و نکوهشِ آنانکه، به هر نحوی، مترصّدِ ضربه زدن به شعایرِ الهیاند.
بهویژه آن نابخردی که با روا داشتنِ بیحرمتی در حق خلیلالله،
داغِ دل را داغتر کرد!
…
خداوندا به نورِ کعبه سوگند
که دل از کوی عشقت نگسلَد بند
مِنا خونین و دل، خونینتر از او
صفا غمگین و جان، غمگینتر از او
مسلمانان به کویَت خفته خاموش
بُرون از کو، غریبان شاد و پُرجوش
یکی طعنه زنَد بر مرگِ خوبان
یکی از اشکِ کعبه، پایکوبان
یکی از دیده ریزان اشکِ تمساح
گریزان از بهشتِ صدق و مفتاح
یکی غرقِ تمسخر حاجیان را
به تن کرده لباسِ ناجیان را
یکی تعطیلیِ حج کرده واجب
یکی بر کاخِ شیطان گشته حاجب
خلاصه، هرکه از این سو و آن سو
زنَد بر پیکرِ اسلام، نارو
خداوندا ! چه میدانند اینان
ز شوق و ذوقِ حاجیِ مسلمان ؟
چه میدانند اینان حالِ ایمان ؟
چه میفهمند از خارِ بیابان ؟
چه میفهمند حالِ آن غریبی
که از کوی وفا جویَد نصیبی ؟
کسی که تا ابد حمدی نخوانَد
سَحر، سجّاده گستردن چه داند ؟
کسی که لالهی خونین نجویَد
ز عطرِ مصطفی، جانش چه بویَد ؟
مده ناباورا بر کعبه دُشنام
اگر خواهی بمانی پاک و خوشنام
نشانِ دوست گر بینی زمانی
به دشمن کی دهی در دل اِمانی ؟
هر آنجایی که نامِ دوست باشد
همانجا مغز و دیگر پوست باشد
تو از کعبه چه بینی غیرِ پَرده ؟
درونِ خانه را یک دَم نظر دِه
تو گِل میبینی و من روی احمد
تو هامون بینی و من باغِ سرمد
مبین در گِردِ کعبه، کافِران را
ببین چشمانِ در حق ناظران را
ابوسفیان مَبین، بدخواهِ دین را
ببین وجهِ امیرالمومنین را
تو آن کس را ببین کز یک طوافش
خدا آید به قلبِ پاک و صافش
به حقِّ آنکه انصافت نهادست
تو زیبایی ببین، زشتی زیاد است
عزیزا ! کعبه یعنی جانِ آدم
بُوَد با نورِ حق، همسایه، همدم
تو حقِّ واجبِ همسایگی را
نگه دار و رها کُن عُذرِ بیجا
دوباره آشتی کُن با خُدایی
که نَهیَت کرده از قهر و جُدایی
خدا با بندگانش مهربان است
اگرچه بندهاش خنجر زبان است
چو ابراهیم گر با حق نباشی
نمک ای کاش بر زخمش نپاشی
نه ابراهیم، کعبه بهرِ خود ساخت
که او در پای صاحبکعبه جان باخت
تو جانبازی مکُن، اما مسوزان
دلِ حُجّاح در صحرای سوزان
که آهِ بینوای تیرهروزان
کند نارِ جهنّم را فروزان
…
رحمهم الله رحمه واسعه
حمیدرضا مهرآیین
مازندران – پنجم مهرماه 1394