تنها در یک عملیات صرب ها که شاید معروف ترین آن هم باشد، حادثه ای وحشتناک همانند جنگ های قرون وسطی در شهر مظلوم “سربرنیتسا” اتفاق افتاد. در آن حادثه شوم که در حضور نیروهای سازمان ملل رخ داد، در دو روز بیش از 7000 انسان فقط به جرم مسلمان بودن و استقلال طلبی به معنای واقعی قتل عام شدند.
با مرور وقایع فروپاشی یوگسلاوی سابق به شش جمهوری مستقل در می یابیم که دستیابی به استقلال در جمهوری بوسنی و هرزگوین با اکثریت مسلمان در مقایسه با جمهوری های دیگر با اکثریت مسیحی (اسلونی، کرواسی و مقدونیه) تلفات و ویرانی های سنگینی را دربرداشت و خون های زیادی بر زمین ریخته شد. این در حالی بود که در هیچ یک از جمهوری های با اکثریت مسیحی چنین حوادثی حتی در نازلترین سطح اتفاق نیفتاد. استقلال طلبی در این جمهوری ها در فضایی بدور از خشونت و خونریزی صورت گرفت و دقیقا به همین علت است که مسلمانان بوسنی و هرزگوین دولت های اروپایی را به همدستی و مشارکت در جنایات صرب ها متهم می کنند و آنان را در قتل عام هزاران انسان بی گناه شریک جرم می دانند.
در اوایل سال 1995 با میانجیگری آمریکا و اروپا، یوگسلاوی سابق با استقلال بوسنی موافقت کرد و برای پایان دادن به جنگ قرار شد نیروهای حافظ صلح در مناطق حساس بوسنی مستقر شوند. این درحالی بود که شورای امنیت سازمان ملل در سال ۱۹۹۳ (۱۳۷۲) هنگامی که صرب ها حملات خود به مناطق مسلمان نشین را تشدید کرده بودند، شهر سربرنیتسا را به همراه سارایوو، توزلا، گوراژده و بیهاج منطقه امن اعلام کرده بود. این بدین معنا بود که این نسل کشی در مقابل چشم نیروهای حافظ صلح و در مناطقی که از سوی سازمان ملل امن اعلام شده بود بوقوع پیوست.
سارایوو جهان را خواب برده
انگار همین دیروز بود. تمام مطالب اخبار و روزنامه ها شده بود نشان دادن صحنه های دلخراش جنگ بوسنی، حتی همان دو کانال نصفه و نیمه تلویزیون هم از هیچ فرصتی برای به نمایش گذاشتن صحنه های غمناک درد و رنج مردم مظلوم بوسنی نمی گذشتند. دقیقاً سه سال و نه ماه و یک هفته و شش روز جنگ در بوسنی ادامه داشت.
انگار نه انگار که بیست و چند سال از آن روزهای تلخ می گذرد. هنوز هم می توانم نوای آن آهنگ معروف را که می گفت: “سارایوو جهان را خواب برده” را در ته ذهنم بشنوم؛ آهنگی که بیش از 10 بار در طول روز پخش می شد و دیگر جزیی از زندگی همه ما شده بود.
خودمان تازه چهار پنج سال بود که از شر جنگ خلاص شده بودیم، اما هنوز هم داغش برایمان تازه بود و وقتی که اوضاع و احوال آنها را می دیدیم شرایط برایمان بدتر هم می شد. خودمان داغ دیده بودیم و می دانستیم جنگ یعنی چه. طعم آوارگی را چشیده بودیم و آتش سوزاننده توپ و گلوله را با تمام وجود لمس کرده بودیم. شاید هیچکس دیگری مثل ما نمی توانست آن ها را درک کند چون که آن ها هم مانند ما مظلوم واقع شده بودند و درگیر جنگی ناخواسته بودند.
از آن اوقات بد و سیاه سال ها گذشته است، اما هنوز هم هر چند وقت یک بار گورهای دسته جمعی کشف می شوند و بواسطه بیرون آمدن اجساد جدید داغ یک کشور تازه می شود. 18 سال از اتمام جنگ می گذرد؛ اما کوچه های سربرنیتسا هنوز بوی غم می دهند و جوب های آب در کوچه های سارایوو رنگ خون دارند. 21 سال است که خاک غم بر در و دیوار شهرهای بوسنی پاشیده اند و مردمش در به در دنبال بهانه ای می گشتند تا جدا کنند این نقاب سرد و نمناک غم را از چهره کشورشان، دلشان جشن می خواست و روحشان شادی.
حالا تو برنده ای …
امروز اما روز دیگری بود، روزی که منتظرش بودند، روزی که خستگی از تن 4 میلیون انسان بیرون رفت و روحشان از خوشحالی پر کشید. امروز آنها استقلال را جشن گرفتند؛ بعد از 18 سال. حالا دیگر ابراز وجود کرده بودند، خودشان بودند و خودشان. خبری از صرب ها و کروات ها نبود. امروز عروسی خوبان بود و جایی برای شیاطین وجود نداشت.
حقشان را گرفتند؛ بدون خونریزی، بدون تانک و توپ و گلوله. در میدان نبرد مستطیل سبز جنگیدند و سرزمین قهوه را فتح کردند. حالا دیگر آن بالا، میان درخت های بلند جنگل های ریودوژانیرو، کنار دست های باز شده مجسمه بزرگ مسیح، باد می وزد به پرچم آبی و زرد کشورشان. بعد از گذشت 21 سال تلخ و اسفناک از آن جنگ نابرابر، نوبت آنهاست تا شادی و پایکوبی کنند. کوچه های سربرنیتسا و سارایوو جشن را تجربه خواهند کرد. آنها می دانند دیگر جهان خواب نیست و می بیند که چگونه پسران رودخانه درینا فاتح نبرد شده اند.
آنها حالا دیگر هم استقلال دارند، هم مذهبشان پابرجاست و هم راهی عظیم ترین میدان ورزشی دنیا شده اند. دیگر وقت آن رسیده که دنیا مقابلشان بایستاد و بگوید: “سرت را بالا بگیر، حالا دیگر تو برنده ای.”