شهید آبدار همواره سعی میکرد با همه بی مهریها و سرزنشها، در کنار واجبات، مستحبات را نیز بجای آورد که البته در این راه گاهی با مشکلاتی هم روبرو می شد.
به گزارش سفیر هراز/ در ادامه معرفی شهدای شهرستان آمل اینبار افتخار آن را داشتیم تا گوشه ای از زندگی شهید بزرگوار “سید محمدرضا آبدار” را برای شما تهیه و تقدیم کنیم.
تصاویری هم از دوران کودکی، نوجوانی، دورانی که در جبهه حضور داشتند و نیز هنگام تشییع جنازه این شهید بزرگوار رادر ادامه آوردیم که دیدنش خالی از لطف نیست.
شما مخاطبین گرانقدر هم می توانید با ارسال عکس، دست نوشته، وصیت نامه و … از شهیدی که می شناسیدش در ادامه این راه یاریمان کنید.
شهید سید محمد رضا آبدار
نام پدر: سید حسین
نام مادر: محترم
تاریخ تولد: ۱/۷/۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۲۲/۱/۱۳۶۲
محل شهادت: شمال فکه
یگان خدمتی: ارتش
عضویت: سرباز
محل دفن: آمل
سن: ۲۰سال
شهید سید محمد رضا آبدار، مهرماه سال ۱۳۴۲، ازخانوادهای متدین و معتقد به ایمه اطهار در شهر آمل، به دنیا آمد. کودکی را با متانت خاصی پشت سر نهاد و قدم به قدم، از خانواده درس حسن خلق و تعامل عاطفی با اطرافیان میگرفت.
دوران ابتدایی را در دبستان ۲۱ آذر پائینبازار و راهنمایی را در مدرسهی طالب آملی و شهید صابر گذراند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان قدم نهاد که با شروع جنگ تحمیلی به درس عشق و جانبازی در راه اعتقاد و حفظ کشور راهی میادین نبرد شد.
محمدرضا در طی دو مرحله عزیمت به مناطق نور علیه ظلمت سعی مینمود با اخلاص هر چه تمامتر ضمن رشد و تعالی فکری و روحی، پشتیبان صدیقی برای ولایت فقیه و نظام جمهوری باشد.
شهید همواره سعی میکرد در کنار واجبات، مستحبات بخصوص نماز شب از او فوت نشود و در این راه حتی سرزنش و بیمهری دیگران را به جان میخرید.
نقل است برای اقامه نماز صبح، اقدام به گفتن اذان نمودکه گروهبان پادگان آموزشی با نواختن سیلی خواست او را ساکت نگه دارد که باصطلاح مانع خواب شیرینش نشود.
هنوز چند روزی از فرارسیدن بهار نگذشته بود که سیدمحمدرضا در عملیاتی در منطقه فکه، به سر کوی دوست پرواز کرد و در بهشت همیشه بهار جای گرفت.
خاطره ای از مادر شهید:
«یک شب قبل از شهادت سید محمدرضا را در خواب دیدم که آماده برای نماز صبح میباشد و رو به مادر میکند و میگوید مادر! بنده یک شب مهمان شما هستم و باید به سوی خدا سفر کنم،هر چه اصرار کردم نرود قبول نکرد و رفت…»
وصیتنامه شهید سید محمدرضا آبدار
بر روی قبرم بنویسید،خدایا! خدایا! ستارهها که رفتند، خورشید را نگهدار.
بسماللّه الرحمن الرحیم
آنانکه ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندى است و آنان بالخصوص رستگارند و سعادتمندان دو عالمند.
قرآن کریم
سلام به اندازه غرش تفنگ، سلام به اندازه برد تفنگم به شما امت اسلام و با حمد و سپاس پروردگار بزرگ، سلام و درود فراوان به امام زمان ولى عصر)عج( و درود بیکران به امام امت حضرت امام خمینى و سلام به شهداى اسلام و انقلاب اسلامى و سلام به تمام رزمندگان اسلام در جبهه نبرد حق علیه کفر و شرک و الحاد.
سخنم را آغاز مىکنم گرچه زبانم عاجز است که در برابر شما سخن بگویم ولى چند سفارش مىکنم.
اگر کشته شدم فقط دعا کنید که خدا مرا در زمره شهیدان درگاهش قرار دهد و مرا غسل ندهید و کفن نکنید چون رهبرم حسین)ع( نه نیاز به کفن داشت و نه غسل.
مهربان مادرم! وصیتم به شما این است که فرزندانت را آن چنان تربیت کنى که فقط در راه اللّه بروند و بدان که اجر شما بیشتر خواهد بود. خداوند هرکس را دوست بدارد و بخواهد به او کرامت و ترفیع درجه بدهد او را با سختىهایى از قبیل نقصان مال یا گرفتن عزیزى مىآزماید.
مادرم! امیدوارم که جزء اولیاءاللّه باشیم و از این امتحان روسفید درآئیم و تو نزد پروردگارت سربلند باشى و در اینگونه امتحانها موفق باشى پس چندان ناراحت نباش که خدا صبر مىدهد. نمىگویم گریه نکن اما گریهات طورى نباشد یا در محلى نباشد که دشمن را شاد کند.
برادرانم! سعى کنید درک کنید که به قول برادر شهیدمان راه خدا بهترین راههاست. پوینده و کوشنده این راه باشید والا پشیمان مىشوید. اسلحه من و دیگر مجاهدان راه خدا مبادا بر زمین بماند.
خواهرانم! مىخواهم همچون زینب باشید و او را بشناسید و مقلّد باشید و تحمل و صبرش را در مصیبت بزرگ کربلا که جلوى چشمانش اتفاق افتاد سرمشق خود قرار دهید و با حفظ حجاب و نجابت و عفّت خدا را خشنود نمائید.
از همه مردم مىخواهم که به ریسمان متین خدائى چنگ زنید و از تفرقه بپرهیزید وگرنه مدیون خون شهدائید و آن بر سر شما خواهد آمد که یزیدیان بر شما حاکم باشند.
اى منافقان و اى سنگاندازان بین راه انقلاب! آیا هزاران هشدار و کرامت و معجزه در این انقلاب شما را هوشیار نکرد؟ به انقلاب اسلامى بپیوندید والا ترازوى عدل الهى و عذاب دوزخ در انتظارتان مىباشد.
اما من به خون شهید بهشتیت قسم مىخورم که تا خون در بدن دارم از پاى ننشینم.
برادران! شما مىدانید هر مادرى آرزو دارد عروسى پسرش را ببیند اما مادرم عروسى من وقتى است که شهادت را طلبیدم و سفیر گلوله عقدم را جارى خواهد کرد.
در آخر عرایضم، قبر مرا که خانه ابدى من است در کنار قبر شهید حمیدرضا اسدى انتخاب کنید و روى آن بنویسید:
خدایا! خدایا! ستارهها رفتند خورشید را نگهدار.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار.
رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان.
والسلام.
سلام
يادشون گرامي، راستش من كه اون موقع نبودم با ديدن اين عكس ها كلي دلم گرفت، مادر و پدرش چه كشيدند.