خداوند فرمود: اى موسى! امّا آنان كه با گريستن از ترس من جوياى تقرّب به من هستند، در اعلى عليّين ‏اند و هيچ كس در اين (مرتبه) با آنان شريك نيست.

امام محمد باقر عليه السلام: از نجواهاى خداوند متعال با موسى عليه‌‏السلام در كوه طور اين بود: اى موسى! به قوم خود برسان كه تقرّب جويان، جز با چيزى مانند گريستن از ترس من، به من نزديك نشدند و متعبدان، جز به چيزى مانند پرهيز از حرام‌هاى من مرا عبادت نكردند و آراستگان، جز به چيزى مانند بی اعتنايى به چيزهايى از دنيا كه بدان نياز ندارند، خويشتن را نياراستند .
موسى عرض كرد: اى گراميترين گراميان! چه چيز آنان را در اين راه، استوار و ثابت قدم گرداند؟
فرمود: اى موسى! امّا آنان كه با گريستن از ترس من جوياى تقرّب به من هستند، در اعلى عليّين ‏اند و هيچ كس در اين (مرتبه) با آنان شريك نيست.و اما آنانكه به واسطه باز ايستادن از ارتكاب حرامهاى من مرا بندگى نموده اند من در قيامت از آن شرم دارم كه در مورد اعمالشان كنجكاوى و دقت به خرج دهم در حالى كه اعمال همه مردمان را به دقت وارسى خواهم كرد و اما آنانكه خود را به واسطه برغبتى به دنيا برايم آراسته اند تمامى بهشت را براى آنان مباح و روا مى سازم كه در هر جاى بهشت خواستند جاى گيرند.

متن حدیث:

كانَ‏فيما ناجى بهِ اللّه‏ُ موسى عليه‏السلام على الطُّورِ أن: يا موسى ، أبلِغْ قَومَكَ أ نّهُ ما يَتَقَرَّبُ إلَيَّ المُتَقرِّبونَ بمِثلِ البُكاءِ مِن خَشيَتي ، وما تَعَبَّدَ لي المُتَعبِّدونَ بمِثلِ الوَرَعِ مِن مَحارِمي ، ولا تَزَيَّنَ لي المُتَزيِّنونَ بمِثلِ الزُّهدِ في الدنيا عمّا بهِمُ الغِنى عَنهُ . فقالَ موسى عليه‏السلام : يا أكرَمَ الأكرَمينَ ، فماذا أثَبتَهُم على ذلكَ ؟ فقالَ : يا موسى ، أمّا المُتَقرِّبُونَ إليَّ بالبُكاءِ مِن‏ خَشيَتي فَهُم في الرَّفيقِ الأعلى لا يَشرَكُهُم فيهِ أحَدٌ وَ أَمَّا الْمُتَعَبِّدُونَ لِي بِالْوَرَعِ عَنْ مَحَارِمِي فَإِنِّي أُفَتِّشُ النَّاسَ عَنْ أَعْمَالِهِمْ وَ لَا أُفَتِّشُهُمْ حَيَاءً مِنْهُمْ وَ أَمَّا الْمُتَزَيِّنُونَ لِي بِالزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا فَإِنِّي أُبِيحُهُمُ الْجَنَّةَ بِحَذَافِيرِهَا يَتَبَوَّءُونَ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُونَ

«ثواب الأعمال، جلد1، صفحه 205 – منتخب ميزان الحكمة،ص 464»
2 thoughts on “حدیث روز/ گریه‌ای که انسان را به اعلى عليّين می‌برد”
  1. بعد از تو گوشواره به دردم نمی خورد
    رخت و لباس پاره به دردم نمی خورد
    ای آفتاب برسرزینب طلوع کن
    این چند تا ستاره به دردم نمی خورد
    نزدیک تر بیا که کمی درد دل کنیم
    تنها همین نظاره به دردم نمی خورد
    مارا پیاده کن،سرمان سنگ می خورد
    این بودن سواره به دردم نمی خورد
    چندین شب است منتظرصحبت توام
    حرفی بزن،اشاره به دردم نمی خورد
    این ها مرابه مجلس خوبی نمی برند
    بعد از تو استخاره به دردم نمی خورد
    این سنگها هنوز حسابم نمی کنند
    با این حساب چاره به دردم نمی خورد
    این تکه حجم موی مرا پُر نمی کند
    پس آستین پاره به دردم نمی خورد
    سروده علی اکبر لطیفیان
    گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین
    گاهی سر برادر تو می خورد زمین
    فریاد “یا حسین” دلم می رود به عرش
    تا صورت مطهر تو می خورد زمین
    خوشحال می شوند که از خستگی راه
    در شهر شام خواهر تو می خورد زمین
    محرم نمانده تا که بلندش کند ز خاک
    وقتی ز ناقه دختر تو می خورد زمین
    با دست خویش بر دهنش مشت می زند
    پیش سه ساله تا سر تو می خورد زمین
    با ناله ی رباب شود هر دلی کباب
    هر بار راس اصغر تو می خورد زمین
    اینجا دوباره دست علی بسته می شود
    اینجا دوباره مادر تو می خورد زمین
    سروده رضا رسول زاده
    *** آب ميخواهد چه كار؟ آب آورش را پس دهيد
    آي مردم ! زود عموي دخترش را پس دهيد
    دست هايش را چرا در زير پا انداختيد؟
    زودتر آن سايه بان خواهرش را پس دهيد
    لشگر ِ بي آبرو ، اين آبرو ريزي بس است مشك ، يعني آبروي مادرش را پس دهيد
    گم شده اعضاي او از ضربه ي سختِ عمود
    خاكهايِ علقمه چشم ترش را پس دهيد
    دستمالي بود تا سر را به هم نزديك كرد
    لااقل عمامه ي رويِ سرش را پس دهيد
    آن شبي كه ميدود در بين صحرا دخترش
    آبروداري كنيد و معجرش را پس دهيد
    آه ميبيند نگاهِ مادري در خيمه ها…
    كم پريشانش كنيد و اصغرش را پس دهيد
    سروده علی اکبر لطیفیان
    ***تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی
    من برای دیدنت بالا و پایین می پرممن تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

    حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

    یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟

    یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟

    هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند

    ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم

    در میان کوچه و بازار شهر شام بود

    بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم

    هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده

    شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم

    در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود

    خیزران- دندان تو – هرگز نمیشد باورم

    بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر

    باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم

    علیرضا خاکساری

    ***

    باید كه از نیزه سرت را پس بگیرم

    رگ هایِ سرخ حنجرت را پس بگیرم

    آه ای سلیمان زمانه سَعیَم این است

    از ساربان انگشترت را پس بگیرم

    باید كه از سرنیزه های تیز و سنگین

    ته مانده هایِ پیكرت را پس بگیرم

    باید كه از غارتگران نامسلمان

    عمامه ی پیغمبرت را پس بگیرم

    باید كه از آن بی حیای پست و نامرد

    خلخال پای دخترت را پس بگیرم
    سروده محمد حسن بیاتلو

    ***

    می سوزم و نمانده مرا راه دیگری

    آری فرشته ام که ندارم دگر پری

    سنگین شده عبور نفس های خسته ام

    انگار بین سینه ی من رفته خنجری

    من می چشم مقابل ابروی زخم تو

    بی رحمی و جسارت دست ستمگری

    ما را به نام خارجیان سنگ می زنن

    حتّی اگر که آیه ی قرآن بیاوری

    قرمز طلوع کرده ای از مشرق تنور

    این جا نبوده است مگر جای بهتری؟

    دلتنگ عطر زخمی پیراهن توام

    خورشید آسمان من ای عشق مادری

    سروده علیرضا لک

    ***

    هجوم ناگهان و وای زینب

    به سمت كاروان و وای زینب

    تن آقا بدون غسل و دفن و

    بدون سایه بان و وای زینب

    شنیده شد صدای مادری كه

    نشسته قد كمان و وای زینب

    رسیده بر سر گودال اما

    خمیده ناتوان و وای زینب

    دوباره دست هایی را كه بستند

    دوباره ریسمان و وای زینب

    دوباره كربلا غوغا و غوغا

    دوباره سایه بان و وای زینب

    شب و صحرا و آتش، طفل و معجر

    امان و الآمان و وای زینب

    دوباره گمشده در بین صحرا

    دوتا از كودكان و وای زینب

    نمانده روی گوشی گوشواره

    به لب ها نیمه جان و وای زینب

    برای دخترك های هراسان

    نباشد پاسبان و وای زینب
    سروده علی اکبر لطیفیان

    ***

    دامن زلف تو در دست صبا افتاده
    که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده

    گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
    پیکرت روی تن خاک رها افتاده

    هی دعا می کنم از نیزه نیفتی دیگر
    تا به اینجا سرت از نی دو سه جا افتاده

    سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت
    که چنین نای تو از شور و نوا افتاده

    باز هم حرمله افتاده به جان اسرا
    گوش کن ولوله بین اسرا افتاده

    دخترت گم شده انگار همه می پرسند
    از رقیه خبری نیست کجا افتاده
    سروده مصطفی متولی
    بعد شهادت امام حسین
    بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد

    عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد

    بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند

    بنا نبود که بال و پر تو را ببرد

    بنا نبود که در روز آخر عمرت

    اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد

    بنا نبود برای دو قطره آب فرات

    سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد

    بنا نبود اگر در غروب کشتندت

    شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد

    تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا

    بنا نبود که انگشتر تو را ببر

    سروده مهدی صفی یاری

    ***

    کلاف و یوسفم را هر دو در بازار گم کردم

    گل زهرائی ام را من در این گلزار گم کردم

    بر آن بودم دل شیدا کنم در گیسویش پیدا

    خدایا با چه کس گویم دل و دلدار گم کردم

    اناالحق گوی می گردم به دنبال خم زلفش

    سیه روزی تماشا کن طناب دار گم کردم

    چه پیش آمد که در گودال زیر نیزه ها امروز

    گلم را در زمان واپسین دیدار گم کردم

    بگو یارا چرا صحرا ز عطر یاس لبریز است

    همان یاسی که من بین در و دیوار گم کردم

    بیا مادر که هم دردیم یادم هست می گفتی

    که راه خانه را در کوچه چندین بار گم کردم

    سروده سید جعفر فاطمیان منش
    دلی از لطف حق سرشار داریم

    به سر شور ونوای یار داریم

    هوا خواه توایم ای یوسف حسن

    کلافی در صف بازار داریم

    اگر از جان و دل در انتظار یم

    چرا برمعصیت اصرارداریم؟!

    مگر در غیبت آقا چه کردیم؟

    که شوق وعده ی دیدار داریم

    زبانی گاه در بیهوده ولغو

    گهی در ذکر و استغفار داریم

    اگر که آبرویی مانده از ما

    زنام عترت اطهار داریم

    نظر کن یا عزیز الله ما را

    توقع از شما بسیار داریم

    مبادا چشم برداری زسایل

    که با یک گوشه از آن کار داریم

    غلام آستان شاه طوسیم

    که هر چه هست از آن دربار داریم

    رسیده موسم حج فقیران

    مرا هم حاجی مشهد بگردان

    سروده ی احسان محسنی فر

    ***

    باید خدا روزی کند یار تو باشیم

    لحظه به لحظه یار وغمخوار تو باشیم

    باید خدا روزی کند رویت ببینم

    ما زنده با امید دیدارتو باشیم

    گر او نخواهد غافلیم از تو همیشه

    گر او بخواهد بهترین یار تو باشیم

    ما را خدا خواهی گرفتار تو کردند

    تا که نفس داریم بیمار تو باشیم

    اغفرلنا تقصیرنا تا که قیامت

    محتاج بخشش های بسیارتو باشیم

    باید خدا لطفی کند تا روز موعد

    چشم انتظاران سبک بار تو باشیم

    یوسف خریدن کار ما نا چیز ها نیست

    ما گرمی صفهای بازار تو باشیم

    رفتیم اگر مازیر خاک آقا کرم کن

    تا باز گردیم گرفتار تو باشیم

    گویند علمدار تو باشد ابالفضل

    ما ریزه خواران علمدار تو باشیم

    یابن الحسن در اربعین مارا دعا کن

    مارا شریک گریه ات در کربلا کن

    سروده ی جواد حیدری

    ***

    ای منجی دلهای خزان دیده کجایی

    کی می رسد آن جمعه موعود بیایی

    ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو

    ما فوق مکان در نظر اهل ولایی

    کنز الفقرایی و همانند نداری

    تو رحمت موصوله ی احسان خدایی

    عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم

    عیب است کریمان که برانند گدایی

    ای زائر تنهای سحرهای مدینه

    دل سوخته از روضه ی ام النجبایی

    باید که تقاص دم مظلوم بگیری

    چون منتقم خون امام الشهدایی

    یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت

    گر میل کنی یا که اراده بنمایی

    سرود احسان محسنی فر

    ***

    دگر دعای ظهورت به روی لبها نیست

    کسی به یاد شما ای عزیز زهرا نیست

    اگر اراده نمایی به یاد تو هستیم

    وگرنه یاد تو بودن سعادت ما نیست

    منی که هییتی ام کمتراز تو می گویم

    میان زندگی ما برای تو جا نسیت

    خدا کندکه بیایی که در غیاب شما

    میان نامه ی ما یک نشان تقوا نیست

    نشان کسب رضای تو ای عزیز خدا

    به غیر روضه گرفتن برای سقا نیست

    کسی که سینه زن سینه ی شکسته نشد

    درون سینه او عطری از تولا نیست

    سروده جواد حیدری

    ***

    وقتی به تن لباس سیاه عزا کنی

    دل را به ماتمی ابدی مبتلا کنی

    عالم تمام جامه ی ماتم به تن کنند

    وقتی لوای خیمه ی ماتم بپا کنی

    گویی حسین ویکسره اشکت روان شود

    شاید که حق مطلب آن را ادا کنی

    از نای خسته تو نوای حزین رسد

    ذکر از شهید تشنه لب نینوا کنی

    این عزت حسینی تو جاودانه باد

    تا آنکه زنده یاد عزیز خدا کنی

    یار بلا کشیده حسین است وبا غمش

    سینه سپر به غربت و رنج وبلا کنی

    یا صاحب الزمان چه شود از کرامتت

    ما را مقیم یک سحر کربلا کنی؟

    وقتی طواف مرقد شش گوشه می کنی

    تنها دعای ماست که ما را دعا کنی

    سروده ی سید محمد میر هاشمی

    ***

    ای مقتدا برگرد تا دلها حسینی ست

    مولای ما برگرد تا دلها حسینی ست

    فرمود حق معرفت دست حسین است

    بر نینوا برگرد تا دلها حسینی ست

    گفتی که من با خسته دلها آشنایم

    ای آشنا برگرد تا دلها حسینی ست

    ای هر کلامت پرچم سبز هدایت

    ا ی رهنما برگرد تا دلها حسینی ست

    رفتی ز سرداب وبرون آیی ز کعبه

    تا کربلا برگرد تا دلها حسینی ست

    ای که شعارت یالثارات الحسین است

    نور خدا برگرد تا دلها حسینی ست

    خون خدا خونبها نور رخ توست

    ای خون بها برگرد تا دلها حسینی ست

    سرها هنوز از نیزه می خواند شما را

    با نیزه ها برگرد تا دلها حسینی ست

    گفتی فرج را با دعا از ما بخواهید

    روح دعا برگرد تا دلها حسینی ست

    گفتی که مادر! انتقامت را بگیرم

    ای با وفا برگرد تا دلها حسینی ست

    ما غصه ای غیراز غم غیبت نداریم

    ای مقتدا برگرد تا دلها حسینی ست

    سروده ی محمود ژولیده

    ***

    شبی ای کاش چشمم فرش می شد زیر پای تو

    سرم را روی دستانم می آوردم برای تو

    به مژگان می زدم جارو کف کفش تو را اما

    به جنت هم نمی دادم کفی از خاک پای تو

    برای قلب مجروحم اگر که روضه می خواندی

    میان اشک می مردم میان روضه های تو

    دلم می خواست مثل گل شبی بودی در آغوشم

    از این رو می برم حسرت همیشه بر عبای تو

    هوای چشم من ابری هوای سینه ام صاف است

    که دارم در دلم یادتو و در سر هوای تو

    گرفته کعبه رونق بسکه گردیده است گرد تو

    صفا حتی صفا را وام دارد از صفای تو

    سرا پا چشمم و گوشم, امام جمعه ی دنیا

    همین جمعه بیاید کاش از کعبه صدای تو

    سورده سید محمد جوادی

    ***

    از همون روزی که دنیا اومدم

    تا رسیدنت دلم شور می زنه

    ترسم اینه بمیرم, نبینمت

    واسه دیدنت دلم شور می زنه

    قلب من رو خط معکوس می زنه

    لحظه هام ثانیه هام, یار نمی شن

    نه کلافی, نه طلایی تو بساط

    واسه یوسف اینا بازار نمی شن

    الهی بشکنه پای فاصله

    که جوونی منو ازم گرفت

    چقدر بهت بگم دوست دارم

    چقدر بهت بگم دلم گرفت

    دوس دارم پر بکشم از این قفس

    دوس دارم جون بگیرم زیرنگات

    یه نگاه مهربونت مال من

    همهی دار و ندار من فدات

    تو حضور تو منم که غایبم

    تو کلاس عشقتون جا می زنم

    هی می گم یه روز منم عاشق می شم

    هی می گم دل رو به دریا می زنم

    آسمونم بی تو سوت و کور شده

    بی تو این زمین چقدر صبور شده

    دستمو هی روی دستم می زنم

    دل من بدجوری از تو دور شده

    سروده میثم سلطان

    ذکر خیر تو به هر جا شد ویادت کردیم

    دست بر سینه به تو عرض ارادت کردیم

    پادشاهی جهان حاجت ما نیست حسین

    به غلامی در خانه ات عادت کردیم

    زیر این بیرق پاک تو شبیه شهدا

    دم به دم ما طلب جام شهادت کردیم

    آه محزون چو کشیدیم به غمهای شما

    طبق فرمایش معصوم عبادت کردیم

    رحمت محض تویی ای همه ی رحمت حق

    بر در خانه ی تو کسب سعادت کردیم

    امر فرمود خدا بر غم تو گریه کنیم

    ما به دستور عمل از حین ولادت کردیم

    سروده ی رضا رسول زاده

    ***

    دل را برای روضه ی اشکت مذاب کن

    ما را برای کربوبلایت خراب کن

    ای ناله ی گلوی تو معراج اولیاء

    با داغ خود به سینه ی ما انقلاب کن

    عمری گذشت و ما حرمت را ندیده ایم

    این کهنه آرزو زکرم مستجاب کن

    ما را فقط میان عزای تو می خرند

    پس لااقل بخاطر زهرا صواب کن

    ما از اجل مهلت دیگر گرفته ایم

    بر ما نمانده مهلت دیگر شتاب کن

    لب تشنگان جرعه ی اشک غم توایم

    آقا بیا و دیده ما را پر آب کن

    ای صاحب کرم, شی بی غسل و بی کفن

    ما را گدای طفل صغیر رباب کن

    سروده کمال مومنی

    ***

    چشمم از داغ تو ای گل پرشبنم شده است

    آسمان تیره و تار است محرم شده است

    ابر و باد و مه خورشید سیه پوش شدند

    فرصت گریه برای تو فراهم شده است

    حق بده پشتم اگر خم شده از غصه ببین

    قامت نیزه هم از این همه غم خم شده است

    دو سه روزی شده از حال لبت بی خبرم

    چه شده موی تو آشفته و درهم شده است

    لب و دندان و سرو صورت تو خونین است

    چشم هایت چقدر چشمه ی زمزم شده است

    پیش از این لهجه زهرائیت اینگونه نبود

    چند دندان تو ای قاری من کم شده است

    سروده سید محمد جوادی

    ***

    دیونه یه سر داره هزارتا دردسر داره

    تو دلش برا حسین یک دل پر شررر داره

    اگه دیونه دیدی بزار دیونگی کنه

    کاری باش نداشته باش برا دلش خطر داره

    آخه اون بجز حسین نمی دونه چیزی دیگه

    داغ کربلا رو با غصه بِرو جیگر داره

    دیونه کار نداره عاقلا چی فکر می کنن

    که براش چی فایده چه ها براش ضرر داره

    اون فقط می فهمه که مادر ارباب و زدن

    رو دلش داغ غم مادر و میخ در داره

    دیونه روز نداره شبا دلش ککربوبلاست

    آرزوی دیدن شیش گوشه تو سحر داره

    عاقلا همه بیاین دیونه ی حسین بشین

    آخه دیونه شدن برا حسین ثمر داره

    اگه دیدی دیونه ترس نداره توی دلش

    یه یل شیری مثه علی رو پشت سر داره

    دیونه تاب نداره شیش ماهه ای روببینه

    آخه تو دلش غم رباب بی پسر داره

    یا ابالفضل تا میگه جنون اون گل می کنه

    دلخوشه برا خودش یه قرصی از قمر داره

    سروده کمال مومنی

    ***

    حرف مادرم هنوز تو گوشمه

    که سند خورده ی عشقتم آقا

    من با عشق تو یه روز شروع شدم

    آخرش مرده ی عشقتم آقا

    توی هندسه مربع ندارم

    هرچی که اومده شیش گوشه شده

    می گن این دنیا بزرگه ولی من

    همه دنیام قده شیش گوشه شده

    آدما می گن نمک گیر توان

    من می گم خاصیت تربتته

    معجزه کردی و گریه شد پدید

    گریه هم خاصیت غربتته

    من نفس می کشم از نگاه تو

    تو هوای تو اسیر نفسم

    انقده اسم تو فریاد می زنم

    تا یه روز برات بگیره نفسم

    تا که یک لحظه فراموشم کنی

    توی سینه یک حسینیه زدم

    واسه انتخاب اسم سردرش

    بین اسم بچه هات مرددم

    سروده میثم سلطانی

    ***

    حسین جان هرچه بوده هرچه هستم

    تموم زندگیمو با تو بستم

    میون تربتم چشم انتظارم

    بگیری از کرم آقا تو دستم

    سروده کمال مومنی

    ***

    منو تنها نذار در هر دو عالم

    ببین آقا شکسته پرّ و بالم

    من از تو شرمسارم ای حسین جان

    اگر کم گریه کردم کن حلالم

    سروده کمال مومنی

    ***

    تموم عمرمو دادم برایت

    که تا بنویسی اسمم را گدایت

    جوونی رفت و این حسرت به دل موند

    ندیدم عاقبت من کربلایت

    سروده کمال مومنی

    ***

    تا عشق تو در سینه ی ما بیدار است

    پیمانه ی این سبوی ما پربار است

    آغاز جنون و مستی هر شب ما

    با نام مبارک تو ای دلدار است

    سروده کمال مومنی

    ***

    در دام بلایش همه در زنجیریم

    با عشق و جنون دل خود درگیریم

    یک روز بیاید و نگوئیم حسین

    در سینه زنی برای او می میریم

    سروده کمال مومنی

    ***

    منو داغ غمت بیچاره کرده

    همه بند دلم رو پاره کرده

    صدای ناله ی زهرا یه عمره

    منو تو هیئتا آواره کرده

    سروده کمال مومنی

    ***

    نکند گریه برای غم تو کم بکنم

    سینه را جز به عزای تو فراهم بکنم

    همه ی ترس من این است که اندر عرصات

    خجلت از فاطمه در عرش معظم بکنم

    کاش زهرا نظری سوی دلم اندازد

    دیده را با نظرش چشمه ی زمزم بکنم

    من فقط دلخوش این رخت سیاه و علمم

    که برایت همه شب ناله و ماتم بکنم

    همره کعبه سیه پوش غمت کاش شوم

    همه جا را حرم و ماه محرم بکنم

    روضه خوانی کنم و یاد ابالفضل کنم

    یاد خشکی لب ساقی علقم بکنم

    حسرت کربوبلا را به دل آتش بزنم

    تا چنین صحن تو در دیده مجسم بکنم

    کی شود در وسط روضه خرابم بکنی

    پای هر سینه زدن ذکر دمادم بکنم

    کفش عشاق تو را جفت کنم تا اینکه

    روضه را پا قدم حضرت خاتم بکنم

    کاش با ذکر تو در کنج خیام تو حسین

    شورش محتشمی باز به عالم بکنم

    سروده کمال مومنی
    دلتنگی با امام زمان (عج)

    برا یه بارم که شده، یه سر به این دلم بزن

    پر بده این دل منو، از رو زمین اون بکن

    نمی دونم چی شده که، دیگه نگام نمی کنی

    تو عاشقات آقا منو، نوکر صدام نمی کنی

    مگه بدا دل ندارن، عاشق روی تو بشن

    تو این زمون بی کسی، سائل کوی تو بشن

    بهشت و جنت دلم، معرفت جمالته

    اگه ببینمت یه روز، خونم آقا حلالته

    یه عمریه که دل خوشم، جمال روتو ببینم

    تو سایه ی سرم بشی، به زیر سایت بمیرم

    از کوچیکی تا به حالا ، یه آرزو تو دلمه

    زیارت کرب وبلا، تو دلِ ناقابلمه

    اگه منو نگاه کنی، حاجت دل روا می شه

    نوکر روسیاهتم، راهی کربلا می شه

    سروده ی کمال مومنی

    ×××

    اشعار شهادت امام حسین (ع)

    بگذارید کناربدنش گریه کنم

    بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم

    تا که سر داشت نشد پاک کنم خون سرش

    مهلتی نیست که چون زخم تنش گریه کنم

    بگذارید گلم را که فتاده است به خاک

    کنم از چادر مادر کفنش گریه کنم

    چه غریبانه صدازد که مرا آب دهید

    بگذاریدبه سوز سخنش گریه کنم

    ساربانان مزنیدم به خدا خواهم رفت

    اندکی صبر کنار بدنش گریه کنم

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    خطبه ای خواند که با خنده عذابش دادند

    ناله می کرد که با تیر جوابش دادند

    سنگ بیداد سر حضرت پیمانه شکست

    آخر از خون سرش جام شرابش دادند

    خون دل خورد ولی باز نشد چون سیراب

    عاقبت از دم تیغ خودش آبش دادند

    داغ اصغر که بماند وسط جان دادن

    خبر از لطمه زدن های ربابش دادند

    چند شب شد که نخوابیده ودر کنج تنور

    بر سر بالش خون فرصت خوابش دادند

    یک نفر گفت که یک روزه شدی پیر حسین

    باز با یاد علی اکبر عذابش دادند

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    عرش خدا بر روی زمین بیقرار بود

    باغ بهشت زیر قدم های خار بود

    یک سنگ و یک سه شعبه سراسیمه آمدند

    آهو به تنگ آمده وقت شکار بود

    گرم نظاره خواهر و نامرد می برید

    از تن سر کسی که سر روزگار بود

    آقا حدود ساعت سه قتلگاه بود

    با این حساب ساعت غارت چهار بود

    روزی گذشته بود به تاریخ که در آن

    یک روز آفتاب غروبش دوبار بود

    خورجین اسب بود و سری شکسته رفت

    تعقیب گوشواره سرانجام کار بود

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    حضرت زینب (س) در فراق برادر

    گر خزانی شده ام باغ وبهارم اینجاست

    همه ی زندگی ام دار ندارم اینجاست

    چه کسی گفته که زینب حرمش در شام است ؟

    بگذارید بمیرم که مزارم اینجاست

    شاخه ای گل وکمی آب به زینب بدهید

    که بپاشم سر این قبر که نگارم اینجاست

    می نشینم مگر از خاک سر آرد بیرون

    من ز شام آمده ام صبح قرارم اینجاست

    با چه حالی بروم سوی مدینه چه کنم ؟

    من که هم جان و دلم هم کس کارم اینجاست

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    شعر شهادت حضرت ابالفضل(ع)

    وقتی که دیگر در حرم سقا ندارم

    با آب قهرم کار با دریا ندارم

    درپیش چشمم دست هایت رفت از دست

    دیگر برای خیمه رفتن پا ندارم

    گفتی که مادر آمده اما برادر

    من طاقت دیدار مادر را ندارم

    زیبایی ات را یک عمود از تو گرفته

    دیگر تو را ای ساقی زیبا ندارم

    برخیز و پرچم را زروی خاک بردار

    بی تو علمداری در این صحرا ندارم

    رفتم که تیر از چشم تو بیرون بیارم

    دیدم به دست نیمه جانم نا ندارم

    ای شمع من افتاده ای بر خاک خاموش

    چشم انتظارت یک حرم پروانه دارم

    سروده سید محمد جوادی

    ×××

    یکی داره کنار خیمه ها آوا می کنه

    داره یاد از علم و دستای سقا می کنه

    تا شنیدم صداشو دیدم که بابای منه

    که دیدم گریه به اون چشمای زیبا می کنه

    بر اینکه به همه بفهمونه عمو چی شد

    عمود خیمه رو با اشک چشاش وا می کنه

    گمونم عموی من رفته برای همیشه

    که بابام برای اون این همه غوغا می کنه

    رفته و داغ غمش مونده به روی جگرم

    چی بگم که داغ اون چه داره بر ما می کنه

    همه از خیمه ها بیرون اومدن با شور و شین

    آخه بابامون داره پشت به دنیا می کنه

    نمی دونم چرا عمه اینهمه هراسونه

    گمونم گریه برای صبح فردا می کنه

    کاش می شد تا نبینم این روزای غریبی رو

    رفتن عمو بابا رو تک و تنها می کنه

    یکی داره از گوشاش گوشوارشو وا می کنه

    گمونم فهمیده که عدو چه بر ما می کنه

    سروده ی کمال مومنی

    ×××

    اشعار شهادت حضرت علی اکبر(ص)

    به خاک می کِشی از بس عزیز من پارا

    کنار پیکر خود میکشی تو بابا را

    ز دست می روم آخر بیا و رحمی کن

    مکش به پیش نگاهم به خاک و خون پارا

    ز بس کشیده تنت را به هر طرف دشمن

    شمیم موی تو پر کرده است صحرا را

    مسیح خیمه ی زینب نفس نداری تا

    دوباره زنده نمایی مسیح زهرا را

    برای آنکه گلم را به خیمه ها ببرم

    خبر دهید به گلشن تمام گل ها را

    کدام تکه کنارکدام تکه توست

    چگونه حل بکنم این تن معما را

    تمام قامت تو در عبای من جا شد

    کسی نکرده چنین وصف “اربا اربا “را

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    اشعار شهادت حضرت علی اصغر(ع)

    فرمانده ی نخستم و سرباز آخرم

    از حنجرت بزرگ شدی در برابرم

    تا پر نشسته تیر عدو چون به حنجرت

    این تیر را چگونه عزیزم در آورم

    تیری که حرمله زده بر حلق خشک تو

    ای کاش می نشست علی جان به حنجرم

    لب تشنه پر زدی ز کنارم علی ولی

    سیراب می شوی به خدا پیش مادرم

    خندیدی از گلو که بگویی به دشمنان

    من از علی اکبر لیلی علی ترم

    بر آمدی تو از پس یک دشت حرمله

    من بربیایم آه چطور از پس حرم؟

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    اشعار شهادت حضرت قاسم(ع)

    چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
    یعنی عمو برای تو بابا نمی شود

    ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن
    عمه حریف گریه ی زنها نمی شود

    تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
    زخم جگر به گریه مداوا نمی شود

    باید مرا به سمت حرم با خودت بری
    من خواستم که پا شوم اما نمی شود

    باور نمی کنم چه به روزت رسیده است
    اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود

    تقصیر استخوان سر راه مانده است
    راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود

    این نعل های تازه چه کردند با تنت
    عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود

    بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
    قدت شبیه قامت سقا شده ببین

    مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
    دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده

    پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
    پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده

    از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار
    حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده

    با من بگو به دست که افتاده کاکلت
    این طور موی پر شکنت زیر و رو شده

    از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته
    از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده

    انگار جای فاصله ها پر نمی شود
    از بس تمامی بدنت زیر و رو شده
    سروده ی حسن لطفی

    ×××

    تا لالگون شود کفنم بیشتر زدند
    از قَصد روی زخم تنم بیشتر زدند

    قبل از شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود
    گفتم که بچه ی حسنم بیشتر زدند

    این ضربه ها تلافی بَدر و حُنِین بود
    گفتم و علی بر دهنم بیشتر زدند

    می خواستند از نظر عُمق زخمها
    پهلو به فاطمه بزنند بیشتر زدند
    سروده ی عباس احمدی

    ×××

    آنکه به چشم تو غزل ریخته

    شوق ابد شور ازل ریخته

    ازرق شامی شده حیران تو

    قلبش از این طرز جدل ریخته

    از دهن نیزه به تایید تو

    حی علی خیر العمل ریخته

    آمده تا خوب ببوسد عمو

    از دهنت بسکه عسل ریخته

    قامت عباسی تو بعد رزم

    اشک زچشمان اجل ریخته

    پای تو بر روی زمین مانده باز

    هرچه تنت را به بغل ریخته

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    تو فرق نداری به خدا با پسر خویش
    اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش

    خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش
    تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش

    آخر تو شبیه حسنی، حرز بینداز
    تو یوسف صحرای منی، حرز بینداز

    بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد
    بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد

    از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد
    سینت که صدا کرد، عمو از نفس افتاد

    فرمود که سخت است تماشای تو قاسم
    مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم

    میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد
    آینه جنگیدن مرد جَمَلت کرد

    آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد
    با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد
    سروده ی علی اکبر لطیفیان

    ×××

    چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم
    تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم

    نشسته ام به کنار تن تو می گريم
    به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم

    مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد
    نمی شود که تنت را به روی پا ببرم

    برای اینکه دگر خردتر از این نشوی
    تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم

    یتیم بودی و اينها نوازشت کــردند
    به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم

    چه کار می کنی آخر به زير پاي نعل
    عمــو رسیده کنــارت بیــابیــا به برم

    سروده ی محمد حسن بياتلو

    ×××

    اشعار شهادت حضرت عبداله ابن الحسن(ع)

    می رسد از گوشه ی مقتل صدای مادرش
    ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش

    گیسوان مادر ما را پریشان می کنی
    بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

    تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او
    پای خود برداراز روی لبان اطهرش

    دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند
    با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

    دست من از پوست آویزان به زیرتیغ تو
    تا سپر باشد برای ناله های آخرش

    نیزه بازی با تن بی سر زمن آغاز کن
    طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش

    از ضریح سینه اش برخیزای چکمه به پا
    پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش

    دیر اگر برخیزی ازجای خودت یابن الدعی
    عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش

    سروده ی قاسم نعمتی

    ×××

    هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
    دیدار تو تو میداد امیدم که بمیرم

    دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست
    من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

    با هر تب افسوس نمردم که نمردم
    در خون تو این بار امیدم که بمیرم

    با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم
    از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

    می گفتم و می سوختم از ناله زینب
    وقتی زتنت نیزه کشیدم که بمیرم

    شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
    در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

    سروده ی حسن لطفی

    ×××

    لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟
    فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟

    خواهر دل شکسته اش،همره دختران او
    زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟

    بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان
    پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟

    حور و ملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-
    حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟

    آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما
    مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟

    عمو رمق ندارد و، همه هجوم می برید!
    مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟

    یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه
    که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟
    سروده ی وحید قاسمی

    ×××

    در سرش طرح معما می کرد
    با دل عمه مدارا می کرد

    فکر آن بود که می شد ای کاش
    رفع آزار ز آقا می کرد

    به عمویش که نظر می انداخت
    یاد تنهایی بابا می کرد

    دم خیمه همه ی واقعه را
    داشت از دور تماشا می کرد

    چشم در چشم عزیز زهرا
    زیر لب داشت خدایا می کرد

    ناگهان دید عمو تا افتاد
    هر کسی نیزه مهیا می کرد

    نیزه ها بود که بالا می رفت
    سینه ای بود که جا وا می کرد

    کاش با نیزه زدن حل می شد
    نیزه را در بدنش تا می کرد

    لب گودال هجوم خنجر
    داشت عضوی ز تنش وا می کرد

    هر که نزدیکترش می آمد
    نیزه ای در گلویش جا می کرد

    زود می آمد و می زد به حسین
    هر کسی هرچه که پیدا میکرد

    آنطرف هلهله بود و این سو
    ناله ها زینب کبری میکرد

    گفت ای کاش نمی دیدم من
    زخمهایت همه سر وا می کرد

    سروده ی احسان محسنی فر

    ×××

    گرچه از بی کسی ات جان و دلم آگاه است

    یک نفس خیمه بیا شام حرم بی ماه است

    جای هر شعبه که بر حنجر اصغر زده اند

    خیمه ی مادر اصغر پر تیر آه است

    سپر جسم عمو گشت پسر می دانست

    راه دیدار پدر آه همین یک راه است

    خوب شد قطع شده دست بلندم اما

    حیف شد دست من از دامن تو کوتاه است

    سر یک نیزه سر پاک اباعبدالله

    بر سر نیزه دیگر سر عبدالله است

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    اشعار شهادت حضرت رقیه بنت الحسین(ع)

    چنان از باده ی غم پر کند گردون سبویم را

    که هر شب می فشارد پنجه ی غربت گلویم را

    اگر نشناسی ام بابا به جان عمه حق داری

    که پنهان کرده سیلی زیر ابرو تیره رویم را

    اگر باور نداری واکنم یک بار معجر را

    که دانه دانه بشماری سپیده ی های مویم را

    چه شب هایی که خوابم برد لب تشنه ولی هرگز

    برای قطره ی آبی ندادم آبرویم را

    زضرب تازیانه دست من از کار افتاده

    کمک کن تا بگیرم عمه جان امشب وضویم را

    به قصد کشت سیلی خوردم اما هی نشان دادم

    به هرکس که مرا زد بر سرِ نیزه عمویم را

    سروده ی سید محمد جوادی

    ×××

    حرکت کاروان امام حسین از مکه به کربلا

    وقتی که می رفتند دنیا گریه میکرد
    شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد

    وقتی که می رفتند پشت پای آنها
    چشمان جبرائیل حتی گریه میکرد

    پائین پای ناقه مریم گریه میکرد
    دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد

    این است آن داغ عظیمی که برایش
    حتی میان تشت یحیی گریه میکرد

    این است زینب بانویی که زیر پایش
    زانوی لرزه دار سقا گریه میکرد

    بوسید اکبر دستهای مادرش را
    در زیر چادر، ام لیلا گریه میکرد

    بر روی دامن مادری در گوش طفلش
    آهسته تا میگفت لالا گریه میکرد

    یک کاروان گریه شد وقتی رقیه
    با گفتن بابا، بابا گریه میکرد

    در زیر پای محمل مستوره عشق
    منزل به منزل ریگ صحرا گریه میکرد

    وقتی که میرفتند عالم سینه میزد
    وقتی که میرفتند دنیا گریه میکرد

    سروده ی علی اکبر لطیفیان

    ×××

    شعر شهادت حضرت مسلم(ع)

    هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد
    با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد

    حال و روز منِ آواره تماشا دارد
    تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد

    روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم
    بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد

    دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم
    مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد

    خواستم تا برسانم به تو پیغام ،میا
    پسر فاطمه ، شرمنده ام انگار ،نشد

    گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر
    سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد

    اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند
    میهمانی سرِ سالم سوی دَربار نشد

    وای اگر که هدفی روی بلندی باشد
    دیده ای نیست که با لختۀ خون تار نشد

    به سر نیزه پریشان شده مویم، اما
    خواهرم در پی ام آوارۀ بازار نشد

    پیکر بی سرم از پا به سر دار زدند
    این بلا بر سر من آمد و تکرار نشد

    سروده ی قاسم نعمتی
    چشم انتظاری امام زمان (عج)
    ای آخرین توسل سبز دعای ما

    آیا نمی رسد به حضورت صدای ما

    شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین

    بی تو چه زود می گذرد هفته های ما

    در این فراق تا که ببینی چه می کشم

    بگذار چشمهای خودت را به جای ما

    موعود خانواده کی از راه می رسی

    کی مستجاب می شود “آقا بیای ما”

    کی می شود بیایی و از پشت ابرها

    خورشید های تازه بیاری برای ما

    آقا اگر نیایی و بالی نیاوری

    از دست می رود سفر کربلای ما

    سروده ی علی اکبر لطیفیان

    ×××

    کاش این عقده ی دل وا می شد

    درد این سینه مداوا می شد

    همه ی آرزوی فاطمه با

    دست پر خیر تو امضا می شد

    کاش با هیبت مولایی تو

    ریشه کن ریشه ی اعدا می شد

    با ظهورت پسر سعی و صفا

    رجعت حضرت سقا می شد

    کاش با آن دم غوغایی تو

    روح پژمرده ام احیا می شد

    به امید قدمت ای آقا

    مدفن فاطمه پیدا می شد

    کاش تا تذکره ی کرب وبلا

    امشب از لطف تو امضا می شد

    سروده ی کمال مومنی

    ×××

    پایان شبهای بلند انتظاری

    آیا برای آمدن میلی نداری

    من نذر کردم خاک پایت را ببوسم

    آیا سر این بنده منت می گذاری

    من قبل از اینها اینهمه میزان نبودم

    آباد بود این خانه ی ما روزگاری

    من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم

    می خواستم پیشت بماند یادگاری

    تا اینکه دلها بوی سجاده بگیرند

    باید بیایی و کمی تربت بیاری

    یک روز می آیی وتا روز قیامت

    ما را به آقای محرم می سپاری

    یک هفته دیگر دل آواره ی من

    باید بسازد با فقیری با نداری

    سروده ی علی اکبر لطیفیان

    ×××

    اشعار کلی ماه محرم و امام حسین(ع)

    ما را برای نوکری ات انتخاب کن

    دل را میان آتش عشقت مذاب کن

    شاید اجل به ما ندهد عمر عاشقی

    آقا بجان حضرت زهرا شتاب کن

    اینجا فقط به نام شما آبرو دهند

    ای صاحب کرم زدلم فتح باب کن

    ما نذر مادران خود از روز اولیم

    زان رو تو نذرشان زکرم مستجاب کن

    ای مصحف ورق ورق آل فاطمه

    شرح غمت به سینه ی ما هم کتاب کن

    راضی نشو به خشکی چشم خرابمان

    با نام خود تو چشمه ی ما را پر آب کن

    دل می رود به کرب و بلا با مِی غمت

    با جرعه اشک روضه تو ما را خراب کن

    ای ناخدای کشتی الطاف سرمدی

    ما را برای نوکری ات انتخاب کن

    سروده ی کمال مومنی

    ×××

    نبود شیعه با صفا اگر محرمت نبود

    نبود مهر و هم وفا اگر محرمت نبود

    گناه رسم رایج مردم هر زمانه بود

    در این جهان بی صفا اگر محرم نبود

    کسی برای توبه و دعای خود سبب نداشت

    به بارگاه کبریا اگر محرمت نبود

    تمام دین مصطفی گرمی و رونقی نداشت

    نبود دین رهگشا اگر محرمت نبود

    دعای آدم و خلیل نیاز نوح و جبرئیل

    چگونه می شدی روا اگر محرمت نبود

    زعش صحبتی نبود حب و ولایتی نبود

    قسم به نام نینوا اگر محرمت نبود

    به راه و رسم فاطمه که منتهای عزت است

    کسی نبود آشنا اگر محرمت نبود

    کرب و بلا و مرقدت صحن و سرا و گنبدت

    نبود آشنای ما اگر محرمت نبود

    فراتر از سخن بود آنچه نهان به دل شده

    نبود صحبت از خدا اگر محرمت نبود

    سروده ی جواد حیدری

    ×××

    باز این دل برای تو زانوی غم گرفت

    در کوچه های سینه زنی تو دم گرفت

    یک حس آشنا به گلویم رسید وبعد

    چشمم دوباره حال وهوای حرم گرفت

    مدیون منم که با همه بی لیاقتی

    دست تو دست سرد مرا باز هم گرفت

    بوی تورا گرفته ام وشکر می کنم

    آخر دعای نیمه شب مادرم گرفت

    افتاد مثل مرده به روی زمین گرم

    هرکس مسیح نام تورا دست کم گرفت

    من از کجا اسیر عزای تو بوده ام

    از آن زمان که دست مشیت قلم گرفت

    می آید از فرات ولی زخم خورده است

    ماهی که بر کرانه ی دوشش علم گرفت

    سروده ی علیرضا لک

    ×××

    جوونی ما بفدات حسین جان

    کی می رسیم به کربلات حسین جان

    مهر تو آمرزش هرگناهه

    گفته اینو خود خدات حسین جان

    محل رفت و آمد ملک هاست

    مجلس گرم روضه هات حسین جان

    ببین شده فرش عزات حسین جان

    هرکسی توی مجلست می شینه

    پر می زنه تا کربلات حسین جان

    غلام سیات رو سفیده به والله

    منم گدای عاشقات حسین جان

    تویی اقام تویی اقام همیشه

    منم گدات منم گدات حسین جان

    اگر به دام عشق تو اسیرم

    نصیب من شده دعات حسین جان

    قسم به مشک و علم و علمدار

    منم دخیل پرچمات حسین جان

    صدات می آد هنوز به روی نیزه

    سوخته دل ما از صدات حسین جان

    اون دلی که سوخته میون روضه

    شد همنوا با بچه هات حسین جان

    سروده ی جواد حیدری

    ×××

    هر روز پای هر محنت گریه می کنم

    بر هر هزار زخم تنت گریه می کنم

    با دستهای نوحه ی تو سینه می زنم

    با روضه های دل شکنت گریه می کنم

    یعقوب های چشم من از دست رفته اند

    از بس برای پیرهنت گریه می کنم

    بر دست قبر هم کفن کربلا به تن

    از داغ جسم بی کفنت گریه می کنم

    گاهی شبیه روز دهم سرخ می شوم

    بر لحظه ی به نی شدنت گریه می کنم

    ای سوخته ترین بدن زیر افتاب

    بر زخم تاول بدنت گریه می کنم

    سروده ی محسن عرب خالقی

    ×××

    یادی از ناله ی زهرا می کنم

    بقچه ی محرمو وا می کنم

    اومدم از بی بی مهلت بگیرم

    که شاید تو این محرم بمیرم

    دوس دارم به عشق این پیرن سیاه

    روزیه من بشه یک دل پر آه

    می نشینم روبروی پیرهنم

    با لباسِ احرامم حرف می زنم

    این لباس وقف طواف هیئته

    یادگار خیمه های عترته

    شبیه خیمه ی نیم سوخته شده

    که با اذن فاطمه دوخته شده

    مثل اون چادر خاکی و سیاه

    حجابی شده بر این تن گناه

    ریشه ی نخش پر از پیچ و تابه

    حاصل گریه برای اربابه

    بی بی جان دستمال اشکمو بده

    پر کن از کوثر و مشکمو بده

    تا شدم محرم این لباس سیام

    تازه یک کمی شدم مثل آقام

    منکه جز اشک ندارم هدیه کنم

    بزا تا برا حسین گریه کنم

    من می خوام قربونی آقا بشم

    خاک پای مهموناش روی چشم

    جوونیم فدای راهت آقا جون

    فدای نیمه نگاهت آقا جون

    سروده ی روح اله عیوضی

    ××××××××××××××

    اشعار مربوط به حضرت مسلم

    دل من بر سر این دار صفایی دارد

    وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد

    خانه ی پیر زنی خلوت زاویه ی من

    هرکه شد وحی به او غار حرایی دارد

    شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا

    مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد

    پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین

    شیشه از بام که افتاد صدایی دارد

    پشت دروازه مرا فاتح ای مهمان کن

    تا بدانند که این کشته خدایی دارد

    هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است

    حالم از قسمت آینده نمایی دارد

    در سر بی بدنم هست هزاران نکته

    سوره ی ما نیز بسم اله و بایی دارد

    دید خورشید که در بردن این نامه شدم

    دست بر دامن هر ذره که پایی دارد

    همه از شش جهتم فیض عظیمی بردند

    مسلم اینجا حرم و کربوبلایی دارد

    در جمال تو جلالی است که سر می خواهد

    دلبر آن است که شمشیر و قبایی دارد

    سر تصویر سلامت زشکستم غم نیست

    حسن تو بهتر از این آینه هایی دارد

    گر بریدند پر و بال مرا شکوه چرا

    قله ی قاف تو سیمرغ فدایی دارد

    سروده ی رضا جعفری

    ××××××××××××××

    اشعار مربوط به ورود به کربلا

    فرود آیید یاران! وعده گاه داور است اینجا
    بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا
    چه غم؟ گر از منا و وادی مشعر سفر کردی
    خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا
    زیارتگاه کل انبیاء تا دامن محشر
    مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا
    فرود آیید ای یاران در این صحرا که می بینم
    ز بانگ العطش غوغای روز محشر است اینجا
    فرات از چار جانب موج زن، اما خدا داند
    جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است اینجا
    رباب! از اشک و خون دل، دو چشم خویش دریا کن
    که آب تیر زهر آلوده، شیر اصغر است اینجا
    به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را؟ که می بینم
    زمینش لاله گون از خون سرخ اکبر است اینجا
    مبادا نام آب آرید! ای طفلان معصومم
    که سقّای حرم خود از شما تشنه تر است اینجا
    عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن
    سر و دست علم دارم، جدا از پیکر است اینجا
    برادر با تن عریان به موج خون و می بینم
    که کعب نیزه، عرض تسلیت بر خواهر است اینجا
    سزد دعوت کنم در کربلا پیوسته” میثم” را
    که او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا

    غلامرضا سازگار(میثم)

    ×× ×

    آسمان در نظرم تیره و تار است حسین

    هرطرف می نگرم بوته خار است حسین

    تا رسیدیم اخا تشنگیم افزون شد

    این عطش حاصل نفرین بهار است حسین

    آن سیاهی که نمایان شده نخلستان نیست

    پس چرا دشت پر از نیزه سوار است حسین

    خنده ی حرمله در دشت طنین افکنده

    به گمانم که پی صید شکار است حسین

    کوفیان شهر ه ی غارتگری و تاراجند

    حتم دارم که دگر آخر کار است حسین

    سروده ی وحید قاسمی

    ××××××××××××××

    اشعار مربوط به حضرت رقیه (ع)

    پایم حریف خار مغیلان نمی شود

    دست شکسته یار گریبان نمی شود

    گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا

    آری سر رقیه پریشان نمی شود

    دستی که نمی شناسم از این قوم بی حیا

    راضی به جز شکستن دندان نمی شود

    گفتم شبیه روی تو خاکسترین شوم

    دیدم که جز به آتش دامان نمی شود

    تا مغز استخوان تن من سیه شده

    دردی است در رقیه که درمان نمی شود

    سروده ی محمد سهرابی

    ×××

    فرصت نکرده‌ای که تنت را بیاوری

    یا تکه‌هایی از بدنت را بیاوری

    بی‌تن رسیده‌ای که برای دلم خبر

    از تلخی نیامدنت را بیاوری

    سر می‌نهم به نیت دامان تو بر آن

    گر پاره‌ای ز پیرهنت را بیاوری

    دردانه تو هستم و بوسم نمی‌کنی؟

    یا رفته‌ای لب و دهنت را بیاوری؟

    ای حنجر بریده به من قول می‌دهی؟

    این بار شرح سوختنت را بیاوری؟

    می‌دانم این که نعش خودت را نیافتی

    می‌شد برای من کفنت را بیاوری

    بابا، اگر دوباره سراغ من آمدی

    یادت بماند این که تنت را بیاوری

    سروده ی احمد رضا قدیریان

    ×××

    ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت

    کربلا از من عموی مهربانم را گرفت

    وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست

    بی وفا دنیا انیس و هم زبانم را گرفت

    از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود

    منکر معراج از من نردبانم را گرفت

    من به قول آن عمو فهمم ورای سنم است

    دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت

    روز عاشورا چه روزی بود ؟! حیرانم هنوز

    جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت

    خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ

    درد رد شد از تنم روح و روانم را گرفت

    تار شد تصویر عمه ، از سفر بابا رسید !

    آن مَلَک آهی کشید و بعد جانم را گرفت

    سروده ی کاظم بهمنی

    ××××××××××××××

    اشعار دو طفلان حضرت زینب(س)

    گیرم که رد کنی دل ما را ، خدا که هست
    باشد،!! محل نده، قسم مرتضی که هست
    وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
    چادر نماز حضرت خیرالنسا که هست
    یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
    بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست!
    از درد گریه تکیه مده سر به نیزه ات
    زینب نمرده،شانه ی دارالشفا که هست
    قربانیان خواهر خود را قبول کن
    گیرم که نیست اکبر تو، طفل ما که هست
    گفتی که زن جهاد ندارد ، برو برو
    لفظ برو چه داشت برادر؟ بیا که هست
    خون را بیا به دو دست قربانی ام بکش
    تو خون مکش به دست، عزیزم حنا که هست
    گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
    از سر مرا تو باز مکن ، کربلا که هست
    گفتی که بی تو سر نکنم، خوب نمی کنم
    بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست!
    سروده ی محمد سهرابی

    ×××

    دویده ایم که همراه کاروان باشیم
    رسیده ایم که در جمع عاشقان باشیم
    به شوق اوج گرفتن ستاره آمده ایم
    که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
    شما و این همه غربت چگونه حان ندهیم؟!
    خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
    دو چشم حضرت مادر دو چشم باران است
    چگونه شاهد این درد بی کران باشیم؟
    دویده در رگ ما خون جعفر طیار
    زمان آن شده تا عرش پرزنان باشیم
    دوبال سبز پریدن به دست اذن شماست
    اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
    دو نوجوان فدایی دو نوجوان شهید
    همان که آرزوی مادر است آن باشیم
    سید محمد جواد شرافت

    ×××

    حسین من حسین من درد منو دوا نما

    حاصل عمرمو بگیر حاجتمو روا نما

    بیا منو خجل نکن به پیش زهرا مادرم

    بیا بذار منم کمی اجر غریبی ببرم

    می خوام شبیه مادرم که مادر شهید بشم

    روز قیامت کنار فاطمه رو سفید بشم

    دسته گلام فدای اون کاکل ناز اصغرت

    فدای قد اکبرت فدای اشک دخترت

    درسته قابل ندارند دسته گلام برای تو

    اگه اجازه می دادی زینب می شد فدای تو

    اینا اگر جا بمونند میون خیمه می میرند

    ببین کفن پوشیده اند تا اذن میدون بگیرند

    به جون مادرم قسم آه و زاری نمی کنم

    تو خیمه آروم می شینم بیقراری نمی کنم

    تو که منوخوب می شناسی فقط تورو می خوام حسین

    توعشق بازیِ با خدا هر جا بری می یام حسین

    اینا اگر چه کوچیکند وارث خون حیدرند

    آبروی منواینا با جانبازیشون می خرند

    سروده ی جواد حیدری

    ××××××××××××××

    اشعار شهادت حضرت عبداله ابن الحسن

    پسر شاه کریمه سر این سفره سهیمه

    از کوچیکی زیر دست لطف احسان قدیمه

    ذکر خوابش عمو بوده شعر غربت می سروده

    از همین حالا به فکر تقاص یاس کبوده

    اینکه حبسه توی خیمه عمه این رو خوب می دونه

    یه بزرگمرد کوچیکه نمی شه اسیر بمونه

    اونایی که بعد چندی در این خونه می مونن

    دیگه کم کم یه چیزی از سر اهل بیت می دونن

    می شینن مردا دو زانو می خونن درس الفبا

    علماشم کم میارن سر درس طفل اینها

    می گیرن مرگ و به بازی بچه های این قبیله

    شهادت تو این قبیله به خدا رسمی اصیله

    نوجوون دیدی تا حالا سرشو به دس بگیره

    تو نبردی نابرابر بگه یا زهرا بمیره

    نوجوون دیدی علمدار که زیر بارون سنگه

  2. اسلامه حق245 منظور علی 110+135 فاطمه = 245 اسلامه حق علی و فاطمه مادر شیعیان میباشد به ابجد ظالم 971 – 430 مقصر = 541 ابجد ابوبکر و عمر 541 +430 مقصر = 971 ظالم به دست میآید 971 – 310 عمر= 661 عثمان میشود 661-231 = 430 مقصر بدست میآید 430+310 عمر = 740 مقصر عمر 740+231 ابوبکر = 971 ظالم به دست میآیدظالم 971 +231 ابوبکر = 1202 ابجد ابوبکر 231+310 عمر+661 عثمان = 1202 ابجد آیه ان من المجرمین منتقمون این آیه قرآن هم به ابجد کبیر و هم به ابجد صغیر ابجد سه خلیفه جعلی و گمراه دین میباشد که قصب خلافت امیرالمومنین نموده اند با کمال پررویی به ابجد صغیر شیطان 22 عمر 22 ابابکر22 دروغ 22 مقصر 22 بدبختی 22 لعنت 22 ملحد 22 بدبختی 22 مقصر 22 بناحقه 22 تکبر 22 کید 22 چه کسانی باعث 74 فرقه شدن دین اسلام شدن 74 ان من المجرمین منتقمون 74 والشجرتها المعونه 74عمر 22+27 ابوبکر +25 عثمان = 74 ان من المجرمین منتقمون 74 هفتادو چهار روز بعد از وفات رسول خدا دختر رسول خدا را ابوبکر و عمر به شهادت رساندند در صحیح مسلم و بخاری هم آمده لعنت خدا بر قاتلان کوثر قرآن را به شهادت رساندند بنا به گفته خود ابوبکر وعمر این کاش ما این کناه را مرتکب نمیشدیم اشداء علی الکفار 74 یعنی 4+7= 11 فرزند رسول خدا را به شهادت رساندند این سه خلیفه 28 گناه کبیره مرتکب شدند 4ضربدر 7 = 28 یعنی فروع دین را زیر پا نهادن 8+2= 10و هر گناهی مرتکب میشدندبه ابجد شراب خورای 1128-1202سه خلیفه = 74 ابجد ابوبکر27+22 عمر +25 عثمان = 74ضرب عالم امکان محمد استو جمال محمد علیست اسلام به ابجد کبیر و صغیر 144 ضرب 12 امام در 12 = 144 دوازده ماه سال 12 ساعت روز خوب فکر کن رکهای عصب مغز هم 12 رگ میباشد اسلامه حق 245علی110+135 فاطمه = 245منهای غاصب خلافت عمر 22و 27 ابوبکر = 196 دین اسلام 196 ضرب 14 معصوم میباشد 196 یعنی 114 سوره قرآن 114+30 جزء آن 144 ضرب دوازده امام +26 راه حق +26 علی = 196 ضرب 14 معصوم در 14 = 196 غصب 1092 -1202 سه خلیفه = 110 حق علی را سه خلیفه ابله غصب نمودند به ابجد عمر و ابوبکر یکی بیاورید که من نگفته باشم hojtar@yahoo.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *