. یکی از همرزمانش برایمان تعریف می‌کرد که پیکر علیرضا و شهید عباد زارعی، دو روز در منطقه مانده بود. می‌گفت به خاطر شرایط خطرناک، مجبور شدیم پیکرها را شبانه با موتور سیکلت به عقب بیاوریم. عراقی‌ها حتی ساعت و پول‌های اندکی که همراه‌شان بود را برداشته بودند.

خبر شهادت را چگونه شنیدید؟

یکی از پسرهایم خبر شهادت برادرش را به من داد. به ما اطلاع دادند که فردا قرار است چند شهید را به ساری بیاورند که چند نفر از آنها آملی هستند. دهیار هم این خبر را به ما رساند. فردای آن روز به ساری رفتیم و آنجا بود که بچه‌های سپاه پیکر شهیدمان را آوردند و دیدیمش. همسرم وقتی خبر شهادت پسرمان را شنید، بی‌تابی و ناراحتی زیادی می‌کرد. حق داشت، جگرگوشه‌اش بود. پنج روز بعد از شهادتش، پیکر مطهرش تشییع شد. از پلیس راه به سمت روستای محل، او را بردیم و در حسینیه خاص‌کلا به خاک سپردیم. ما هر سال در تاریخ ۲۲ مرداد، همه خانواده‌های شهدا را دعوت می‌کردیم و یادی از عزیزانمان می‌کردیم.

حاج آقا، به عنوان حرف آخر، اگر صحبتی دارید بفرمایید و مردم را دعا کنید.

خدا را شکر می‌کنم که دنیا الان نسبت به قدیم اینگونه شد و مردم در راحتی و آسایش هستند. ان‌شاءالله که همه عاقبت‌به‌خیر شوند و قدر این امنیت را بدانند.

زندگینامه شهید را می‌توانید در لینک زیر مشاهده کنید.

لینک خبر 

تصاویر شهید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *