بعد از پرتاب شدن کفش به سمتم دستانم را بالا گرفتم و از همه خواستم که سر جایشان بنشینند و گفتم: “اگر میخواهید واقعیت را بدانید باید بگویم که سایز کفشی که او پرت کرد شماره10 است.” امید داشتم که این حرفم، اوضاع را برگرداند.
به گزارش فارس، “جورج واکر بوش”، رئیسجمهور پیشین آمریکا از جمله شخصیتهایی است که در زمان او و بعضاً بهواسطه خودش اتفاقات بسیار مهمی در عرصه جهان بهوقوع پیوست. شاید حوادث 11 سپتامبر مهمترین این اتفاقات باشد که خود بعداً منشأ تحولات بسیار مهمی در عرصه بینالمللی از جمله دو جنگ در منطقه خاورمیانه شد.
این تحولات و شخصیت خود بوش که عده بسیار زیادی او را مستحق ریاست جمهوری آمریکا نمیدانستند و بهعلاوه نفرت زیادی که در افکار عمومی جهان در زمان وی از آمریکا بهوجود آمد، سبب شد تا خبرگزاری فارس دست به ترجمه و انتشار خاطرات او بزند.
بههرحال این کتاب، بیان مسائل از نگاه بوش است و طبعاً تمام آن مورد قبول نخواهد بود ولی شخصیت بوش و خاطرات وی میتواند از جمله اسنادی باشد که به محققان و مخاطبان علاقهمند به این حوزه کمک فراوانی کند.
قسمت یکصد و بیست و هشتم از متن کامل خاطرات جورج واکر بوش به خوانندگان محترم تقدیم میشود:
* دموکراتها توافقنامه وضعیت نیروها را نقشهای برای حضور همیشگی در عراق میخواندند
آخرین هدفی که دنبال میکردم این بود که سیاست عراق را در مسیری باثبات قرار داده و به دست جانشین خود بسپارم. در اواخر سال 2007، ما و عراقیها روی دو توافقنامه کار میکردیم. توافق اول، توافقنامه وضعیت قوا یا “SOFA” نام داشت که سندی برای ادامه حضور قوای آمریکا در عراق تا بعد از تاریخی بود که توسط سازمان ملل متحد تعیین شده بود و مهلت آن در پایان سال 2008 خاتمه مییافت. توافق بعدی که “توافقنامه چارچوب راهبردی” یا SFA خوانده میشد، همکاری بلندمدت دیپلماتیک، اقتصادی و امنیتی میان دو کشور را به همراه داشت.
تدوین توافقنامهها ماهها به طول انجامید. مالکی مجبور بود که با مخالفتهای جدی از سوی جناحهای مختلف در دولت خود مواجه شود بخصوص از جانب آن دسته از جناحهایی که مشکوک به رابطه با ایران بودند. در بحبوحه انتخابات ریاست جمهوری، نامزدهای دموکرات توافقنامه وضعیت نیروها را طرح و نقشهای برای حضور همیشگی نیروهای ما در عراق خوانده و آن را تقبیح کردند. سازمان سیا تردید داشت که نوری مالکی این توافقنامه را امضاء کند. من خود بطور مستقیم از نخستوزیر عراق درباره امضای آن توافقنامهها سوال کردم. او به من اطمینان داد که خواستار تدوین توافقنامه وضعیت نیروها است. او در گذشته روی قول خود ایستاده بود و من حتم داشتم که بار دیگر به قول خود وفادار خواهد ماند.
* پایداری نوری مالکی در مذاکرات موجب شد تیم مذاکره آمریکا وادار به سازش شود
مالکی نشان داد که مذاکره کننده سفت و سختی است. او توانست تیم ما را وادار به سازش کند و بعد از آن بار دیگر مطالبات بیشتری مطرح کند. (تیم آمریکا عبارت بودند از کاندولیزا رایس [وزیر امور خارجه وقت]، رایان کراکر [سفیر وقت آمریکا در عراق]، “برت مکگورک” و “دیوید ساترفیلد” مشاور وزارت امور خارجه آمریکا) از یک سو، این چانه زنیها آن قدر طولانی بودند که موجب خستگی میشدند. اما از سوی دیگر مشاهده این که عراقیها خود را مانند نمایندگان یک کشور مستقل مشاهده میکردند، موجب دلگرمی بود.
* به مالکی گفتم که زمان امتیازگیری و چانهزنی در مذاکرات گذشته است
همانطور که زمان بدون حصول به نتیجه سپری میشد، من مضطرب شدم. در یکی از ویدئوکنفرانسهایی که داشتیم، من به مالکی گفتم: “آقای نخستوزیر! من تنها چند ماه دیگر در مسند قدرت هستم. لازم است بدانم که آیا شما موافق این توافقنامه هستید یا خیر. اگر موافق نیستید، من کارهای دیگری نیز دارم که باید انجام دهم.” میتوانم بگویم که او کمی عقب نشینی کرد. این راهی بود که من به او نشان دهم وقتش رسیده از درخواست مطالبات بیشتر دست بردارد. او به من گفت: “ما این توافقات را به سرانجام میرسانیم. روی قولم حساب کنید”.
* مالکی از ما خواست متعهد به تعیین تاریخی برای خروج قوایمان از عراق شویم
تا ماه نوامبر، توافقات تقریباً انجام شد. نکته آخر این بود که در توافقنامه وضعیت نیروها در عراق درباره خروج قوای آمریکا از عراق چه آورده شود. مالکی به ما گفت که اگر در توافقنامه تعهدی برای خروج قوای آمریکا از عراق در یک تاریخ مشخص داده شود، این امر در کارش به او کمک خواهد کرد. مذاکره کنندگان ما متعهد شدند که قوای ما تا پایان سال 2011 عراق را ترک کنند.
برای چندین سال، من مخالف این بودم که زمانی برای خروج اجباری از عراق تعیین شود. در آن زمان هم هنوز برای ارایه تعهد زمان خروج مردد بودم. اما این بار اجباری در کار نبود. توافقنامهای میان دو کشور و دولت مستقل مورد مذاکره و توافق قرار گرفته بود و پشتوانه ژنرال دیوید پترائوس و ری اودیرنو برای اجرای این توافقنامه نیز در کار بود. اگر شرایط تغییر میکرد و عراقیها درخواست ادامه حضور نیروهای آمریکایی را میکردند، میتوانستیم به قرارداد SOFA الحاقیهای اضافه کرده و بر اساس آن قوایمان را در عراق حفظ کنیم.
* در ماه آخر ریاست جمهوریام، آخرین سفر به عراق را انجام دادم
شعور و هوش سیاسی نوری مالکی، هوشمندانه به نظر میرسید. توافقنامه وضعیت نیروها و توافقنامه چارچوب راهبردی [SFA] در ابتدا به عنوان اسنادی برای ادامه حضور ما در عراق به نظر میرسیدند اما بعدها به عنوان اسنادی که راه را برای خروج ما از عراق هموار میکرد، قلمداد شدند. نمایندگان حاضر در کاخ کنگره در ابتدا نگران ضربه ناشی از این توفقنامهها بودند و پارلمان عراق نیز هرگز به آن جامه عمل نپوشانید. اکنون که من این کتاب را در سال 2010 به رشته تحریر در میآورم، توافقنامه وضعیت نیروها همچنان به عنوان سند هدایت نیروهای ما در عراق قلمداد می شود.
در 13 دسامبر سال 2008، من سوار بر هواپیمای ریاست جمهوری شدم تا چهارمین سفرم را به عراق انجام داده باشم. در آن سفر من و و نوری مالکی، نخستوزیر عراق قراردادهای SOFA و SFA را امضاء میکردم. در مسیر پرواز به سوی عراق، به یاد سفرهای پیشینم به این کشور افتادم. نخستین سفرم که در روز شکرگزاری سال 2003 صورت گرفت، چند ماه بعد از آزادی عراق و چند هفته پیش از دستگیری صدام بود. در سفر ژوئن 2006، در دیداری که با مالکی و همزمان با افزایش خشونتهای فرقهای و ناکامی راهبرد ما در عراق داشتم، تردیدهای فراوانی در کار بود. در سفر سپتامبر 2007، طرح افزایش قوا کارایی خود را نشان داده بود ولی هنوز مخالفتهای فراوانی علیه این طرح افزایش قوا مطرح بود، درباره روند اوضاع در استان انبار خوشبینی بوجود آمده بود. اکنون که آخرین سفرم صورت میگرفت و با وجود آن که بیشتر آمریکاییها چندان طرفدار جنگ نبودند، اما قوای ما و عراقیها توانسته بودند به دورنمایی از موفقیت پایدار دست پیدا کنند.
* خبرنگار عراقی چیزی به سمتم پرت کرد، این دیگر چیست؟ کفش است؟
ما در بغداد فرود آمده و تا کاخ صدام با بالگرد پرواز کردیم. این کاخ شش سال پیش از آن متعلق به صدام و نظام بیرحم او بود. من در زمان ریاست جمهوری آمریکا در شمار زیادی از مراسمهای استقبال شرکت کرده بودم اما هیچ کدام از نظر من به اندازه شرکت در مراسمی نبود که در آن کاخ آزاد شده و در کنار جلال طالبانی، رئیس جمهوری عراق برگزار شد. مراسمی که طی آن ضمن نواخته شدن سرود ملی هر دو کشور به تماشای افراشته شدن پرچم ایالات متحده آمریکا و عراق آزاد نشستیم.
از آنجا به مجتمع نخستوزیر عراق رفتیم. جایی که من مالکی و قراردادهای SOFA و SFA را امضاء کردیم و بعد از آن در کنفرانسی خبری شرکت کردیم. اتاق کنفرانس پر بود و فاصله نشستن مخاطبان به ما نزدیکتر از دیگر نشستهای خبری بود. عده اندکی از خبرنگاران عراقی در سمت چپ مقابل من نشسته بودند. در سمت راست من نیز عدهای از خبرنگاران همراه من و تعدادی از خبرنگاران خارجی مستقر در عراق حضور داشتند. وقتی که مالکی خواست که نخستین سوال مطرح شود، ناگهان یک خبرنگار عراقی بلند شد و فریادی مانند نعره بلند سرداد و کلماتی به عربی گفت که مطمئناً جمله سوالی نبود. بعد خم شد و یک چیز به سمت من پرتاب کرد. این دیگر چیست؟ کفش است؟
* بعد از پرتاب کفش سعی کردم با حرفهایم جو کنفرانس خبری را عوض کنم
حرکت آهسته صحنه در ذهنم آمد. حسی را داشتم که “تد ویلیام” داشت، او میگفت که میتواند ضربه چوب بیسبال را بر توپ پرتاب شده را به چشم ببیند. نوک کفش به سمتم میآمد. خودم را پایین کشیدم. آن پسر نشانهگیریاش خوب بود. چند ثانیه بعد، او کفش دیگری انداخت. این یکی آن قدر شدت نداشت. سرم را دزدیم و کفش از بالای من رد شد. دوست داشتم آن شیء لعنتی را بگیرم.
هرج و مرج شد. افرادی که آنجا بودند، فریاد زدند و ماموران امنیتی حمله کردند. همان فکری که در روز 11 سپتامبر داشتم به یادم آمد. میدانستم که واکنش من در سراسر دنیا مخابره خواهد شد. هرچه خشم و واکنشم بیشتر باشد، بیشتر به نفع حمله کننده خواهد بود.
با دست به “دن وایت” رئیس تیم امنیتی من اشاره کردم که جلو نیاید. نمیخواستم تصویرم در حالی نشان داده شود که از اتاق مرا بیرون میبرند. به مالکی نگاهی کردم که به نظر میرسید یکه خورده است. خبرنگاران عراق خشمگین شده بودند و مورد اهانت قرار گرفته بودند. دستانم را بالا گرفتم و از همه خواستم که سر جایشان بنشینند و گفتم: “اگر میخواهید واقعیت را بدانید باید بگویم که سایز کفشی که او پرت کرد شماره10 است.” امید داشتم که این حرفم، اوضاع را برگرداند. توانستم مانع از این شوم که پرتابکننده به هدف خود که خراب کردن جلسه کنفرانس خبری بود، برسد.
* مالکی بخاطر کفش پرتاب شده نگران بود و مرتب از من عذرخواهی میکرد
بعد از کنفرانس، من و مالکی به همراه هیئت همراه به طبقه بالا رفتیم تا شام بخوریم. او همچنان نگران بود و مرتب عذرخواهی میکرد. من او و “جمال هلال”، مترجم همراهمان را به گوشهای بردم و به مالکی گفتم که نگران نباشد. نخستوزیر عراق خودش را جمع و جور کرد و گفت که میخواهد پیش از صرف شام سخنی بگوید. او در سخنانی تاکید کرد که فرد پرتاب کننده کفش نماینده مردم عراق نیست و ملتش خیلی از آمریکا متشکر است. او درباره این حرف زد که چطور آمریکا به عراقیها دو بار فرصت داده تا آزادی خود را کسب کنند. دفعه اول با آزاد کردنشان از دست صدام و دفعه دوم با کمک کردن به آنها برای رها شدن از خشونتها و تروریستهای فرقهای.
پرتاب شدن کفش به سمت من توسط یک خبرنگار به عنوان تجربهای غیرمعمول محسوب میشود. اما اگر هشت سال پیش یک نفر چنین میگفت که رئیس جمهوی ایالات متحده آمریکا با نخستوزیر عراق آزاد در بغداد شام خواهد خورد، چه پیش میآمد؟ هیچ چیز به اندازه آن حرف غیرقابل باور نمینمود حتی پرتاب کفش در کنفرانسی خبری.
* طرح افزایش قوا موجب شد جنگی که شکست در آن حتمی شده بود به موفقیت ختم شود
سالها بعد، مورخان با نگاهی به گذشته از طرح افزایش قوا به عنوان یک اقدام نتیجه بخش و پلی یاد خواهند که بعد ازسالها خشونت به ظهور آزادی و دموکراسی منجر شد. در زمان اجرا، هیچ چیز درباره طرح افزایش قوا حتمی نبود. افکار عمومی به شدت مخالف آن طرح بودند. کنگره تلاش داشت تا مانع از اجرای آن شود و دشمن نهایت تلاش خود را انجام داد تا اراده ما را بشکند.
با این حال به مدد تجربه و شجاعت نیروهای ما، راهبرد جدیدی برای مقابله با شورش تدوین گشت و به خاطر هماهنگی کامل میان تلاشهای نظامیان و غیرنظامیان ما و حمایت قوی ما از سران سیاسی عراق موجب شد تا جنگی که به عنوان شکست خوانده میشد این امکان را یافت تا به موفقیت ختم شود. زمانی که دوران تصدی کاری من تمام شد. خشونتها در عراق به طرز شدیدی کاهش یافت. فعالیت اقتصادی و سیاسی از سر گرفته شدند. در ماه مارس 2010، عراقیها بار دیگر به پای صندوقهای رای رفتند. هفتهنامه نیوزویک در تیتری که سه سال پیش از آن کسی حتی تصورش را نمیکرد این مجله چنین تیتری به کار برد در صفحه جلدش نوشت: “بالاخره پیروزی حاصل شد: ظهور عراق دموکراتیک”.