دیپلماسی ایرانی: ایلیچ رامیرز سانچز معروف به «کارلوس شغال»، زاده ی ونزوئلا، تروریست و «فعال انقلابی» کمونیست بود. یکی از مشهورترین اقدامات کارلوس حمله به مقر سازمان اوپک در سال ۱۳۵۴ خورشیدی (۱۹۷۵) است. وی به همراه پنج مرد و یک زن در صبح روز ۳۰ آذر سال ۱۳۵۴ به شکل خدمتکار به محل اجلاس در وین نفوذ کردند. آنها در میان جلسه وزیران نفت وارد سالن اجلاس شدند و ابتدا با اسلحه مقامات را تهدید کردند و سپس در سالن مواد منفجره کار گذاشتند. آنها دیپلمات ها را به سه دسته دوست، بی طرف و دشمن تقسیم کردند که دوستان شامل الجزایر، عراق و لیبی و دشمنان شامل ایران، عربستان، امارات متحده عربی و قطر بودند.
مقامات پس از چند ساعات مذاکره بی حاصل به خواسته گروگان گیران تن دادند و آنها همراه با گروگان هایشان با اتوبوس به سمت فرودگاه و سپس با هواپیما به سمت الجزایر حرکت کردند. مهمترین این گروگان ها دکتر جمشید آموزگار، مذاکره کننده ارشد نفتی ایران، بهمراه احمد زکی یمانی، وزیر نفت عربستان سعودی بودند. آنها در الجزایر برخی گروگان های عرب را آزاد کردند و به سوی لیبی حرکت کردند اما در لیبی هواپیمایی جهت حرکت به سمت عراق در اختیارشان قرار نگرفت و به ناچار پس از اینکه نتوانستند در تونس فرود بیایند مجدداً به الجزایر بازگشتند. آن چه در پی می آید شرح این ماجرا از زبان احمد زکی یمانی، وزیر نفت اسبق عربستان سعودی (میان سال های 1962 ـ 1986) است.
عملیات گروگان گرفتن وزرای نفت اوپک در 1975 رخ داد، وقتی وزرای نفت کشورهای عضو اوپک در وین جلسه گذاشته بودند تا موضوع قیمت نفت و افزایش تولید را بررسی کنند. ناگهان اتفاقی افتاد که همه دنیا را شوکه کرد. بسیاری از ابعاد این حادثه هنوز روشن نیست. هنوز جزئیات آن حادثه یادتان هست؟
یادم هست. متأسفانه یک هو وارد سالن اجتماعات شدند. نشست رسمی وزرا بود. شروع کردند به تیراندازی و گفتند همه برویم زیر میز. ما هم رفتیم.
در این لحظه خیلی ترسیده بودی؟
راستش بله، اما وقتی فهمیدم کار کارلوس است احساس کردم افتاده ام دست کسی که می خواسته مرا بکشد. 47 ساعت مهمان کارلوس بودم و از همان لحظه اول گفت که مرا خواهد کشت. اما می دانی، یک چیزی درون انسان هست که در وضعیت به شدت بحرانی باعث می شود قوی تر از همیشه باشی. نزدیک های ساعت چهار بود که خودش آمد و گفت یک یادداشت سیاسی خطاب به دولت اتریش بنویس و اگر این یادداشت تا ساعت چهار و نیم در رادیوی اتریش خوانده نشود اعدامت می کنیم و جنازه ات را می اندازیم توی خیابان.
ساعت چهار شد و رادیو یادداشت را نخواند. آمد و گفت «نیم ساعت وقتی داری». گفتم اجازه دارم وصیت نامه ام را بنویسم؟ گفت اشکال ندارد و یک کاغذ دادند. یکی از دوستان هم آن جا بود و قول داد که وصیت نامه ام را برساند به خانواده ام. حس عجیبی بود. به مادرم فکر می کردم، به همسرم، بچه هایم، به کارهایی که می خواستم بکنم و نرسیدم انجام دهم. ساعت چهار و بیست دقیقه شد که باز آمد. گفتم فقط ده دقیقه وقت دارم؟ گفت، نه بیشتر داری. چون رادیو یادداشت را خواند. یکی دو روز وقت آوردی.
راست است که زیر صندلی هاتان بمب گذاشته بودند؟
ما را سه بخش کردند. من و وزیر نفت ایران را یک جا بردند و بمب ها را گذاشتند زیر صندلی مان. بقیه اعضای هیئت ها را بردند جای دیگر و آدم هایی که هیچ ربطی به نشست نداشتند هم یک اتاق سوم. یک جوان فلسطینی را گذاشته بودند جلومان که تیک عصبی داشت و سیم بمب ها را دادند دستش. هر لحظه اگر این سیم ها به هم می خورد همه منفجر می شدیم. به کارلوس گفتم این پسر را ببین. گفت: چیه؟ ترسیدی؟ گفتم من نگران توام، چون اگر بمب ها منفجر شود همه این ساختمان با هم می رود هوا. خندید و سیم ها را از آن پسره گرفت.
حرف های زیادی زده شده که چه کسانی عامل آن کار بودند و چه کسانی می خواستند شما را بکشند؟ هنوز اطلاعات دقیقی در این باره منتشر نشده، بعضی پای معمر قذافی و بعضی دیگر صدام حسین را وسط می کشند. قطعاً شما پیگیر موضوع بوده اید، کار کی بود و چرا این کار را کرد؟
یک آلمانی بینشان بود که تیر خورد توی شکمش و دستگیرش کردند. او را به ایتالیا بردند و آن جا در بازجویی ها همه اطلاعات را داد و یک مجله آلمانی به بخشی از این اطلاعات دست پیدا کرد. کارلوس هم وقتی زندان افتاد در یک مصاحبه حرف هایی زد.
مصاحبه با مجله «الوسط».
بله، آن جا گفت که دو کشور عربی در این موضوع دست داشتند که کار ندارم چه کسانی بودند. این را هم گفت که رئیس جمهور یک کشور عربی از این که زکی یمانی کشته نشده عصبانی شده و از کارلوس گله کرده که چرا کارش را تمام نکردی؟
کی؟ صدام حسین؟
نمی دانم. این را از مسئولان مجله بپرس چون توی مصاحبه نیاورده اندش با این که می دانسته اند کیست.
نمی دانی یا نمی خواهی بگویی؟
یعنی اگر صدام حسین باشد که خب محاکمه خواهد شد و دیگر شلوغ کردن ندارد. اگر هم کس دیگری بوده خدا از سر تقصیراتش بگذرد؟
(زکی یمانی وقتی در خانه اش بودم گفت که صدام حسین بعد از آن حادثه چند تابلو هنری نفیس به او هدیه داده، اما ترجیح می دهد درباره صدام چیزی نگوید). معروف است که در آن حادثه الجزایر بود که جان شما را نجات داد.
ما را سوار هواپیما کردند و رفتیم سمت لیبی، اما لیبی ما را راه نداد، کارلوس خیلی عصبانی بود که لیبی ها همکاری نکردند. بعد رفتیم سمت الجزایر. در الجزایر تصمیمشان بر این شد که من و وزیر نفت ایران را اعدام کنند و بقیه آزاد شوند. الجزایری ها دستگاه شنود گذاشته بودند و باخبر شدند. از توی هواپیما صدای احمد هدایه، رئیس دستگاه امنیت ویژه الجزایر، را شنیدیم که از کارلوس خواست بیاید پایین. بعدها شنیدم که به او گفته که بومدین، رئیس جمهور الجزایر، پیغام داده که اگر زکی یمانی را بکشی خودت را درجا می کشیم. کارلوس می گوید امکان ندارد بومدین یک انقلابی را به انتقام خون یک سرمایه دار مثل زکی یمانی بکشد. احمد هدایه هم با دفتر رئیس جمهور تماس می گیرد و بومدین شخصاً با او حرف می زند و تأکید می کند که این کار را خواهد کرد. کارلوس جا خورد و دید واقعاً زندگی اش در خطر است. برگشت به هواپیما و با هم دستانش وارد شور شد. ما می دیدیم که حرفشان بالا گرفته و اختلاف دارند. بعد ناگهان آمد سمت من مسلسل را گرفت تو صورتم و گفت بلند شو، و شروع کرد به فحش دادن و گفت که در اولین فرصت مرا می کشد. من نگاهم به نوک مسلسل بود. گفت به مسلسل نگاه نکن، حالا نمی کشمت اما خیلی زود این کار را می کنم. بعد با هم دستانش از هواپیما پیاده شد و این یعنی آزاد شده بودیم.
ما هم پیاده شدیم و دیدم که بوتفلیقه، نخست وزیر وقت، در سالن فرودگاه به استقبالمان آمده است.
منبع: الجزیره/ ترجمه : احسان موسوی خلخالی