شوری که در جهان من افتاد ، این نبود

 نامی که بر زبان من افتاد ، این نبود

 

آن راز سر به مُهر که سی سال پیش ازین

 چون آتشی به جان من افتاد ، این نبود

 

پیغمبری که با نفحات شبانی اش

 یک شب از آسمان من افتاد ، این نبود

 

آن شعله های سر کش آتش که با وقار

در پای دودمان من افتاد ، این نبود

 

آن کشتی نجات که در باد هولناک

 از موج بی امان من افتاد ، این نبود

 

دستی که از تلاطم دریا مرا گرفت

 وقتی که بادبان من افتاد ، این نبود

قولی که بر زبان تو لغزید آن نشد

شعری که در دهان من افتاد، این نبود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *