مَنِ انْقادَ إ لَى الطُّمَاءنينَةِ قَبْلَ الْخِيَرَةِ فَقَدْ عَرَضَ نَفْسَهُ لِلْهَلَكَةِ وَالْعاقِبَةِ الْمُغْضِبَةِ

هراز نیوز سالروز شهادت حضرت امام جواد الائمه (ع) را حضور یکایک شما محبان و شیعیان ائمه اطهار خصوصا آن امام رئوف تسلیت عرض می نماید به همین مناسبت چند روایت از زندگی آن  امام همام تقدیم نگاه مهربان شما عزیزان می نماییم .

تواضع پيرمرد و پاسخ سى هزار مسئله
مرحوم شيخ مفيد رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از ابراهيم بن هاشم قمّى حكايت كند:
در آن زمانى كه حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به شهادت رسيد، من عازم مكّه معظّمه شدم ؛ و در ضمن ، به محضر شريف حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام شرف حضور يافتم .
همين كه وارد منزل رفتم ، جمع بسيارى از شيعيان را مشاهده كردم كه از شهرها و مناطق مختلفى جهت زيارت و ملاقات امام جواد عليه السلام آمده بودند.
پس از گذشت لحظاتى ، عموى حضرت – به نام عبداللّه بن موسى كه پيرمردى سالخورده بود – در حالتى كه لباس هاى خشنى بر تن داشت ، وارد مجلس شد در گوشه اى نشست .
سپس امام جواد عليه السلام در حالى كه پيراهنى بلند پوشيده و عبائى بر دوش انداخته بود و كفش سفيدى در پاى داشت ، وارد مجلس ‍ گرديد.
تمام افراد به احترام آن حضرت از جاى برخاستند، آن گاه عموى حضرت به طرف امام عليه السلام جلو آمد و پيشانى برادرزاده اش را بوسيد؛ بعد از آن ، حضرت در جايگاه خويش روى يك كُرسى – كه از قبل آماده شده بود – نشست .
تمام حُضّار از عظمت و هيبت حضرت ، در آن سنين كودكى ، در تعجّب و حيرت قرار گرفته بودند.
در همين اءثناء، شخصى از برخاست و از عموى حضرت سؤ ال كرد: نظر شما درباره كسى كه با حيوانى نزديكى كند، چيست ؟
عبداللّه پاسخ داد: دست راستش قطع مى شود و نيز حدّ شرعى بر او جارى مى گردد.
ناگاه امام جواد عليه السلام سخت ناراحت و خشمگين شد و با نگاهى به عمويش فرمود: اى عمو! از خدا بترس و تقوا داشته باش ، خيلى خطرناك است آن موقعى در پيشگاه با عظمت خداوند متعال بايستى و بگويند: چرا چيزى را كه نمى دانستى ، اظهار نظر كردى ؟!
عبداللّه عرضه داشت : مگر پدرت چنين نفرموده است ؟
حضرت فرمود: از پدرم درباره شخصى كه قبر زنى را نبش نمايد و بشكافد و با آن مرده نزديكى كند سؤ ال شد؛ كه پدرم در جواب فرمود: بايد دست راستش قطع شود و حدّ زنا بر او جارى گردد، چون كه معصيت نسبت به زنده و مرده يكسان است .
در اين هنگام عبداللّه به خطاى خويش اعتراف كرد و گفت : اشتباه كردم ، شما درست فرمودى ، حقّ با جنابعالى است و من از درگاه خداوند پوزش ‍ مى طلبم .
پس از آن ، مردم كه از اقشار مختلف اجتماع كرده بودند، با مشاهده اين جريان بر تعجّب و حيرت آن ها افزوده گشت ؛ و اظهار داشتند: اى مولا و سرور ما! چنانچه اجازه مى فرمائى ، ما سؤ ال هاى خود را مطرح نمائيم و شما پاسخ آن ها را لطف فرمائيد؟
امام جواد عليه السلام فرمود: بلى ، آنچه مى خواهيد سؤ ال مطرح كنيد، تا جوابتان را بگويم .
پس در همان مجلس ، حدود سى هزار مسئله از حضرت سؤ ال كردند؛ و با اين كه امام عليه السلام در سنين نُه سالگى بود، با بيانى شيوا تمامى آن ها را پاسخ فرود.(48)
حجامتى معجزه آسا
ابن شهرآشوب و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
در زمان حكومت ماءمون عبّاسى ، حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام طبيبى را به منزل خويش دعوت كرد تا وى را حجامت نمايد.
همين كه طبيب نزد امام محمّد جواد عليه السلام حضور يافت ، حضرت به او فرمود: حجامت مرا روى رگ زاهر انجام بده .
طبيب اظهار داشت : اى سرورم من ! تاكنون اسم چنين رگى را نشنيده ام و آن را نمى شناسم .
در اين لحظه ، حضرت آستين دست خود را بالا زد و يكى از رگ هاى دست خود را به طبيب نشان داد؛ و سپس فرمود: اين رگ زاهر است ، آن را با تيغ بزن .
موقعى كه طبيب رگ را با تيغ بُريد، مقدار زيادى آب زرد رنگ از آن خارج شد و درون طشتى – كه زير دست حضرت نهاده شده بود – ريخت و طشت پر شد.
آن گاه حضرت به يكى از غلامان دستور داد تا روى رگ را ببندند و طشت را تخليه كنند.
پس از آن كه طشت را خالى كردند و آوردند، حضرت فرمود: روى رگ را باز كنيد.
وقتى روى آن را باز كردند، مقدارى ديگر مثل همان آب هاى زردرنگ خارج شد؛ بعد امام جواد عليه السلام به طبيب فرمود: اكنون روى آن را پانسمان كن .
و چون كار طبيب پايان يافت ، دستور داد تا مقدار صد دينار به طبيب داده شود.
طبيب مقدار صد دينار را گرفت و سپس نزد پزشكى معروف به نام بختيشوع رفت و جريان را به طور مشروح براى او تعريف كرد.
بختيشوع با شنيدن اين نوع حجامت ، بسيار در تعجّب قرار گرفت و گفت : به خداوند سوگند، چنين موضوع و حالتى را تا به حال از كسى نشنيده و نيز در كتابى نخوانده ام .
بعد از آن ، هر دو نزد اُسقف اءعظم رفتند و چون جريان را بازگو كردند، اُسقف گفت : گمان مى كنم كه آن شخص يا پيغمبر است و يا آن كه از ذرّيّه پيامبران خواهد بود.(49)
آگاهى نسبت به پيامبران
مرحوم قطب الدّين راوندى رضوان اللّه عليه از حضرت عبدالعظيم حسنى سلام اللّه عليه حكايت كند:
روزى از روزها نامه اى براى امام محمّد جواد عليه السلام نوشتم و سؤ ال كردم : حضرت ذوالكفل عليه السلام – كه پيامبر الهى است – نامش چه مى باشد؟
و آيا او از پيغمبران مرسل بوده است ؟
امام عليه السلام در جواب نامه ، چنين مرقوم فرمود:
خداوند متعال صد و بيست و چهار هزار پيغمبر براى ارشاد و هدايت بندگانش فرستاده است ، كه سيصد و سيزده نفر از آن ها پيامبران مرسل بودند.
و حضرت ذوالكفل عليه السلام نيز يكى از پيامبران مرسل الهى بود، كه بعد از حضرت سليمان عليه السلام مبعوث شد و همانند حضرت داوود عليه السلام بدون بيّنه و برهان در بين مردم قضاوت و حكم فرمائى مى كرد و هيچ گاه غضبناك نمى گشت مگر آن كه در جهت رضاى خداوند سبحان بوده باشد.
سپس امام جواد عليه السلام در پايان نامه مرقوم فرمود:
نام حضرت ذوالكفل عليه السلام ، ((عويديا)) بوده است ، و او همان پيامبرى است كه نامش در ضمن آيه اى از آيات شريفه قرآن مطرح گرديده است :
وَاذْكُرْ إ سْماعيلَ وَالْيَسَعَ وَ ذَالْكِفْلِ وَ كُلُّ مِنَ الاْ خْيارِ .(50)
يعنى ؛ به ياد آور اى پيامبر! پيامبرانى را همچون حضرت اسماعيل ، يسع و ذوالكفل را، كه هر يك از آن ها از خوبان و برگزيدگان مى باشند.(51)
وساطت براى رفع مشكل
مرحوم شيخ طوسى ، كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:
در اوايل خلافت معتصم عبّاسى ، شخصى از اهالى سجستان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام و نيز عدّه اى ديگر، راهى مكّه معظّمه گرديد.
شخص سجستانى گويد: در بين راه ، جهت استراحت در محلّى نشسته بوديم و سفره غذا پهن بود، ما با عدّه اى از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتيم .
من به حضرت خطاب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، در شهر ما شخصى از دوستان و محبّان شما، از طرف حكومت ، مسئول امور مردم مى باشد.
ماليات زيادى را بر من مقرّر كرده است كه بپردازم ، در حالى كه من توان پرداخت آن را ندارم ، چنانچه ممكن باشد نامه اى برايش بنويسيد تا ملاحظه حال مرا نمايد و تخفيفى دهد؟
امام عليه السلام فرمود: او را نمى شناسم .
عرض كردم : اى سرورم ! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بيت عصمت و طهارت مى باشد؛ و من مطمئنّ هستم كه نامه شما سودمند خواهد بود.
و چون سخن و تقاضاى من به اتمام رسيد، حضرت قلم و كاغذى را در دست مبارك خود گرفت و اين عبارات را نگاشت :
به نام خداوند بخشاينده مهربان ، حامل نامه از جنابعالى و نيز از عقيده ات تعريف و تمجيد كرد، توجّه داشته باش كه خوشبختى تو در گرو رفتار و كردارت مى باشد؛ بنابر اين ، سعى كن نسبت به دوستان و هم نوعان خود دلسوز باشى ، همانا خداوند متعال فرداى قيامت تو را در مقابل اعمال و كردارت مؤ اخذه و مورد بازجوئى قرار مى دهد.
بعد از آن نامه را امضاء نمود و تحويل من داد.
پس از آن كه وارد سجستان شدم و نامه حضرت را به والى – كه به نام حسين بن عبداللّه نيشابورى معروف بود – دادم ، او نامه را گرفت و بوسيد و بر چشم خود نهاد و سپس آن را گشود و خواند و به من خطاب كرد و گفت : خواسته ات چيست ؟
گفتم : ماءمورين شما ماليات سنگينى بر من بسته اند و توان پرداخت آن را ندارم .
سپس دستور داد: ماليات را از من بردارند و چون سخت در مضيقه بودم نيز مبلغى را لطف كرد.(52)
اثر انگشت در سنگ و آب شدن سينى فلزى
مرحوم طبرى ، بحرانى ، شيخ حرّ عاملى و ديگر بزرگان آورده اند كه شخصى به نام عمارة بن زيد حكايت كند:
روزى در مجلس حضرت ابوجعفر، امام محمّد بن علىّ عليهما السلام نشسته بودم ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! علائم و نشانه هاى امام چيست ؟
حضرت فرمود: هركس بتواند كارى را كه هم اكنون من انجام مى دهم ، انجام دهد، يكى از نشانه هاى امام در او مى باشد.
و سپس انگشتان دست مبارك خود را روى صخره اى – كه در كنارش بود – نهاد، و هنگامى كه دست خود را از روى آن سنگ برداشت ، ديدم جاى انگشتان دست حضرت روى آن سنگ به طور روشن و واضح اثر گذاشته است .
و نيز حضرت را مشاهده كردم كه قطعه آهنى را با دست مبارك خود گرفته است و بدون آن كه آن را در آتش نهاده باشند همانند قطعه اى كش و لاستيك يا فنر از دو سمت مى كِشد و پاره نمى شود.(53)
همچنين آورده اند:
عبداللّه بن محمّد – كه يكى از راويان حديث است – گويد:
روزى همراه عمارة بن زيد بودم ، او ضمن صحبت هائى ، حكايت عجيبى را برايم بيان كرد، گفت : روزى امام محمّد جواد عليه السلام را در حالى كه يك سينى بزرگ گِرد مَجْمَعه جلويش نهاده بود، ديدم ؛ پس از ساعتى به من خطاب كرد و فرمود: اى عمّاره ! آيا مايل هستى كه به وسيله اين سينى فلزّى يك كار عجيب و حيرت انگيز را مشاهده كنى ؟
عرضه داشتم : بلى ، ميل و علاقه دارم .
پس ناگهان حضرت دست مبارك خود را بر آن سينى نهاد و سينى به شكل مايع در آمد؛ سپس آن ها را جمع نمود و در طشت و قدحى كه كنارش بود، ريخت ؛ و بعد از آن دست خود را روى آن مايع كشيد و به صورت همان سينى اوّل در آمد.
و امام عليه السلام در پايان فرمود: امام يك چنين قدرتى را دارد كه در همه چيز مى تواند با اراده الهى تصرّف كند و تغيير و دگرگونى ايجاد نمايد.(54)
دو معجزه مهمّ ديگر
همچنين مرحوم شيخ حرّ عاملى ، طبرسى ، طبرى و ديگر بزرگان آورده اند كه شخصى به نام محمّد بن عُمير حكايت كند:
روزى در مجلس و محضر شريف امام محمّد جواد عليه السلام حضور يافتم .
پس از لحظاتى ، مشاهده كردم كه حضرت دست مبارك خود را روى چوب هاى يك چهارپايه چوبى كشيد و آن چوب هائى كه سال ها خشكيده بود، ناگهان سبز و شاداب گشت و برگ هاى سبز بر آن شاخه ها روئيده شد؛ و مورد تعجّب افراد قرار گرفت .(55)
همچنين آورده اند:
يكى از اصحاب حضرت به نام ابراهيم بن سعيد حكايت كند:
روزى در محضر شريف و مقدّس امام جواد عليه السلام حضور داشتم ، ناگهان متوجّه شدم كه حضرت برگ درخت زيتون را در دست مبارك خود گرفت و بلافاصله آن برگ زيتون تبديل به پول رايج حكومت وقت شد.
پس از آن ، مقدارى از آن پول ها را گرفتم و از مجلس و خدمت امام جواد عليه السلام خداحافظى كردم و راهى بازار شدم .
چون وارد بازار گشتم ، مقدارى از همان ها را كه توسّط حضرت از برگ زيتون تبديل به پول شده بود، تحويل يكى از بازاريان دادم تا مقدارى جنس ‍ براى منزل خريدارى كنم .
و سپس جريان امر و موضوع را براى او و برخى ديگر از تجّار و كسبه مطرح كردم ؛ و تمام آن افراد گفتند: اين پول ها با ديگر پول هاى معمولى و موجود در بازار، هيچ فرقى ندارد

منبع :

http://www.ghadeer.org

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *