هراز نیوز، در یکی از روزهای گرم تابستانی، در دل روستای باصفا خاص‌کلای آمل، فرصتی مغتنم دست داد تا پای صحبت‌های پدری بنشینیم که کوهی از استقامت و گنجینه‌ای از خاطرات است. گفتگوی خبرنگار هرازنیوز و مسئول کارگروه تاریخ شفاهی دفتر حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و مقاومت شهرستان آمل، با پدر شهید والامقام «عبدالرحیم فلاح»، ما را نه فقط به یک مصاحبه‌ ، که به سفری عمیق در دنیایی از خاطرات ناب، ایثار و معنویت رهنمون ساخت. در این دیدار، با پدری مواجه شدیم که با صلابتی حسینی و لحنی سرشار از افتخار از جگرگوشه‌اش سخن می‌گفت؛ پدری که با تکیه بر کلام گهربار امیرالمؤمنین (ع)، بزرگترین سود و سرمایه‌ی دنیوی را نه در مال و مقام، که در داشتن فرزند نیک و صالح می‌داند. هر کلامش، درسی از صبر و هر نگاهش، روایتی از عشق به فرزندی بود که راه شهادت را آگاهانه برگزید. در ادامه، حاصل این گفتگوی شنیدنی و معنوی با این پدر بزرگوار را می‌خوانید تا با گوشه‌ای از زندگی و منش آن شهید سرافراز آشنا شویم.

حاج آقا، ضمن تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید و قبولی عزاداری‌هایتان، لطفاً در ابتدا کمی خودتان را معرفی کنید و از پیشینه خانوادگی خود برایمان بگویید.

بسم الله الرحمن الرحیم. من سلیمان فلاح هستم پدر شهید عبدالرحیم، من نسل چهارم از خاندانی هستم که از منطقه اشکورمست (شورمست) سوادکوه به آمل مهاجرت کردند. جد ما، نوروزعلی، پس از آمدن به آمل صاحب دو فرزند به نام‌های محمدحسین و روح‌الله شد. روح‌الله که پدربزرگ من بود، در ۱۲ سالگی پدر و برادرش را از دست داد اما با سخت‌کوشی توانست سرمایه‌ای به دست آورد و از بزرگان منطقه شود. ما در خانواده‌ای بزرگ شدیم که همگی تابع مادرمان بودیم. بنده و همسرم نیز از یک طایفه و ایشان دخترعموی بنده بودند که زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

شهید عبدالرحیم فرزند چندم شما بودند؟ از دوران کودکی و ویژگی‌های شخصیتی ایشان چه خاطراتی دارید؟

عبدالرحیم فرزند دوم من بود. از همان کودکی حسی به من می‌گفت که این پسر، فرزندی بسیار ویژه و خاص است. همیشه از خدا می‌خواستم فرزندانی که به من عطا کرده، انسان‌های درستی باشند و راه حقیقت و درست را بروند. امام علی (ع) می‌فرمایند: «بزرگترین سود در دنیا، داشتن فرزند نیک است.» و من با دیدن رفتار و منش عبدالرحیم، خداوند را برای داشتن چنین فرزندی شکر می‌کردم.

از فعالیت های پیش از انقلاب خود و شهید برایمان بگویید.

بنده حدود پنج سال قبل از پیروزی انقلاب، مقلد امام خمینی (ره) بودم؛ در دورانی که داشتن رساله ایشان ممنوع بود. برادر بزرگترم که معتمد بود، ارتباط نزدیکی با روحانیت داشت و ما نیز در اوایل انقلاب برای دیدار امام رفتیم که البته موفق به زیارت ایشان نشدیم. عبدالرحیم در همین فضا رشد کرد و روحیه معنوی و انقلابی بالایی داشت.

شور و اشتیاق شهید برای حضور در جبهه چگونه بود و از چه زمانی به بسیج پیوستند؟

عبدالرحیم از ۱۳ سالگی حال و هوای دیگری داشت. به محض اینکه بسیج تشکیل شد، با اشتیاق فراوان به عضویت آن درآمد. گاهی صبح‌ها پیاده از امامزاده عبدالله (ع) به آمل می‌رفت. او حتی قبل از رسیدن به سن سربازی، ۱۱ ماه سابقه حضور داوطلبانه در جبهه را داشت. برای اینکه بتواند به عنوان سرباز به جبهه برود، به برادرش اصرار کرد تا سن او را در شناسنامه تغییر دهند تا بتواند زودتر اعزام شود. تمام ۱۶ ماه خدمت سربازی‌اش را نیز در خط مقدم گذراند.

به نظر می‌رسد شهید عبدالرحیم توجه ویژه‌ای به مسائل معنوی داشتند. در این باره بیشتر برایمان بگویید.

بله، بسیار زیاد. خاطرم هست در ماه مبارک رمضان، به مادرش در مورد سحری و… می‌گفت: «شما نگران نباشید، سماور سحری را من روشن می‌کنم.» من بعد از چند هفته متوجه شدم که پسرم نیمه‌های شب بی‌صدا بیدار می‌شود و این کار را انجام می‌دهد. نیمه های شب ماه رمضان به مسجد می‌رفت و ضبط را با نوار سحرخوانی روشن می‌کرد تا مردم برای سحری خواب نمانند. این حرکات او باعث می‌شد خدا را بیشتر شکر کنم. در خانه هم بسیار به مادرش علاقه داشت و از روی محبت، در شستن ظرف‌ها و امورات مختلف به او کمک می‌کرد.

شنیدیم شهید ارتباط نزدیکی با همرزم شهیدشان، غلامرضا زارع داشتند. از این دوستی و همراهی برایمان بگویید.

شهید غلامرضا زارع، همسر برادرزاده‌ام بود و با عبدالرحیم همیشه و همه‌جا با هم بودند. غلامرضا پس از شهادت پسرم به من گفت: «با رفتن عبدالرحیم، بازوی من قطع شد.» و واقعاً هم همینطور بود، احساس میکرد دستانش قطع شد. حدود ۴۰ روز بعد، خود او نیز به شهادت رسید.

گویا شهید در کار کوبلن بافی هم بودند. برایمان بگویید.

بله شهید عزیزمان گاها کوبلن بافی هم انجام می دادند. که در همین اتاق یکی از کارهای شهید را قاب گرفتیم و بر روی ضلعی از دیوار نصب کردیم.

خبر شهادت فرزندتان را چگونه دریافت کردید؟

یک روز برادرزاده‌ام به خانه ما آمد و گفت که غلامرضا با شما کار دارد. وقتی به منزلشان رفتم، دیدم رنگ چهره غلامرضا پریده است. به من گفت: «رحیم زخمی شده.» گفتم: «نگو زخمی، بگو شهید شد. من پدرم، این چیزها را می‌فهمم. می‌دانم فرزندم شهید شده.» به غلامرضا گفتم چرا ناراحتی؟ من هم یک قربانی در راه خدا تقدیم کرده‌ام. سپس با هم به سردخانه رفتیم و پسرم را دیدم. بنیاد شهید اعلام کرد که پیکر دو روز دیگر تشییع خواهد شد.

آن زمان شهدا را در آمل در روزهای دوشنبه و چهارشنبه تشییع میکردند. با توجه به علاقه شدید میان مادر و فرزند، خبر شهادت را چگونه به همسرتان اطلاع دادید؟

این سخت‌ترین بخش ماجرا بود. قرار بود فردا روزی چند تن از شهدای آمل تشییع شوند و ما هنوز به مادرش چیزی نگفته بودیم. نیمه‌های شب خودم را به خواب زدم و چند بار بیدار میشدم با صدای بلند طوریکه او بشنود میگفتم «رحیم آمده!». همسرم گفت چقدر خوابش را می‌بینی! به او گفتم: «فکر می‌کنم رحیم زخمی شده.» با نگرانی گفت: «دلم پاره می‌شود اگر رحیم زخمی شود.» به او گفتم: «این همه جوان به جبهه رفته‌اند، فرزند ما هم یکی از آن‌هاست. شاید یک روز شهید شود.» همسرم با گریه گفت نه! دیگر شک کرده بود. پرسید: «تو از رحیم خبر داری؟» گفتم: «بله، رحیم شهید شد.» شروع به گریه کرد و همسایه‌ها جمع شدند. همسرم تا چهل روز برای فرزندش اشک می‌ریخت و ناله می‌کرد.

شنیده‌ایم که پس از شهادت، کرامتی از شهید شامل حال مادرشان شده است. ممکن است این خاطره را برای ما نیز روایت کنید؟

بله، همسرم از نظر جسمی بسیار ضعیف شد تا جایی که به دلیل گرفتگی رگ قلب در بیمارستان بستری شد و پزشکان از او قطع امید کردند. پسرم که پزشک است به من گفت شرایط مادر خوب نیست. با دلی شکسته خلوت کردم و گفتم: «یا امام حسین (ع)، این مادرِ شهید است و آرزوی زیارت شما را داشت اما قلبش یاری نکرد. اگر صلاح می‌دانی از خدا بخواه که زنده بماند.» فردای آن روز وقتی به بیمارستان رفتم، دو پرستار با شگفتی به من گفتند این «رحیم» و «غلامرضا» چه کسانی هستند؟ گفتم یکی پسرش و دیگری دامادش. گفتند همسر شما ناگهان روی تخت نشست و این دو اسم را صدا زد و کاملاً هوشیار و سالم است. این لطف خدا و واسطه شدن شهدا بود که باعث شد مادرشان مدتی دیگر در کنار ما بماند و چندی بعد به رحمت خدا رفت.

به عنوان پدر شهید، چه پیامی برای جوانان، مردم و مسئولین کشور دارید؟

از خداوند می‌خواهم همه مردم و جوانان ما به راه راست هدایت شوند و همواره زیر سایه انقلاب و رهبری باشند. همانطور که رهبر معظم انقلاب تأکید دارند، جوانان باید علم خود را بالا ببرند و از تاریخ گذشته درس بگیرند.

امروز ما و همه مردم نیازمند دعای خیر شما پدران و مادران شهدا هستیم تا در این مسیر ثابت‌قدم بمانیم.

 

زندگینامه شهید را می‌توانید در لینک زیر مشاهده کنید.

لینک خبر 

 

 

 

 

شهید عبدالرحیم فلاح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *