بِنامِ شَفیقَ مَن لا شَفیقَ له
پیرامون واقعه ی عاشورا پژوهش های متعددی انجام شده است و اندیشمندان دینی ، نظریات و تحلیل های متکثر و متفاوتی را در این باب مطرح نموده اند. ادیبان، شعرا، فلاسه، عارفان ،جامعه شناسان، تاریخ دانان ، سیاسیون و……. هر یک از مَنظر جهان بینی و حوزه ی کاری خویش اقدام به بررسی و بیان برداشت ها و دریافت های خود نموده اند. البته لازم به ذکر است که یکی از آسیب های متصور در این امر می تواند نگاه جزم اندیشانه و تک بُعدی به ماجرای عاشورا باشد که باید به شدّت از آن پرهیز نمود و مراقب بود تا در دام تفکرات سطحی و موسِمی گرفتار نشد. هدف از این نوشتار طرح این نکته است که واکاوی موضوع عاشورا و واقعه ی کربلا ما را به این نقطه نظر می رساند که یک اُسلوب منطقی مبتنی بر معارف، حقایق ، شریعت و اهداف خداوندی در گفتار و کُنش های اهل بیت و یارانشان وجود دارد . به عبارت دیگر ، معرفت صحیح و در کنار آن محب شدید موجب رشادت ها و حماسه آفرینی اصحاب سَیِّدُالشُّهداء شده است. به نظر نگارنده در کنار یک شناخت دقیق نسبت به مبانی دین اسلام و فرامین رسول خدا و همچنین حق ولایت اهل بیت و قرابتشان با رسول ا… که شاید تا این میزان را بسیاری از افراد دیگر در تاریخ نیز داشتند لکن در صحنه ی کربلا به بهانه ها و دلایل مختلف حاضر نشدند ، می بایست نقش یک قوّه ی دیگر نیز وجود داشته باشد که وقایع روز عاشورا برای ما قابل فهم نماید. در یکی از مقالات گذشته تحت عنوان رابطه ی عقل و عاطفه در نهضت عاشورا به اختصار اشاره نمودم که لزوماً هر عاطفه ای بر مدار عقل نیست و بسیار طبیعی است که نوعی از عواطف ، مذموم تلقی خواهد شد. لکن نوعی از عواطف تحت سایه ی معرفت و تعقل قرار دارد که اتفاقاً رمز اوج گرفتن و تعالی انسانی استحال نام این قوّه را چه بگذاریم خیلی اهمیت ندارد . برخی از آن تعبیر به عشق می نمایند و برخی دیگر احساسات و یا عواطف، مهم آن است که بدانیم در بزنگاه های تاریخی و در حین ابتلائات ناگزیر، علاوه بر معرفت و دانش و آگاهی ، قوّه ی محرکه ای لازم است که ارتباط قلبی و عشق با محبوب نام دارد. والاّ اکتفا به صرف علم و آگاهی بعضاً خود موجب حجاب ها و ظلمت ها خواهد شد و عُصیانی کور ایجاد خواهد نمود. لذا مشاهده می کنیم امام حسین(ع) در بین راه ، قلبِ زُهیر بن قین را که در ابتدا تمایلی به مواجهه با امام نداشت شکار می کند و او با یک دیدار چُنان جذب امام می شود که حاضر می شود حتی همه ی غلامان خویش را آزاد نماید و حتی همسر را نیز طلاق گوید . هر چند همسر آزاده ی او حاضر به ترک همسر و در حقیقت امام زمان خویش نشدند!، همه ی وجود اصحاب مملو از محبت به امام بود که حتی پس از آنکه امام در شب عاشورا فرمودند: آگاه باشید نظرم این است که شما همگی با آزادی بروید.از ناحیه ی من عهدی بر گردن شما نیست(ترجمه وقعه الطف یا مقتل ابومخنف ص138، مقتل از مدینه تا مدینه ص401،لهوف ترجمه رجالی ص128)
هیچ یک حاضر به ترک امام نشدند. در میان اصحاب حضرت گوهر های فراوانی یافت می شود که یکی از آنها جناب اَنَس بنِ الحارث الکاهلی از یاران پیامبر می باشد که در جنگ بدر و حنین شرکت داشت، او در روز عاشورا پیش امام آمد و کمرش را با عمامه بست و ابروانش که روی چشمش افتاده بود با دستمالی بالا آورد و بست تا مانع دیدش نشود .حالِ امام حسین با دیدن او دگرگون شد و اشک ریخت و فرمود: خداوند عمل تو را به بهترین وجه بپذیرد ای پیر مرد! او ده تن را کشت و بعد شهید شد.(مقتل مقرم ص252و253، نفس المهموم ص289).
درتفسیر روایی آیه69 سوره انبیاء که به ماجرای خبر پیامبر به شهادت امام حسین و یارانش اشاره دارد آمده که یاران او از فرود آمدن آهن بر پیکر خود دردی احساس نمی کنند.یعنی چنان مجذوب حضرت حق و تجلی اعظم آن حضرت حسین(ع) هستند که در مسیر عشق ایشان هیچ درد و المی احساس نمی کنند. آری آنان که عاشق شوند اینگونه اند و چه زیبا فرمود در حدیث قدسی: مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه( فیض کاشانى، ملا محسن، الحقائق فى محاسن الاخلاق، محقق: عقیلى، محسن، ص 366، قم، دار الکتاب الاسلامى، چاپ دوم، 1423ق.)
یکی دیگر از این گوهر های ناب عاشورا فردی است بنام عابِس بنِ ابی شَبیبِ شاکری که عشق را به معنای اتم کلمه تصویر نمود و مرگ را به سُخره گرفت و جلّادان تاریخ را به انزوای ابدی کشاند به همین جهت طعم عشق او فرق می کند وگویا در مرتبه ی متفاوتی قرار دارد! او در صف صفین با جریان حق همراه بود و در ورود سفیر امام حسین حضرت مسلم بن عقیل هم در منزل جناب مختار سقفی به نکته ی ظریفی اشاره کرده بود: اما بعد، من خبر نمی دهم شما را از مردم و نمی دانم چه در دل ایشان است و مغرور نمی سازم شما را به ایشان، به خدا سوگند که من خبر می دهم شما را از آنچه که نفس خود را برآن آماده کرده ام،به خدا قسم که جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و کارزار خواهم کرد، البته با دشمنان شما. و پیوسته در یاری شما شمشیرمی زنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد از کسی نخواهم جز از خدا.
عابِس قصه ی کربلا پیش از رفتن به میدان خطاب به امام فرمود: در جهان کسی را به قدر شما دوست نمی دارم، اگر چیزی برتر از جان و خون می داشتم آن را نیز در راه شما می دادم.(منتهی الآمال ص306و308).
و جمله ی دیگری در تاریخ از او نقل شده است که نشان از وُسعت دید او می دهد.به دوستش شوذب فرمود امروز(عاشورا) زمانی است که دیگر تکرار نمی شود روزی که می توان از عرصه ی خاک به اوج افلاک پروازکرد.روز عمل و رحمت است که در پی آن خوشبختی و بهشت به ارمغان می آید.
این جمله ی عابس نشان می دهد او درک عمیقی از راهی که انتخاب کرده بود داشت و آن عشق وافر در جوار این جهانبینی متعالی ، او را نگین شهدای کربلا نمود.
در لحظه ی خداحافظی به امام فرمود: گواه باش که من پیرو دین تو و پدرت هستم(مقتل مقرم ص251) اما لحظه ی اوج رشادت و عشق بازی او و جمله ی بیاد ماندی از عابس مربوط به لحظات پایانی جنگاوری و حیاتش در این دنیای فانی می باشد که مطالعه ی چند باره ی این قسمت از تاریخ همچنان حلاوت خاص خویش را حفظ می نماید:
ربیع بن تمیم همدانی می گوید: همین که به میدان رو آورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگ ها دیده بودم. او شجاع ترین مردم بود. فریاد زد: ای مردم: «هذا أسد الأسود، هذا ابن أبی شبیب؛ او شیر شیران رزم، پسر شبیب است». سپس گفتم: «مبادا کسی به تنهایی با او درآویزد». پس عابس فریاد می زد: « ألا رَجُل ألا رَجُل؟؛ آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟» هیچ کس به سوی او پای پیش نمی نهاد. در این میان فریاد عمربن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب می شد. «عابس» وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، کلاهخود و زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت.ربیع می گوید: به خدا سوگند بیش از دویست نفر از آنها را به خاک انداخت. بین من و عابس رفاقتی بود، به او گفتم: ای عابس آیا حذر نمی کنی به دریای جنگ فرو می روی در حالی که سر خود را نپوشانده ای و کلاهخودت را بیرون آورده ای؟! عابس گفت: هر آنچه که به عاشق و مُحب در راه معشوق و محبوبش اصابت کند آسان است.فقیل لَهُ: أجنَنتَ یا عابِس؟ قال: نَعَم حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی! پس به او گفته شد: ای عابس آیا دیوانه شده ای؟ عابس گفت آری! عشق حسین دیوانه ام کرده است! پس از شهادتش هر کسی مدعی بود که او را سر بریده است تا بدان افتخار نماید! براستی تبیین و تشریح حال او در قدرت هر کسی نیست بلکه عارفان و سالکان راه حق باید از او صحبت کنند و سخن گفتن کجا و …….
چون میسّر نیست من را کام او عشق بازی می کنم با نام او
بوده اند افرادی که در خط عابِس قدم برداشتند و جاودانگی را برای خویش به ارمغان آورده اند حال چه در خرمشهر، حسین فهمیده باشی و یا در سوسنگرد مصطفی چمران چه فرقی می کند؟! مهم آن است که طعم عشق او را چشیده باشی و بس!
در پایان به ذکر این نکته اکتفا می کنم که می توان از فضای محرم و عزادارهایی که نقطه ی اوج محبت مردم به اهل بیت می باشد کمال استفاده را نمود و با طرح تحلیل های صحیح ، اشعار زیبا که حاوی پیام های عاشورا باشد(به عنوان نمونه یکی از آن اشعار در ذیل مقاله آورده خواهد شد) ، کسب معارف و سلوک رفتاری ،ذره ای از دریای خروشان عشق عابس های کربلا را در آغوش کشید. تا انشاءا… در کربلای ظهور نیز عابس های فراوانی نورافشانی کنند.
بزرگ فلسفه ی قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ، به از زندگی ننگین است
حسین، مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
نه ظلم کن به کسی، نی به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافی است
اگرچه گریه بر آلام قلب، تسکین است
ببین که مقصد عالی وی، چه بُد ای دوست
که درک آن سبب عزّ و جاه و تمکین است
زخاک مردم آزاده، بوی خون آید
نشان شیعه و آثار پیروی این است
زخون سرخ شهیدان کربلا “خوشدل”
دهان غنچه و دامان لاله رنگین است
رضوان مهدوی
بمناسبت محرم سنه ی 1438 ه.ق