«سفرم به ايران تجربه خيلي بزرگ و مهمي بود و همين جا بود كه تحولي بزرگ در من آغاز شد و فهميدم كه خدا هم ميتواند انقلابي باشد، و انقلاب تنها با سلاح جنگي حاصل نميشود، بلكه با سلاح ايمان هم ميتواند باشد»؛ این جمله از یک اروگوئهای که بیخدا بود.
«همكار عرب زباني داشتم كه او سؤال را به عربي از امام پرسيد و امام هم به عربي جواب دادند، ولي من چيزي متوجه نشدم. در راه بازگشت از دوستم پرسيدم: از او چه پرسيدي؟ او گفت: دوست داري بداني؟ گفتم: البته، او گفت: به ايشان گفتم كه: دوستم، شما را باور ندارد و به شما عقيده ندارد. وقتي اين حرف را زد، من خيلي ناراحت شدم و به او گفتم: براي چه به او گفتي؟ حالا تو همه درها را به روي من بستي و من ديگر نميتوانم به ايران بروم، و با اين سوء سابقه ديگر نميتوانم ايشان را براي مصاحبه ملاقات كنم. او ديگر مرا نخواهد پذيرفت. همكارم كه ناراحتي مرا ديد، گفت: آيا دلت ميخواهد كه بداني او چه پاسخي داد؟! امام گفت ولي او به تو اعتقاد دارد، چون تو جواني و او جوانها را باور دارد.»
این جملات، سرآغاز داستان تحول مردی است که حیات پرماجرایش از کوچه پس کوچه های شهر «مونته ویدئو» در اوروگوئه آغاز و به حجرههای درس و بحث طلبگی در شهر مقدس قم ختم شد.
«خولیو سزار مارتینز»، وقتی به اصرار دوست عکاسش، «سیلو لیبنِز»، برای مصاحبه با پیرمردی روحانی میرفت که رهبر انقلابی در یک کشور مسلمان غرب آسیا بود، نه دل خوشی از دین داشت و نه از روحانی جماعت. یک جوان آنارشیست و بیخدا بود که تمایلات سوسیالیستیاش او را به جانب نمادهای انقلابی چپ در دهه 1970، یعنی چه گوارا، سالوادور آلنده و فیدل کاسترو میکشید. در آن برهه او به تبع تفکرات سوسیالیستیاش حتی دین را مایه جمود جامعه و همدست امپریالیزم در بهرهکشی از تودههای فقیر میدانست و باور نداشت که یک انقلاب حقیقی با محوریت یک اهل دین اصولا امکانپذیر باشد. اما امام فرق داشت:
«امام صورتي جذاب، پوشيده از ريش سفيد، و عمامّه مشكي روي سر داشت. چشمهاي ايشان و بهتر بگويم نگاه امام هميشه برايم جالب بود؛ نگاهي كه در آن اطمينان موج مي زد و به انسان آرامش مي داد.»
روزنامهنگار جوان اوروگوئهای وقتی اولین سوال خود را از مرد روحانی پرسید، انتظار داشت که به سنت رهبران انقلابی چپ، بیانیهای طولانی، پر از اصطلاحات توفنده بشنود اما: «اولين سؤال من از حضرت امام(ره) اين بود كه چه چيز باعث شد به نوفل لوشاتو بياييد؟ و ايشان فرمودند: خدا. من به عنوان خبرنگار منتظر جواب طولاني بودم، ولي ايشان خيلي كوتاه جواب داد: خدا و خدا براي من واژهي غريبي بود.»
هیات بدیع و جذبه این رهبر روحانی، مرد اوروگوئهای و دوست عکاسش را واداشت که برای پیگیری سرنوشت این انقلاب غریب که با نام «خدا» گره خورده بود، در اوج التهابات انقلابی، همزمان با ورود امام به کشور، وارد تهران شود.
اما «خولیو سزار مارتینز» که بود؟
روزنامهنگار ادیب، عدالتخواه سازشناپذیر
خولیو سزار در 4 فوریه 1945 در شهر مونته ویدئو، پایتخت کشور اوروگوئه در آمریکای جنوبی، به دنیا آمد. او از همان کودکی استعداد بالای خود را در ادبیات و نویسندگی نشان داد، به نحوی که در 9 سالگی جایزه «مسابقه ملی شعر عامیانه» را با شرکت بسیاری از شاعران بزرگسال و معروف دریافت کرد.
مارتینز لیسانس خود را در رشته علوم ارتباطات و فوق لیسانس خود را در رشته ارتباطات اجتماعی گرفت، و از همان دوران دانشگاه کار معلمی را در دبیرستانهای غیردولتی مونته ویدئو آغاز کرد. او رشته تاریخ آمریکای لاتین را در مدارس تدریس میکرد. کار معلمی از 1967 تا 1972 به طول انجامید. در سال 1972، با شروع سیاست مشت آهنین رییس جمهور اوروگوئه، «خوان ماریا بوردابری»، علیه چریکهای انقلابی چپگرا موسوم به «توپاماروها»، چپ گرایان کشور زیر فشار شدید قرار گرفتند. خولیو سزار هم به همین دلیل از کار معلمی کناره گرفت. در 1973 با کودتای نظامی راستگرایان و تشکیل حکومت دیکتاتوری در این کشور، مارتینز ابتدا به زندان افتاد و بعد از یک سال از کشور تبعید شد. او در زمان تبعید در آرژانتین، اکوادور و فرانسه زندگی کرد. در فرانسه تحصیلات خود را تکمیل کرد و در رشته تاریخ به دکتری رسید.
در سالهای تبعید، کار خود را به عنوان روزنامهنگار آغاز کرد و به زودی به یکی از سرشناسترین خبرنگاران اروگوئه تبدیل شد که با بسیاری از مطبوعات مهم کشورش و شبکههای خبری بینالمللی همکاری میکرد. مارتینز در کنار خبرنگاری، مجری و برنامهساز رادیو و تلویزیون در آرژانتین، ونزوئلا و اسپانیا هم بود.
او در 1986، با پایان حکومت دیکتاتوری، به کشورش بازگشت و به سردبیری شماری از روزنامههای مهم اوروگوئه رسید.
خولیو سزار در فاصله 1968 تا 2010، 12 عنوان کتاب شامل مجموعه شعر، مقالات تاریخی، دیکشنری اصطلاخات عامیانه و خبرنگاری تحقیقاتی و…..منتشر کرد و جوایز ملی و بینالمللی بسیاری برای این کتابها دریافت نمود.
علاوه بر این، خولیو سزار مارتینز، به عنوان سخنران از سوی بنیادها و موسسات بینالمللی در سراسر جهان دعوت میشد. او در این قالب 164 سخنرانی در 79 کشور جهان انجام داد.
این خبرنگار شهیر و برجسته اوروگوئهای بارها در سطح ملی و بینالمللی تقدیر شد و جوایز و نشانهای بسیاری دریافت کرد. علاوه بر کار خبرنگاری او، سطح ادبی کارهایش هم بسیار مورد توجه قرار گرفت. او به خاطر نوشتن «دیکشنری اصطلاحات عامیانه مونته ویئو» برنده جایزه «آکادمی ملی ادبیات اروروگوئه» شد. بسیاری از مجموعه شعرهای او با موسیقی بهترین آهنگسازان و صدای بهترین گویندگان اوروگوئه به صورت صفحه منتشر شد.
مارتینز به عنوان یک خبرنگار شناخته شده، با بسیاری از چهرههای برجسته بینالمللی در نیمه دوم قرن بیستم مصاحبه کرد: معمر قذافی، خوان پرون (رییس جمهور محبوب و مردمی آرژانتین)، فیدل کاسترو، هنری کیسینجر، جیمی کارتر، میخایل گورباچف، سالوادور آلنده، ژانیو کوادروس (رییس جمهور برزیل)، رائول سدنیک (رهبر توپاماروهای اروروگوئه و معاون رییس جمهور این کشور در دوران بعد از دیکتاتوری) و البته مصاحبه با حضرت امام خمینی(ره) که به نقطه عطفی در زندگی او تبدیل شد.
در سال 2005، به دلیل محبوبیت عمومیاش در انتخابات شهرداری یکی از مناطق مونته ویدئو برنده شد و به مدت دوسال 1996-1995) مشاور فرهنگی شهردار پایتخت هم بود. اما به دلیل طبع مستقل و عدالتخواهش چندان نتوانست در این مسوولیتها بماند و به دلیل اختلافات با بالادستیها از مشاغل دولتی استعفاء کرد. پس از آن بود که در پاسخ به دعوت از جانب ایران برای برگزاری کلاسهای درس و انجام سخنرانی، و همچنین علاقه شخصیاش برای انجام مطالعات عمیقتر اسلامی در سال 2006 به ایران آمد و در شهر مقدس قم رحل اقامت انداخت.
خولیو تحت تاثیر فرهنگ اسلامی و ایرانی، و به ویژه الهام گیری از انقلاب اسلامی، در سال 2008 کتابی در دفاع از جایگاه بینالملی ایران انقلابی و دشمنی نظام سلطه با آن نوشت: «ایران: کشوری که آمریکا قصد نابودی را دارد- پرتره فوری از یک محکوم به اعدام»
او در این کتاب که توسط «بنیاد فرهنگ شرقی» منتشر شد رویداد 11 سپتامبر را توطئه مشترک سیا و موساد خواند و به صورت مستدل از سلطه یهودیان بر سیاست و فرهنگ آمریکا پرده برداشت. در جای جای این کتاب، مارتینز با نثری قوی و استدلالات محکم از حقانیت انقلاب اسلامی ایران و عناد و خصومت ذاتی دنیای استکبار به رهبری صهیونیستها با انقلاب ایران سخن میگوید.
جلد کتاب خولیو سزار مارتینز درباره ایران
مارتینز، به خاطر همین کتاب، و البته مقالات و سخنرانیهایی که در افشای توطئههای صهیونیستی و دفاع از انقلاب اسلامی انجام داد، به شدت مورد هجمه دستگاه تبلیغاتی سرکوبگر صهیونیستها قرار داشت و آنها از هیچ اقدامی برای ترور شخصیت او خودداری نکردند. در راس تبلیغات علیه مارتینز، «مرکز سیمون ویزنتال» قرار داشت. این مرکز، یکی از مهمترین ابزارهای سرکوب شخصیتهای ضد صهیونیست در جهان، با انگ و اتهام «یهود ستیزی» است. همین مرکز در سال 2013، به دلیل عرضه این کتاب مارتینز در نمایشگاه کتاب بوئنوس آیرس، کمپینی را برای محکومیت مسوولان این نمایشگاه به راه انداخت طی نامه به مسوولان آن، خواستار محکومیت انتشارات «خانه اسلام» (ارایه دهنده کتاب در نمایشگاه) شد.
مارتینز از 2006 تا 2010 در شهر مقدس قم زندگی کرد و به مطالعه و تحقیق در علوم دینی پرداخت و البته در این مدت برای پیگیری کارهای خانوادگی، سخنرانی و معرفی کتاب به کشور خود نیز سفر میکرد.
خولیو سزار در همان سال 2006، تغییر آیین داد و یک شیعه امامی شد. او که نام عربی «جمعه» را برای خود برگزیده بود، در سالهای پایانی عمر علاوه بر این که از نویسندگان اصلی پایگاه اینترنتی «اسلام تایمز» بود، سردبیری وبسایت «راه سوم» را هم بر عهده داشت که به نشر اخبار و گزارشها و تحلیلهای مرتبط با انقلاب اسلامی و شیعیان و جهان اسلام میپردازد.
«خولیو سزار مارتینز» (جمعه) در ژانویه 2011، بعد از ماهها مبارزه با سرطان دار فانی را وداع گفت و بر مذهب حقه شیعه، رستگار و سرفراز از دنیا رفت.
مرید حضرت روح الله
«روز 12 بهمن به عنوان خبرنگار به سمت فرودگاه رفتيم، ولي آن قدر جمعيت زياد بود كه به سختي ميتوانستيم جلو برويم. معجزه آسا به فرودگاه رسيديم. چندين ميليون نفر منتظر رهبرشان بودند. اين مسأله براي من خيلي عجيب بود. با جمعيتي چند برابر جمعيت كشور خودم آن هم در يك جا روبه رو شدم. وقتي به فرودگاه رسيديم، هواپيما در حال فرود آمدن بود. دوستم گفت: خوليو آيا حالا به خدا اعتقاد داري؟ ديدي چگونه او تحول آفريد.»
این توصیف «جمعه مارتینز» از لحظه ورود رهبر انقلاب ایران به کشورش بعد از سالها دوری بود. اما مساله غریب و تاثیرگذار دیگر این بود که حضرت امام این جوان سوسیالیست مخالف دین را به خوبی به خاطر داشت:
«نميدانم همكارم چه گفت كه ايشان با يك لبخند جواب دادند و با دست به من كه دورتر بودم، اشاره كردند تا نزديكتر بروم. راهي از ميان جمعيت باز شد و من به سمت ايشان رفتم. ايشان فرمودند: در كشور نياز به يك انقلاب، نيازي ضروري است و بايد تحول و انقلابي برپا شود. ايشان برايم از شهداي انقلاب و قيام مردم قم صحبت كردند. از هزاران شهيد كه نظام شاهنشاهي بر جاي گذاشته بود.»
این سفر و این برخورد معنوی امام منشاء تحولی بزرگ در زندگی این خبرنگار آتئیست اوروگوئهای و آغاز ورودش به مسیر حق بود:
«سفرم به ايران تجربه خيلي بزرگ و مهمي بود و همين جا بود كه تحولي بزرگ در من آغاز شد و فهميدم كه خدا هم ميتواند انقلابي باشد، و انقلاب تنها با سلاح جنگي حاصل نمي شود، بلكه با سلاح ايمان هم مي تواند باشد.»
او آن قدر از لذت این تجربه محظوظ شد که وقتی از این سفر به کشورش بازگشت آن را با مهم ترین فرد زندگیاش، مادرش، در میان گذاشت:
«مادرم كاتوليك بسيار معتقدي بود. من به او گفتم: در ايران فردي را شناختم كه به من فهماند كه خدا ميتواند انقلاب بر پا كند. مادرم با اين كه سواد نداشت، ولي آدم پاكي بود. او به من گفت: پسرم! من كه او را نميشناسم ـ مادرم از سياست سر در نميآورد ـ ولي اگر او باعث شده كه تو به ياد خداوند بيفتي، خدا حفظش كند.»
دیروز
مارتینز پس از تشرف به مذهب شیعه، در قطعه شعری به نام «دیروز»، حس خود را از پیوستن به آِیین جدید خود بیان میکند، با این توضیح که این سبک شعر در زبان های لاتین به شعر «گواهی» موسوم است:
«دیروز من راز پرواز و آواز پرندهها را کشف کردم، شیرینی و لطافت گیلاس و عصاره ترش و تازه پرتقال را.
دیروز من به معجزه گلها در باغهای تهران پی بردم، که از دل یخزده برفها سر برمیآورند، گویی که در میانه زمستان، بهار آمده است.
دیروز من فهمیدم که انسانها در برابر شکوه خداوند چه کوچکند و این که شان راستین ما به صورت نیست، به سیرت است.
دیروز من آموختم که زمان به واقع امری نسبی است و هر آن چه روی این کره خاکی روی می دهد، تنها مقدمهای است بر زمان حقیقی، بر شادی ابدی ما.
دیروز من به یقین راه حقیقت را یافتم، راهی که سالها توامان جستجو و انکار میشد، در یک همزیستی صمیمیِ غریب که قریب به نیم قرن حیات من را در برگرفته بود.
دیروز آموختم که عدالت (زمینی) امری است نسبی و وابسته به موقعیت، ولی انسان الهامی الهی دارد و در انتهای راه، عدالت حقیقی است که جاودانگی ما را رقم میزند.
دیروز من دریافتم که هنوز وقت است که پای در راه بگذارم و دیگرانی شبیه دیروز خودم را با خود ببرم، دیگرانی که این رازها و اسطوره ها را نمیدانند، آن گونه که من تا دیروز نمیدانستم، دیگرانی که در تاریکی هستند و کورمال کورمال راه میسپارند.
دیروز من سرشار از نور بودم، گویی که ناگهان از گوشهای از وجودم، دستی عظیم پدیدار شد و چراغی بر من عرضه کرد و صدایی، که نمیدانم که از آن دست بود یا نه، به من گفت که از این پس، این چراغ، هدایتگر توست. نگذار خاموش شود و با اشتیاق نور آن را به کسانی ارزانی دار که مانند دیروز تو در سایهها به سر میبرند.
دیروز وحدانیت خدا را پذیرفتم و به ایمان خویش شهادت دادم.
دیروز اسلام را در آغوش گرفتم و همه جانم از لذت لبریز شد.
قم- اول مارچ 2007
منابع:
http://www.redislam.net/2013/04/ayer-poesia-testimonial-por-julio-cesar_30.html
http://www.prensaislamica.com/nota6306.htmL
http://es.abna24.com/service/latin-america/archive/2011/01/22/222166/story.html
http://www.montevideo.com.uy/auc.aspx?62432
http://www.organizacionislam.org.ar/articulos/juma.htm