ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺳﻔﺮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﭘﻬﻦ ﺷﺪ، ﻣﺤﻤﻮﺩ ﻏﻼﻣﯽ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺳﻌﯿﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.
ﺳﻌﯿﺪ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ. ﺩﻓﻌﻪ ﺁﺧﺮ ﭼﺸﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺤﻤﻮﺩ ! ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ؟ روز آخر ماه رجب است گفتم روزه بگیرم شاید من هم حاجت روا شوم.
حدود ساعت 8 صبح وسایل تفحص را برداشتند و با محمود غلامی و دیگر رفقا عازم میدان مین شدند تا مگر شهیدی پیدا کنند و به انتظار مادری چشم انتظار پایان دهند، ساعتی نگذشت حدود 9/30 صبح بود که صدای انفجار مین والمری از گوشه ای از ارتفاعات 112 فکه بلند شد، و دود و گرد و خاک انفجار همه جا را فراگرفته بود؛ همه بچه های تفحص مات و مبهوت مانده بودند و دویدند به سمت محل انفجار…
آری سعید شاهدی حاجت روا شد و به آرزویش رسید و با زبان روزه روز آخر ماه رجب همراه همرزمش محمود غلامی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.