هراز نیوز : علیرضا تقی پور از سال 1362 تا 1368 به مدت 6 سال فر ماندار شهرستان آمل بود در گفتگویی اختصاصی از او خواستیم تا چند تا از خاطرات کمتر شنیده شده اش را بیان کند در ادامه خاطرات تقی پور را می خوانیم .
گفتگو مریم اکبر پور هراز نیوز
عکس / محمد لطفی
1- یا خودت را جرثقیل می کنم یا کاری می کنم جرثقیل راه بیافتد
ساعت 12 شب بچه های کمیته انقلاب آمدند به فرمانداری گفتند در جاده هراز درتونلی در آمل که در بین راننده ها به تونل شاشی (به خاطر چکه کردن آب از آن ) معروف است یک ماشین تانکر تصادف کرده با یک کامیون که جنازه ی شهدا را می آورد و شهدای لشکر 25 کربلا که در یکی از عملیاتها به شهادت رسیدند داخل کامیون بوده و پای راننده کامیون قطع شده و تونل نیز بسته شده است .
هر چقدر اینها تلاش می کردند و ژاندامری به پلیس راه می گوید بیایید جاده را باز کنید می گویند راننده چرثقیل مرخصی است و نمی توانیم جاده را باز کنیم ،به من گفتند و من زنگ زدم به یه سروان که اسمش را نمی آورم گفتم :جاده را باز کنید گفت:راننده چرثقیل نیست ، به او گفتم یا خودت را چرثقیل می کنم و یا کاری می کنی که چرثقیل راه بیافتد.
با تهدید من او رفت و گشت و سوییچ را پیدا کرد گفتم خودت باید بنشینی ایشون رو نشوندم و بچه های کمیته پشت سر ما و اومدیم تقریبا نزدیک 2 کیلومتر به طرف آمل و یک کیلومتر به طرف تهران ترافیک شده به خاطر این تصادف به طوری که پیکر این شهدا وسط تونل ریخته شدند اول جنازه شهدا را برداشتیم که چند تا سوخته شده بود و چندتا هم پیکرشان تکه تکه شده بود و تا نزدیک صبح کار جدا کردن ماشین ها طول کشید و اذان صبح شده بود همانجا نماز صبح را خواندیم و از مردم عذر خواهی کردیم و راه افتادیم.
2- ابوالفضل علمدار تو فرماندار رو بردار
یک خاطره مربوط به دفن زباله در آمل بود که هنوز هم مشکل داریم در آن موقع زباله ها را در رودخانه می ریختند بالا خره یک جلسه گذاشتیم با مسئولین بهداشت و محیط زیست و آنها گفتند در نزدیک رزکه منطقه ای وجود دارد که این زباله ها را لایه به لایه دفن کنیم بعد ده سال که به صورت کود در آمده از آنها استفاده کنیم ما یک درگیری با یک آقایی داشتیم که این آقا دختران 13 و 14 ساله ی شهر را به عقد افغانیها در می آورد مادر شورای تامین تصمیم به بستن محضر این آقا گرفتیم این آقا رفت اهالی آن منطقه را تحریک کرد که اگر زباله در این منطقه دفن شود چه می شود و چه می شود و چه…
روزی ما به آن منطقه رفتیم و دیدیم که اهالی شعار می دهند ابالفضل علمدار تو فرماندارو بردار ما هم به داخل جمع آنها رفتیم با آنها گفتیم ابالفضل علمدار تو فرماندارو بردار.
هراز نیوز :حالا آن سال کارتان انجام شد؟
نه هنوزهم مشکل زباله درآمل حل نشد.
3- هر کسی جبهه نمی رود 22 هراز تومان پول بدهد
یک خاطره از طرح پشتیبانی جبهه و جنگ هم عرض کنم که یکی از شهرهای بسیار موفق در جنگ شهر آمل بود هم از نظر اعزام نیرو به جبهه و هم از نظر پشتیبانی، زمانی که دعوت به نیرو می شد ما با بچه های سپاه بسیج می شدیم و فرا خوان می کردیم در روستاها و مردم واقعا استقبال می کردند و پول زیادی هم می دادند آقای نخست وزیر آن موقع مطرح کرده بود که جبهه ها به گونه ای به کمک های مردمی و نیرو ها که اگر کسی نمی تواند در جبهه حضور پیدا کند 22 هزار تومان پول دهد دقیقا این مبلغ یادم مانده خب در سال63 این مبلغ بسیار زیاد بود این بود که تصمیم گرفتیم پولدارهای آمل را دعوت کنیم در سالن شهرداری و چندتا اتوبوس هم بگذاریم دم در شهرداری برای اعزام به جبهه و در سالن اعلام کنیم یا 22 هزار تومان پول یا باید بروید به جبهه ،خلاصه این ترفندی بود برای جذب کمک های مردمی، در اون روز پول بسیار بسیار زیادی جمع شد و یکی از سرما یه دارای آمل اومد کنارم و گفت من یک چک می نویسم و گفتم باشه بدید به مسئول این بخش که در آن زمان آقای زارع بود آدمی با سرمایه میلیاردی چکی به مبلغ 2 هزار تومان نوشت مبلغ چک را به من نشان دادند به فرمانده ی سپاه آن موقع آقای احمد زاده بود گفتم یقه این آقا را بگیرید و ببرید جبهه ، مرد سرمایه دار نشست و گریه کرد و گفت نه پول دارم و نه جبهه می روم گفتم نه باید به جبهه بروید بالاخره چند نفر واسطه شدند ایشون از 22 هزار تومان ده هزار تومان دا د.
در ان زمان بین ادرات کل و فرمانداران در کشور فرمانداری آمل از نظر پشتیبانی جنگ رتبه ی اول را آورد که همه از عنایات پروردگار بود و البته آمل مردم خیری بسیاری داشت که قلبا کمک کردند .
4- علامه حسن زاده گفت : فقط این دو نفر مشتاق دیدار ما بودند
یک خاطره هم ازعلامه حسن زاده آملی عرض کنم: زمانی که به تهران رفتم مشاور فرهنگی بنیاد و آقای رفیق دوست بودم ایشون به من گفتند: شما که رابطه تان با آقا خوب است یه وقتی از آقا بگیرید تا مدیران بنیاد مستضعفان بیایند خدمت آقا،منم به خدمت ایشان رسیدم و ایشان چهارشنبه بعد از ظهر ساعت شش به من وقت دادند گفتم :حضرت آقا اینها می خواهند با خانمهاشان بیایند فرمودند خودشان بیایند و خانمها ممنوع است ،گفتم :آقاجان اینها محرمشان هستند گفتند : ببین پسرجان مطالعه می کردم زندگی حضرت موسی را فرعون می خواست حضرت موسی را به زمین بزند یکی از مشاورین به او گفت یک دختر زیبا را انتخاب کن به سوی حضرت موسی بفرست حضرت موسی را بغل بزند بعد جیغ بزند و بعد اطرافیان و فرعونیان آنجا جمع می شوند بالاخره موسی را به زمین می زنیم فرعون این کار را کرد ولی تا این دختر به سمت حضرت آمد به اذن خدا دختر به تته پته افتاد و یهو فریاد زد که به من دستور دادند تا این کار را بکنم که فرعون دستور داد بکشند آن زن را ،حالا من که حضرت موسی نیستم حالا اگر یکی از این خانمها بیاید مثلا دستم را ببوسد و یکی عکسی بگیرد چکار کنم.
گفتم حاج آقا به شما قول می دهم به شما نزدیک نشوند گفتند نه در قم در زمان شاه یک طلبه داشت زیارتنامه می خواند و یهو یک خانمی آمد و دستش را در دست او گذاشت و نیروهای شاه تا می توانستند او را کتک ئزدند.
بالاخره ما رفتیم پیش دوستان و گفتیم آقا فرمودند فقط خودتان بیایید ،حدود 40 نفر به راه افتادیم و وقتی ساعت شش رسیدیم زنگ در را زدم گفتند:کیه؟ گفتم :عبدالله بنده ی خدا گفتند: من نه عبدالله می شناسم نه بنده ی خدا ،چکار داری؟ از اینجا برو تا با چوب جفت پاهایت را نشکاندم
بعضی از این افراد همراه من صدای آقا را از آیفون می شنیدند پرسیدند : مگر شما وقت نگرفته اید ؟ من که خود هم یکه خورده بودم گفتم چرا من وقت گرفتم نمی دانم چرا آقا اینطور با من صحبت می کند، یهو دیدیم آقا با چوب دستیشان و قبا بودند در را باز کردند گفت کی به شما گفت بیایید اینجا؟
سلام کردیم و جواب سلامان را داد و گفت: کی به شما گفت بیاین اینجا؟آقای رفیق دوست گفت مگه شما وقت نگرفته بودید گفنم: حالا بگذارید حال حاج آقا خوب شود گفتند :حال خودت باید خوب بشه تویی که مریضی،داد زد از اینجا برید .
انها بندگان خدا راه افتاد آقای مهدوی روحانی کنارم ایستاده بود که یکی از مدیران بنیاد بود ایشون به خصوصیات آقا آشنا بود قبل از رفتن به داخل ماشین آقا با خنده گفتند برگردید هیچ کدام غیر از این دو نفر مشتاق دیدار نبودند بعد ما را به باغ برد و این قصه را تعریف کرد شنیده بودم استادی به نام استاد شعرانی در تهران بود که در ریاضیات بسیار دانا بود و برای یادگیری علم ریاضی از قم نزد او رفتم راهم نمی داد تا ظهر پشت در می نشستم ولی باز هم نه ،می گفت شاگرد نمی پذیرم چند بار رفتم و آمدم تا بالاخره یک روز مرا به داخل خواند و گفت حالا فهمیدم تشنه ی علمی و تا پایان عمر ایشان در محضرشان جزبه حالت دو زانو تلمذ نکردم هر زمان هم که درس تمام می شد و می خواستم دستشان را ببوسم ایشان قبول نمی کردند و من هم یکپارچه آتش برمی گشتم و روزی که ایشان می خواستند پاهایشان را تکان دهند به سرعت رفتم و کف پایشان را بوسیدم و مقداری از آن حرارت کم شد.
5 – علامه طباطبایی گفتند : تفسیر را مدیون خانمم هستم
حالا یک خاطره از علامه طباطبایی می گویم و بعد هم یک خاطره از آقای جوادی آملی :
در زمان شاه من و یکی از دوستان من در دماوند که مسئول کانون قرآن است میرفتیم به محضر علامه با پیکان مدل 52 با ایشان می رفتیم به دشت مشا و قدم می زدیم و سوالاتی از ایشان می پرسیدم یک بار پرسیدم خدا چقدر به شما عنایت دارد که این تفسیر بزرگ را نوشتید پاسخ دادند من این را مدیون خانمم هستم و تا این را گفتند دستمالی را از جیبشان در آوردند و شروع کردند به گریه کردن و من هم ناراحت شدم که چرا این سوال را پرسیدم گفتم حاج آقا سوال من بی جا بود گفت نه من به یاد ایشون افتادم چون در نوشتن تفسیر واقعا او کمک می کردند .ومن می نوشتم یه روزی دوستان آمدند به من گفتند آقا بیایید بروید به کربلا گفتم رفتن به کربلا تذکره می خواهد و ما نداریم و گفتند اگر شما بخواهید می توانید بروید و خانمم یک سینی چای آورد و شروع کرد به گریه که آقا برویم به کربلا و همین که اراده کردم خودم و خانم را در حرم آقا ابا عبدالله دیدم .
6 – آیت اله جوادی آملی : قبرستان مدرسه و دانشگاه است
خانم ایشان ( علامه جوادی آملی ) هم مثل همسر علامه طباطبایی به دور آقا همانند پروانه ای می گردد و به آقا کمک می کند حضرت آقا روزهای جمعه می رود برای فاتحه خوانی زیارت اهل قبور و می فرمایند قبرستان مدرسه و دانشگاه است و می رفتند بر سر قبر حاج آقا علی دماوندی که مربوط به 300 سال قبل بود و شروع می کردند به ذکر گفتن در انجا و همیشه توصیه دارند به اینکه به زیارت اهل قبور و خصوص مزار شهدا را ترک نکنید و فرمودند زراره خدمت امام جعفر صادق رسید و گفت آقا در غیاب امام چه دعایی را بخوانیم گفتند این دعا را بخوانید :
« اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي »
« خدايا ! خودت را به من بشناسان كه اگر تو را نشناسم، نميتوانم نسبت به پيامبرت شناخت پيدا كنم.
خدايا ! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را نشناسم حجتات را نخواهم شناخت.
خدايا ! حجت خودت را به من معرفي كن كه اگر حجتت را نشناسم در دينم گمراه ميشوم.»
این دعا در شب اول قبر بسیار به ما کمک میکند .
آقای ناشناس 16:5
یعنی می فرمایید قیمتی بالاتر از جان مردم لازم بود تا ایشان از ابتکارش برای دفن زباله در دل جنگل، نزدیک روستا منصرف شود؟ حالا مردم را زدند و… دیگه چرا طلبکارند؟ چرا واقعیت را را تحریف می کنند؟ چرا دنبال مقصر می گردند؟ چرا از یک عذرخواهی دریغ می کنند؟ مگر شوخی است؟
خوب اموال مردم را به زور گرفتند برای جبهه؛ دست ایشان هم درد نکند نیتش هم خوب بود ولی آیا شرعا و قانونا ضامن نیستند؟ خوب است ایشان از مراجع عظام بپرسد و اگر شرعا ضامن است به فکر تدارک و جبران باشد.
چرا خبرگزای هراز نیوز مدافع این فرد است و اخباری که در تایید این فرد می باشد را پخش می کند
همسر یک شهید
فرزند بی مادر
خدا می داندایشان چقدربرآمل وآملی ها ضربه زدخصوصا درتعویض شهردارانصاری(وقتی آقای انصاری ازحج برگشت ایشان راه هراز رابستندوحاجی رااجبارا راهی رامسرکردند)البته خانواده شهردار راقبلا ازشهربیرون کرده بودند2-درخصوص اتهام به چندتن ازخدمتگزاران واقعی مردم درشهرداری آمل توضیح دهدتامردم بدانندچه کسی برشهرشان حکومت می کردوبسیاری ازناگفته ها ونشنیده ها که مردم بایدبدانندبنده بامدرک کافی کامنت گذاشتم که انشاءالله حق خادمین ازبین نرود!!!!
جناب ناشناس سلام بنده سند دارم که ////////// درسایه یکی ازبزرگان که درقیدحیات نیست کار…….که قابل تحسین وتمجیدباشه ایشان درمقابل رزمندگان وجانبازان وشهدای گرانقدروخانواده های شان مسئولندوباید جواب دهند لطفا خودشان دفاع کنند وشماوکالت نکنید!!!!
چه داستانهای دلچسبی!
ملا نصرالدین آسوده بخواب که زدند رو دستت!
اگر کسی در باره شهید علی اوسط محمدی اطلاعی دارد به آدرس ایمیل من مطالب خود را بیان کند با تشکر g0ljahy@yahoo.com
شما کی هستید که می گید دختری که همچنان بی مادر ماند منظورتان چیست؟