استاد مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره) با بیان اینکه فمینیسم با داعیه دفاع از حقوق زنان زمینهساز ظلمی مضاعف بر آنان شده است، گفت: از نظر فمینیسم، زن باید خود را انکار و بر مرد شدن اصرار کند تا مثلاً از حقوق برابر برخوردار شود.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس با وجود اینکه خانواده در زندگی انسان ضرورتی روشن و شناخته شده دارد، اما امروزه بحران فروپاشی خانواده برای همه آشناست. بحران فروپاشی خانواده در غرب و پیامدهایی که از رهگذر آن گریبانگیر جوامع غربی شده، بسیاری از اندیشمندان و مصلحان اجتماعی را به بررسی و واکاوی علل این پدیده تلخ و تلاش برای یافتن راه کارهایی برای مقابله با آن واداشته است.
یکی از جریانهایی که با داعیه دفاع از حقوق زنان به حوزه خانواده وارد گشته و درباره کارکردهای آن به نظریهپردازی پرداخته است جریان فمینیسم است.
هدف محوری فمینیسم دفاع از حقوق زنان در دو عرصه اجتماع و خانواده بود. از نگاه آنها، خانواده یکی از حوزههایی است که موجب استمرار ستم بر زنان میشود. از این رو، محو کلی نهاد خانواده یا تعدیل آن و بهبود وضعیت زنان را در آن دنبال میکنند.
برای آشنایی بیشتر با این مسأله گفتوگوی مشروحی با حجتالاسلام اسماعیل چراغی از اساتید مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) انجام دادیم.
خانواده پیشنیازی گریزناپذیر برای استواری اجتماع است
به عنوان اولین سؤال بفرمایید خانواده چه تأثیری در تربیت انسان و رشد جامعه دارد؟
– همانطور که میدانید خانه و خانواده اولین محیط اجتماعی، و اولین گروه آن از نظر عاطفی، شمرده میشود.
محیط خانه همانند پناهگاهی مطمئن، نیازهای زیستی و روانی و معنوی انسانها را برآورده میکند و محل مناسبی برای انتقال ارزشها، باورها و فرهنگ جامعه به اعضاست. لذا خانواده را میتوان سنگ بنای تشکلات بزرگتر اجتماعی دانست همچنین دامان خانواده اولین مرکز آموزشی و به مثابه اولین مدرسه و دانشگاه است.
دیدگاهها و نقطه نظرها نسبت به خدا، هستی و انسان از خانواده به وجود میآیند. طرز فکرها، عادات، آداب و رسوم، آرمانها، عقاید، فلسفه حیات، برداشتهای ذهنی از نیک و بد، همه و همه از خانواده سرچشمه میگیرند.
خانواده پیشنیازی گریزناپذیر برای استواری اجتماع است. و به عنوان عامل اصلی اجتماعی کردن، نظارت اجتماعی را، که استواری هر جامعهای به آن بستگی دارد، ملکه ذهن کودکان میکند.
از طرفی خانواده، که در کانون حیات عاطفی بزرگسالان جا دارد، به عنوان عامل نظارت اجتماعی بیرونی و مفری برای تنشهای بزرگسالان، نقش تعیینکنندهای دارد؛ زیرا اگر خانواده نبود، این تنشها در زندگی عمومی بروز پیدا میکردند. به همین خاطر، هم خانواده به عنوان یک نهاد و هم روابط خانوادگی برای جامعه بزرگتر جنبه کارکردی دارند و مفیدند و باید به همین شکل دوام یابند.
رویدادی که نقش دین را کمرنگ میکند علت اصلی فروپاشی خانواده است
علت اصلی فروپاشی خانواده چه چیزی میتواند باشد؟
– دانشمندان این مسئله را مورد بررسی قرار دادهاند مثلاً تافلر با اشاره به موجهای سه گانه در ساحت زندگی بشری، خانواده را از ویژگیهای موج دوم میداند و از گسیختگی آن در عصر جدید خبر میدهد.
او میگوید: از هم پاشیدگی خانواده، امروزه در واقع بخشی است از بحران عمومی نظام صنعتی که در آن، همه ما شاهد از هم گسیختگی تمامی نهادهای عصر موج دوم هستیم، و این بخشی از برنامه هموارسازی راه برای تکوین سپهر اجتماعی جدید موج سوم است.
در ریشه یابی این بحران، رویکردهای متفاوتی وجود دارند و گمانه زنیهای زیادی در این باره صورت گرفته اما به نظر میرسد نگرشهای جزئی و تک بعدی در حل مسئله کارساز نیستند.
همه این عوامل مختلف در گسیختگی نهاد خانواده نقش دارند اما سرچشمه همه این عوامل در جای دیگری است.
به نظر میرسد رویدادی که نقش دین را کم رنگ میکند و آزادیهای جنسی را ترغیب و تشویق میکند، سبب ساز اصلی این ناهنجاری هاست.
نقطه عطف بحران خانواده در دنیای امروز از دست رفتن ارزشهای ذاتی خانواده است
فمینیسم چگونه شکل گرفت؟
ببینید اولاً هر قدر جوامع فرایند صنعتی شدن را بیشتر سپری کرده باشند، با بحران خانواده بیشتر درگیر خواهند شد چون جهان صنعتی شده وضعیتی برای این جوامع پیش میآورد که ابتدا خانواده موقعیت حداقلی پیدا کرده، به تدریج، با بحران معناداری مواجه میشود. اما نقطه عطف بحران خانواده در دنیای امروز، از دست رفتن ارزشهای ذاتی خانواده است.
خانواده در جوامع غیرصنعتی، مسئولیتهای چندگانهای داشته است؛ مراقبت از نوزادان، تربیت و نگه داری فرزندان و نگه داری سالمندان، از جمله مسئولیتهای خانواده بود و زن به عنوان مادر خانواده، مسئولیت تمام این امور را به دوش میکشید اما با صنعتی و نهادینه شدن اصل تقسیم کار، بسیاری از این وظایف به نهادهای صنعتی، خدماتی، بهداشتی و آموزشی، که مستقل از خانواده عمل میکنند، سپرده شده است.
ثانیاً با بحرانی شدن موقعیت خانواده در جهان نوسازی شده بیشترین زیان آن متوجه زنان شده است چون حتی در خانوادههایی که زن منزلتی نداشت، عملا به عنوان مادر خانواده، از نقش محوری برخوردار بود. اما با ویران شدن جایگاه خانواده در دنیای نوین، چنین نقشی از زنان گرفته شده است.
بنابراین، باید بررسی کرد که بر اثر دگرگونیها، چه نقشی به زنان اعطا شده؟ و آیا این نقش همسنگ نقش مادری زنان است یا خیر؟ در این زمینه برای نجات زنان و مشکلاتی که زنان با آن مواجه بودند، نهضت فمینیسم شکل گرفت.
فمینیسم در ابتدا به صورت یک اعتراض محدود مطرح شد
البته فمینیسم در ابتدای شروعش، به صورت یک اعتراض محدود مطرح شد و در ادامه به یک اعتراض اجتماعی و در نهایت، به یک جنبش در حوزه زنان تبدیل شد و چون فاقد یک نظام اندیشهای و دستگاه فکری بود، به دامان دیگر دستگاهها و نظامات فکری پناه برد و در آنها یک رویکرد جنسیتی برای تغییر وضعیت زنان به وجود آورد.
فمینیستها برای توجیه این بی ریشگی، از خصلت انعطاف برای ماندگاری دم میزنند و اعلام میکنند که ضمن وفاداری به گزارهها و آموزههای اصلی فمینیسم، ناچارند برای تغییر رفتار تودهها و متقاعد کردن افکار نخبگان، به روشها و ادبیات مختلفی روی آورند تا طرح فمینیسم در جوامع گوناگون، در معیت هنجارهای حاکم، ممکن شود.
فمینیسم یک مفهوم واحد نیست
فمینیسم به چه معناست؟
در مورد معنای فمینیسم باید بگویم که بیشتر کسانی که درباره فمینیسم نظریه پردازی و یا تحقیق کردهاند بر این نکته تأکید دارند که ارائه تعریفی جامع و مانع از فمینیسم دشوار است.
این بلاتکلیفی را تا حد زیادی میتوان با این واقعیت توضیح داد که فمینیسم در متن سنت مکتبهای فکری موجود یا تازه پا، چه لیبرالیسم، سوسیالیسم، یا مارکسیسم، شکل گرفته است.
این موضوع دو نتیجه داشت: اول اینکه فمینیستها به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال، ناچار از جا باز کردن در هر یک از این سنتها بودند.
دوم اینکه در این روند، فمینیستها با مقدمات اساسی و خاص هر یک از این ایسمها همراه شدند. از این رو، خط جداکننده فمینیستها از یکدیگر، همراهی هر یک از آنها با یکی از این ایدئولوژیها بود.
لذا فمینیسم یک مفهوم واحد نیست، بلکه بعکس مجموعهای از عقاید و در واقع، کنشهایی متفاوت و چند وجهی است.
به همین خاطر، نمیتوان گفت: فمینیسم چیست؟ بلکه صرفاً میتوان دست به تلاش برای یافتن خصلتهای مشترک بین انواع متعدد و متفاوت فمینیسم زد.
اما به هر حال، برای رسیدن به یک تعریف پایه از مبنای مشترک فمینیسم، میتوان با تأکید بر این نکته آغاز کرد که اساس همه آنها موقعیت فرودست زنان در جامعه و تبعیضی بوده است که زنان به دلیل جنس خود با آن روبه رو بودند، و اینکه تمامی انواع فمینیسم به منظور کاهش این تبعیض و در نهایت، غلبه بر آن، خواهان تغییراتی در نظم اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگیاند.
اومانیسم و سکولاریسم در فمینیسم پررنگ است
آیا جریان فمینیسمی اصول فکری خاصی دارد؟
بله اومانیسم، سکولاریسم، تجربهگرایی، نسبیتگرایی، فردگرایی، برابری، نادیده انگاشتن نهاد خانواده از اصول فکری فمینیسم است.
البته فمینیسم حاصل عصر روشنگری در اروپاست و اومانیسم از بنیادیترین مبانی فکری بسیاری از فمینیستها محسوب میشود.
در عصر روشنگری اروپا، جریانهای فکری به وجود آمدند که به تدریج، صبغه اجتماعی و سیاسی به خود گرفتند و بیشتر این جریانها درصدد تخریب تفکر دینی بوده، آن را نوعی تاریک گرایی قلمداد میکردند. اومانیسم یا مکتب اصالت بشر و انسان محوری، که در قرون اخیر و عصر روشنگری به عنوان جوهره تفکر غرب درآمده، به صورت جدی مقابل نظریه خدامحوری در عالم قرار گرفته است.
در دیدگاه فمینیسم لذت دنیوی نقش محوری دارد
براساس نگرش اومانیستی جریان فمینیسم، چون هوس انسان محور و ملاک همه امور زندگی است، قانون حق خودداری از تمکین جنسی زنان در مقابل همسر، مشروعیت هرگونه ابتذال اخلاقی و اجتماعی، همجنس بازی بر اساس جدایی روابط جنسی از تولید مثل و حق تسلط بر بدن در روابط جنسی و مبارزه با بسیاری از احکام دینی یا مقررات اجتماعی را که محدودیتهای شرعی یا اخلاقی و حقوقی ایجاب میکنند، به بهانه تزاحم با انسانیت انسانها، در جهت گرایش اومانیستی مجاز میدانست.
در این میان، خانواده و کارکردهای آن نیز از این نگرش بی نصیب نمانده است به دلیل آنکه در نگاه انسان گرایانه فمینیستها، محور در خانه و خانواده، انسان و خواستههای نفسانی اوست، از این رو خانواده باید به گونهای بازسازی و تعریف گردد که لذت در آن نقش محوری داشته باشد.
به همین خاطر هر چه بخواهد لذت دنیوی انسان را محدود کند و یا تهدید نماید محکوم به زوال و نابودی است، هرچند این عامل تحدید و یا تهدید کننده نظام خانواده و کارکردهای آن باشد.
بنابراین، باید لذت جویی جنسی اصل باشد، و محدود کردن آن به چارچوب خانواده، بر خلاف این اصل خواهد بود و موجب محدود کردن انسانها از حق طبیعی خویش قلمداد میشود.
همچنین یکی از اصول فکری فمینیسم، سکولاریسم است.
فمینیسم با بهرهگیری از تفکر سکولاریسم، به دنبال حذف دین و آموزههای آن از نهاد خانواده است.
فمینیستهای افراطی نمیتوانند به ارزشهای دینی معتقد باشند زیرا مسائل حقوقی، سیاسی و اجتماعی مربوط به زنان را خارج از قلمرو هر دینی میدانند. بنابراین، احکامی مانند حجاب، ممنوعیت سقط جنین، ضابطهمند شدن روابط جنسی و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و ارزشهای دینی را مصداق ستم به زنان معرفی کرده، در جهت محو آنها تلاش میکنند.
از این رو، تمام تلاش خود را مصروف داشتهاند تا آموزههای دینی را همچون دیگر ساحتهای زندگی اجتماعی، از ساحت خانواده جدا سازند و این جز به علت حاکمیت روح سکولاریستی فرهنگ سرمایهداری غرب نبوده است که پیش از این نیز دین را از ساحتهای دیگر زندگی اجتماعی بیرون رانده بود.
به نظر بعضی دانشمندان تنها راه نجات خانواده روی آوردن به آموزههای دینی است
بعضی از اندیشمندان غربی در ریشهیابی فروپاشی خانواده و کم رنگ شدن ارزشهای اخلاقی، به جنبش اصلاحات در غرب اشاره کرده و سکولاریسم را منشأ اصلی ظهور ناهنجاریهای جدید دانستهاند.
پل ویتز در فصل آخر کتاب خود تحت عنوان «دین، دولت و بحران خانواده» مینویسد: من والدین جدا از هم، مطلقهها و خانوادههای از هم پاشیده غیر سنتی را بهترین نمونههای خانواده سکولار میدانم! این خانوادهها خروجی منطقی و اجتناب ناپذیر سکولاریزاسیون هستند.
وی در عبارتی دیگر، بیان میکند: ریشه مشکلات و گرفتاریهای غرب به این سخن نیچه باز میگردد که اگر خدا مرده است، پس همه کار میتوان انجام داد… بر اساس این ایده، فرد از ازدواج و صاحب فرزند شدن امتناع میورزد چراکه هم ازدواج و هم بچهدار شدن، هر دو، نیاز به ایثار دارد تا آزادی بی قید و اختیار تام.
وی راه نجات خانواده از بحران موجود را بازگشت به اصول و مبانی دینی میداند. او در این باره میگوید: من به جرئت میگویم که دولت سکولار اساساً قادر به تغییر و تحوّل در وضعیت آسیب شناسی شده و مستند خانوادههای امروزی نیست و تنها راه نجات روی آوردن به اصول و آموزههای مبنایی دین است. در غیر این صورت، روز به روز شاهد وخیمتر شدن اوضاع خواهیم بود.
مهمترین پیامد نسبت گرایی، آزادی از همه قیود اخلاقی است
فمینیستها قائل به نسبیتگرایی هستند. درست است؟
بله از اصول فکری فمینیسم، نسبت گرایی است. البته باید در مورد نسبت گرایی توضیحی بدهم.
در نسبت گرایی، هر فردی خود باید ارزشهای خود را انتخاب کند و اخلاقیات خاص خود را پی ریزی کند، و خوب یا بد بودن ناشی از داوری اخلاقی فرد است. و هیچ ارزش و آرمان مشترکی بین همه انسانها وجود ندارد و هر کس هر چه را دوست دارد خوب مینامد.
بنابراین، اخلاق و الگوهای زندگی اموری کاملا نسبی و دلخواه هستند. هر کس میتواند به سؤال «چگونه باید زندگی کنم» پاسخ گوید، بی آنکه درباره ماهیت انسان و جهان اندیشیده باشد.
تأکید بر نسبیت اخلاقی، پیامدهای مهمی در پی دارد که مهمترین آنها این است که انسان را از همه قیود اخلاقی و ارزشهای انسانی آزاد میکند و سرکشی در مقابل فرمانهای اخلاقی و دینی را مجاز میشمرد.
فمینیسم به عنوان مولود فرهنگ سرمایه داری غرب نیز در اندیشههای خود، از این اصل سود میجوید و هیچ ارزش اخلاقی و دینی را ثابت و مطلق نمیداند و عقیده دارد که هر کس حق دارد هرگونه که بخواهد زندگی کند.
ترتیب جنسی آرمانی برای فمینیستها آن است که هر فردی مناسبترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران پذیرفته شده، مورد احترام قرار گیرد، خواه خانه داری یا خانه شوهری باشد یا زندگی مجردی، بچه دار یا بی بچه و یا نوعی ارضای جنسی انعطاف پذیر را در پیش گیرد.
از این رو، فمینیستها نهاد خانواده و ازدواج را آماج حملههای بی امان خود قرار داده و با عناوینی زشت از آن یاد میکنند.
نهاد خانواده برای آنها یک ارزش ثابت نیست که در عالم واقع تنیده شده باشد. آنان خانواده و ازدواج را محدود کننده حق جنسی زن میدانند زیرا آزادی جنسی زنان را، حق دست رسی آنها به ارتباطات آزاد جنسی تلقی میکنند. ازدواج تا جایی برای آنان قابل پذیرش است که آزادیهای جنسی شان را محدود نکرده باشد.
حفظ حیات جنینی که در شکم زن است، از نگاه نسبیت گرایی فمینیستها، همیشه یک امر خوب و مثبت نیست، حفظ جنین تا زمانی خوب است که زن بخواهد و حضور و حیات او را انتخاب و اراده کند. اما اگر به هر دلیلی، وجود جنین را برای خود مزاحم تلقی کند، سقط آن از حقوق مسلم او شناخته میشود.
از این منظر، همجنس گرایی پدیدهای زشت و مذموم نیست؛ زیرا آنچه این پدیده را زشت یا زیبا جلوه میدهد، به داوری خود فرد باز میگردد. وقتی شخص همجنس گرایی را به عنوان بدیلی برای ازدواج ناهمجنس گرا بر میگزیند، باید به انتخاب او احترام گذاشت.
روشن است که هر یک از دیدگاههای مذکور پیش از هر چیز بنیان خانواده را به سوی فروپاشی و اضمحلال، رهنمون خواهد کرد.
فرد گرایی، محوریت غریزه و امیال انسانی را در گزیدن ارزشها، خلقیات و رفتارها میپذیرد
فردگرایی یکی از پیامدهای طبیعی اومانیسم و سکولاریسم است، فرد گرایی محوریت غریزه و امیال انسانی را در گزیدن ارزشها، خلقیات و رفتارها میپذیرد و خرد آدمی را به منزله ابزاری در خدمت تأمین منافع فردی و اغراض و امیال شخصی قرار میدهد.
در اندیشه فردگرایی، زندگی فرد به خود او تعلّق دارد. این زندگی دارایی خود اوست و به خداوند، جامعه و دولت تعلّق ندارد و فرد میتواند با آن هرگونه میخواهد، رفتار کند. در چنین نظامی، ارزش فرد نه در حرکت تکاملی فرد، که در میدان لذت جویی مادی معنا میپذیرد.
اصالت فرد و تمنیات سمت و سوی حرکت انسانی را رقم میزنند و شرایطی میسازند که در آن جز فضایی آزاد و رها برای رسیدن به خواستهها و امیال نفسانی وجود نداشته باشد و جز خواستههای دیگران چیز دیگری محدودکننده این تلاشها نخواهد بود.
در نگاه فمینیسم، اصالت فرد شامل اصالت حقوق، خواستهها، غرایز و عقاید فرد است و از اهمیتی برخوردار است که هیچ قانونی قدرت سلب مشروعیت و یا ایجاد محدودیت آن را ندارد.
آزادیطلبی فمینیستها، از نگاه اومانیستی آنان به آزادی نشأت میگیرد
بها دادن به هر آنچه فرد میخواهد، آغاز تفرد بی پایانی است که به تفرعن بی پایانتری میانجامد، تا آنجا که حتی نهاد محبوب و مقدسی همچون خانواده، که در طول تاریخ مورد احترام فرهنگهای گوناگون بشری بوده است، نمیتواند و یا نباید مانع و یا محدود کننده خواستههای شخصی افراد باشد.
از این رو، اگر تأمین خواسته فرد منجر به تخریب خانواده شود، باز هم این انتخاب و هنجارسازی از سوی جامعه و قانون ترجیح دارد.
آزادی طلبی فمینیستها از نگاه اومانیستی آنان به آزادی نشأت میگیرد. در این مکتب، انسان موجودی است آزاد آزاد، نه آزاد مسئول بنابراین طرز فکر آزادی یعنی مجاز بودن هر نوع اراده و هر نوع انتخاب.
اصل تحقیر کننده یکی شدن با مردان/ بردهداری از نگاه فمینیستها
از سوی دیگر، اصل دیگری وجود دارد تحت عنوان یکی شدن با مردان که اصلی است حامل یک پیام تحقیرکننده یعنی زن حیثیتی فرعی است و مرد حیثیتی اصلی. پس شایسته است زن مثل مرد شود و آن که باید تغییر کند و تحت عنوان برابری، همچون دیگری شود، زن است، نه مرد. پس آزادی تنها راه رسیدن به این برابری است.
بنابراین، اصل برابری نباید توسط هیچ نیرو و ارادهای محدود گردد، خواه اراده عواطف مادرانه و یا خصایص زنانه و یا هر نوع باید اخلاقی و یا قرارداد اجتماعی.
همه موانع باید به حرمت اینکه آدمی در هر کاری مجاز است و آزاد، کنار گذاشته شوند، حتی شرایط مساوی برای آزادی در انتخاب هم نباید فراهم شود زیرا در این صورت، ممکن است زنان چیزهایی را انتخاب کنند که با معیارهای اخلاقی، قراردادهای اجتماعی و ویژگیهای زنانه تناسب داشته باشند نفی نهاد ازدواج و خانواده و معرفی آن به عنوان فحشای عمومی و عامل بدبختی زنان و جایگزینی نظریه زوج آزاد و همزیستی مشترک ولی بدون هیچ گونه تعهد و مسئولیتی میان زن و مرد برای تأمین آزادی مطلق زن و مرد و تصریح به سوسیالیسم جنسی، از پیامدهای پذیرش نگاه لیبرالیستی در اندیشه نظریه پردازان جریان فمینیسم است.
اندیشمندان فمینیست در دفاع از آزادی تا آنجا پیش میروند که ازدواج و تشکیل خانواده را به بردگی تشبیه میکنند و آن را تنها بردهداری قانونی میدانند.
اصل برابری، محوریترین آرمان فمینیسم است
اگر بخواهیم اصلیترین آرمان فمینیسم را بدانیم اصلیترین آرمان فمینیسم کدام است؟
– اصل برابری! این اصل را میتوان محوریترین آرمان فمینیسم نامید.
فمینیسم مدعی اصل برابری کامل و یکنواخت و به دور از هرگونه تفاوت بین حقوق همه انسانها، اعم از زن و مرد، است.
البته باید در نظر داشت که برابری به این معنا نیست که همه توانایی برابر یا درک اخلاقی برابر یا جذّابیت شخصی برابر دارند، بلکه مراد از برابری این است که همه در برابر قانون، حقوق برابر دارند و حق دارند از آزادی مدنی برخوردار شوند. هیچ قانونی نباید به برخی امتیازات خاصی بدهد و بر برخی، تبعیضهای خاصی تحمیل کند.
برابری همانطور که از نام آن پیداست در جستجوی تساوی است، آن هم دقیقاً با تعریف کمی و محسوس.
در این دیدگاه، هر نابرابری و هر نوع تفاوت، زشت و مذموم است، اگر چه عادلانه باشد و هر نوع برابری و عدم تفاوت، زیبا و ممدوح است، اگر چه غیرعادلانه باشد.
برابری خواهی نقطه کانونی همه آموزههای فمینیستی محسوب میشود.
در تعالیم فمینیسم، برابری و نفی تفاوت دو جنس در عرصه خانه و اجتماع، چنان دنبال میشود که هر چه به عنوان نقش مبتنی بر جنس است، باید نقش بر آب شود و فقط آخرین لایه تفاوت، که تنها تفاوت پذیرفته شده از جانب فمینیستهاست، یعنی صرف نرینگی و مادینگی میتواند بماند.
این موضوع نقشهای طبیعی و تاریخی آنها را آن قدر کم رنگ مینماید که به راحتی میتوانند به جای هم نقش ایفا کنند.
از نظر فمینیسم، زن باید خود را انکار کند و بر مرد شدن اصرار کند
برابری حقوق و منزلت زن و مرد، شعار همیشگی فمینیسم بوده و تقریباً همه دیدگاههای فمینیستی برای کسب حقوق برابر زنان و مردان، به مبارزه نظری و عملی پرداختهاند.
آنها تا آنجا بر برابری پا فشاری میکنند که الگوهای ارزشی و رفتاری متمایز میان زن و مرد را به عنوان برهم زننده اصل برابری بر نمیتابند و خواستار تحول آنها شدهاند و عقیده دارند که باید انسان بودن به جای زن یا مرد بودن، هدف فرایند جامعه پذیری باشد.
در پرتو این اصل نوشته شده، زنان باید خود را به یک اصل نانوشته، که مردان بهترند برسانند.
در این انگاره، زنان باید با همین ترازوی کمی و محسوس برابری، به هر بهایی که شده است به مردان برسند، اگر چه وجه پر بهای زن بودن را زیر پا بگذارند. در پرتو این تلقی از برابری، زن نه تنها باید خود را انکار کند، بلکه باید از آن اعراض کرده، بر مرد شدن اصرار کند.
فمینیسم زمینهساز ظلمی مضاعف بر زنان شد
آیا فمنیسم در دفاع از حقوق زنان موفق بود؟
جریان فمینیسم، هرچند با ادعای دفاع از حقوق زنان پا به عرصه مبارزه با ستم علیه زنان گذاشت، اما بدون توجه به ابعاد گوناگون زندگی بشری و بدون آگاهی از نیازهای واقعی هر دو جنس، به نظریه پردازی و سپس تلاش برای اعمال سیاستهای عملی خاص درباره زنان و مردان پرداخت.
از این راه نه تنها ستم علیه زنان را محو نکردند، بلکه خود زمینه ساز ظلمی مضاعف بر زنان شدند.
فمینیستها ریشه فرودستی زنان را کانون خانواده میدانستند و تلاش کردند این کانون مهم و حیاتی زندگی بشر را به صرف توهم اینکه عامل ستم بر زنان است از میدان بیرون نکنند. غافل از اینکه نگاه تک بعدی و جزئی نگر آنها، زنان را در گردابی سهمگین انداخته به گونهای که ستمی که امروزه در نظام سرمایه داری بر زنان روا داشته میشود، هرگز با میزان ظلم و ستمی که گمان میرود خانواده بر زنان وارد میکند، قابل مقایسه نیست.
از این رو، بسیاری از فمینیستها در دهه 1980 به نقش مثبت خانواده نیز توجه نشان دادند و این نکته مورد تأکید قرار گرفت که نباید خانواده به عنوان کلیتی یکپارچه نفی شود و باید در کنار ابعاد منفی، به ابعاد مثبت آن نیز توجه شود.
گفتوگو از؛ محمد محمدپور