کارگردان سعی کرده تا ساختار «ملکه» به فیلم‌های اروپایی نزدیک‌تر باشد تا فیلم‌های جبهۀ جنگ خودمان! این از جهاتی خوب است و از جهاتی نه. خوب است چون تصویر متفاوت، زیبا و شاعرانه‌ای از جبهه‌های جنگ خودمان به دست داده و زیبایی باطن رزمنده‌ها را به زیبایی ظاهری یعنی زبان سینما ترجمه کرده است. و البته بد است زیرا که اولاً در فیلم تصویری از امام خمینی یا حتی پرچم ایران نمی‌بینیم و ثانیاً فیلم‌های جنگی و تاریخی (خصوصاً تاریخ انبیاء و ائمه) باید با کمترین دخل و تصرف ساخته شوند.

– فیلم «ملکه» یکی از بهترین فیلم‌های جشنوارة سی‌ام فجر بود و طبق روال بایست در سال گذشته نمایش داده می‌شد اما تا اکران دومِ امسال به تأخیر افتاد. در نهایت با تصمیم غیرمترقبة شورای صنفی نمایش یک هفته زودتر از موعد در یازدهم اردیبهشت، جایگزین انیمیشن تهران 1500 شد و اعتراض تهیه‌کننده را برانگیخت زیرا که هنوز برای فیلم تبلیغات نشده بود. این فیلم که در تهران به سرگروهی سینما استقلال اکران شده، در دو هفتة نخست اکران خود، فقط پنجاه میلیون تومان فروخت و تعداد سالن‌های آن به شش سینما کاهش یافت.

***خلاصة داستان
قصه در آبادان و پالایشگاه آن می‌گذرد. سیاوش (میلاد کی‌مرام) دیده‌بانی است که در کنار کارش به پرورش زنبور عسل اشتغال دارد. فرماندهان از کار او ناراضی هستند و خود او نیز به دنبال نقطه‌ای بهتر برای دیده‌بانی است. روزی با دنبال کردن یک سیم تلفن به بالای بویلر (دودکش) پالایشگاه می‌رسد و اسکلت جمشید (مصطفی زمانی) دیده‌بان قبلی را می‌یابد که دوربین‌های خود را در آنجا کار گذاشته و همانجا شهید شده است.

او مکرراً جمشید را در رؤیای بیداری می‌بیند که راهنمایی‌اش می‌کند و سفارش‌هایی نیز دارد، از جمله اینکه «اینجا موقعیت خدا است لذا سعی کن از آن به قدر ضرورت استفاده کنی».

اروند رود، حدّ فاصل میان نیروهای ایران و عراق است که از کنار پالایشگاه می‌گذرد. حوادث مختلفی در میان نیروهای خودی به سبب کمبود مهمات رخ می‌دهد. عیسی فرماندة ارتشی قرارگاه (هومن برق‌نورد) و سیف‌الله (حمیدرضا آذرنگ) از مخالفان او هستند و به دیده‌بانی‌های او توجه نمی‌کنند. اما سیاوش به کمک سرگرد امجد (مهدی سلطانی) و اسدالله (مالک سراج) موفق می‌شود چند گلولة توپ شلیک کند. علی‌رغم اصرار فرماندهان، سیاوش موقعیت خود را فاش نمی‌کند. کمی بعد، قطعنامه 598 پذیرفته می‌شود و عیسی سخنان این دیده‌بان را برای حملۀ قریب الوقوع دشمن باور ندارد و لذا تأخیرهای آنان به نفع دشمن تمام می‌شود. در نهایت یک تانک عراقی این برج را هدف قرار می‌دهد و همه چیز آتش می‌گیرد. در زمان حال، یک شهروند سیه‌چردة بومی، جنازۀ این دو شهید دیده‌بانی (جمشید و سیاوش) را در کنار یکدیگر پیدا می‌کند.

***مختصری دربارة عوامل فیلم

محمدعلی باشه آهنگر متولد 1341 دزفول است و فیلم «ملکه» پنجمین اثر اوست. دو فیلم تحسین شدۀ اخیر او یعنی فرزند خاک (1386) و بیداری رؤیاها (1388) سبک و سیاق خاصی به فیلم‌های او داده‌اند. محمدرضا گوهری متولد 1349 در سبزوار، فارغ التحصیل فیلمنامه‌نویسی از دانشکده سینما تئاتر است.

او کار خود را در سینما با «نیمة گمشده» (1378) که نخستین فیلم باشه آهنگر بود آغاز کرد اما با فیلم یک تکه نان (1383) به شهرت رسید. گوهری نویسندة یازده فیلم سینمایی بوده است و در برخی از آنها همکار داشته است. او بیشترین فیلمنامه‌ها را برای جناب باشه آهنگر نوشته است یعنی فیلمنامة چهار فیلم از پنج فیلم این کارگردان (نیمة گمشده، فرزند خاک، بیداری رؤیاها، ملکه). سید رضا میرکریمی در رتبة بعد قرار دارد (خیلی دور خیلی نزدیک، یه حبه قند).
علیرضا زرین‌دست با فیلمبرداری زیبایش در «ملکه»، بار دیگر نگاه‌ها را متوجه خود کرد. او نامزد سیمرغ بهترین فیلمبرداری شد ولی جایزة آن به امیر کریمی فیلمبردار «روزهای زندگی» رسید.
سید ابوالقاسم حسینی که در عرصة مدیریت تولید، فعالیت داشت با فیلم ملکه نخستین و آخرین تهیه‌کنندگی خود را به ثمر رساند. او یک ماه پس از نمایش این فیلم در جشنوارة فجر، در 25 اسفند 1390 درگذشت.

***نقد و تحلیل
«ملکه» فی‌الواقع یک فیلم شاعرانۀ جنگی از کار درآمده است، فیلمی با موضوع دیده‌بانی در خصوص دفاع از شهر استراتژیک آبادان. قبلاً ابراهیم حاتمی‌کیا نیز دو فیلم دربارة دیده‌بان‌ها ساخته بود: دیده‌بان (1367) و برج مینو (1374).

بازی میلاد کی‌مرام در نقش اول فیلم بسیار خوب است. بازی‌های دیگر خصوصاً سیف‌الله (حمیدرضا آذرنگ) و سرگرد امجد (مهدی سلطانی) نیز چشمگیر هستند، خصوصاً که شور و حرارت سیف‌الله در مقابل خونسردی سرگرد که یک فرماندة ارتشی است قرار می‌گیرد.
شخصیت‌‌ها در فیلم پرداخت نشده‌اند. مخصوصاً سیف‌الله که رفتارها و دیالوگ‌هایش در برخی اوقات نامفهوم است. سمیر پسربچه ده سالة یکی از رانند‌ه‌ها با رنگ پوست سیاهش متفاوت از دیگر شخصیت‌ها است. سیاوش با او ارتباط خوبی گرفته و با او رازگویی دارد. احتمالاً همو است که در انتهای فیلم برج دیده‌بانی سیاوش و جمشید را کشف می‌کند. هیچ شخصیت زنی در فیلم وجود ندارد و این از محاسن فیلم است که به واقعیت وفادار است و مثل برخی فیلم‌های وطنی یا خارجی شخصیت زن را به فیلم تحمیل نکرده‌اند.

نام‌های «سیاوش» و «جمشید»، آشکارا ایرانی انتخاب شده‌اند تا به هویت ملی ما تأکید داشته باشند ولی این انتخاب، معارض با مقصود فیلمساز است که همدلی بین دو ملت ایران و عراق را مد نظر قرار داده است.

جناب آهنگر در مصاحبه‌ای گفته است که این اسامی از نام برخی شهدا گرفته‌شده‌اند ولی آیا همه شهدای ما نام‌های ایرانی داشتند؟ «به یاد شهدا: جمشید محمودیان، موسی آقاهادی» این اولین جملة تیتراژ آخر فیلم است که در آن از دو شهید یاد شده که معلوم نیست چه نسبتی با این فیلم دارند. ما سال‌ها است در حسرت این مانده‌ایم که یک فیلم جنگی ببینیم که در ابتدای آن بنویسد «بر اساس یک داستان واقعی».

جناب حاتمی‌کیا، شیخ‌طادی و مرحوم ملاقلی‌پور نیز در فیلم‌های خودشان بیش از آنکه به واقعیت تعهد داشته باشند به تخیل خودشان متکی بوده‌اند. تخیل فیلمساز مخاطبان فیلم را به فیلمساز ارجاع می‌دهد و «واقعیت» مردم را به خداوند حواله می‌کند.

فیلمنامه را جناب کارگردان با همکاری محمدرضا گوهری نوشته است. گوهری در قصه‌گویی آرام و دوری از صحنه‌های اکشن و نشان‌دادن درونیات آدم‌ها تخصص دارد. فیلمنامه‌های او با حداقل دیالوگ نوشته می‌شوند و این از محاسن نوشته‌های اوست.
طراحی صحنۀ فیلم با اینکه قصه در لوکیشن واقعی در آهن‌پاره‌های پالایشگاه آبادان می‌گذرد بسیار جالب توجه و چشم‌نواز است و کمتر به چشم می‌آید. یکی از نشانه‌های طراحی صحنة خوب آن است که در عین دیده‌شدن گل‌درشت نباشد. طراحی صحنه و لباس این فیلم در جشنوارة سی‌ام فجر سیمرغ بلورین را نصیب عباس بُلوَندی کرد.

تهیه کنندۀ فیلم بنیاد سینمایی فارابی است که برای اکران این فیلم اهمال کرده و بی‌جهت نمایش آن را به تأخیر انداخته است. با توجه به فیلم‌های موجود، به نظر می‌رسد که «ملکه» امسال از سوی ایران برای جوایز اسکار فرستاده خواهد شد.

فیلم «ملکه» به اقتضای زمانه که ما با کشور مسلمان عراق در صلح هستیم، شعارهای صلح طلبانه می‌دهد: کشتن دشمنان به قدر ضرورت و دفاع، موقعیت «دیدگاه» در واقع موقعیت خدا است (نتیجه این می‌شود که همانقدر که خداوند به دشمنانش مهلت داده است ما نیز فرصت دهیم)، سعی دیده‌بان (سیاوش) در منهدم کردن زاغۀ مهمات بدون آنکه کسی از سربازان عراقی کشته شود، «مردم عراق نیز مثل ما هستند فقط آنها یک قلدر [صدام] بالای سرشان است»، به کار گرفتن ترفندی برای جلوگیری از خودکشی فرماندۀ عراقی (همایون ارشادی) که سربازانش را از دست داده و حالا پس از قبول قطعنامه احساس دلتنگی می‌کند و…

به نظر ما طرح این مسائل نه‌تنها ایرادی ندارد بلکه یکی از لوازم همین صلحی است که اکنون به دست آمده است مگر اینکه اصل خود را منکر شود، که البته در مواقعی از فیلم رخ داده است. برای نمونه باید به صحنة قطعنامه در فیلم اشاره کنیم که بسیار فشرده شده است و چیزی دربارة آن گفته نمی‌شود.

خبر قبول قطعنامه و اتمام جنگ از رادیو در یک نمای ثابت پخش می‌شود، و همچون نسیم می‌آید و می‌رود بدون آنکه تأثیر واضحی بر شخصیت‌ها و فیلم بگذارد. یکی از علل این واقعه آن است که کارگردان از تصویر کردن آنچه واقعاً رخ داده، اکراه داشته است. قبول قطعنامه تأثر شدید بسیاری از رزمندگان را موجب شد، کسانی که عمدتاً برای جاماندن خودشان از غافله شهدا می‌گریستند یا برای مظلومیت امام خمینی(ره) که علی‌رغم میلش مجبور به این کار شده بود.

آنچه بیش از همه به چشم می‌آید آن است که کارگردان سعی کرده تا ساختار «ملکه» به فیلم‌های اروپایی نزدیک‌تر باشد تا فیلم‌های جبهۀ جنگ خودمان! این از جهاتی خوب است و از جهاتی نه. خوب است چون تصویر متفاوت، زیبا و شاعرانه‌ای از جبهه‌های جنگ خودمان به دست داده و زیبایی باطن رزمنده‌ها را به زیبایی ظاهری یعنی زبان سینما ترجمه کرده است. و البته بد است زیرا که اولاً در فیلم تصویری از امام خمینی یا حتی پرچم ایران نمی‌بینیم و ثانیاً فیلم‌های جنگی و تاریخی (خصوصاً تاریخ انبیاء و ائمه) باید با کمترین دخل و تصرف ساخته شوند. زیرا قهرمانان این فیلم‌ها انسان‌هایی هستند که می‌خواهند ارادة خداوند را در زمین تحقق ببخشند و ضدقهرمان‌ها نیز کسانی هستند که با ایشان مخالفت می‌کنند و به قتل آنها کمر بسته‌اند.

جناب باشه آهنگر که متولد دزفول و از رزمندگان بوده است برای این پروژه حساسیت خاصی داشته است. ایشان در نشست مطبوعاتی فیلم در جشنوارة فجر گفتند یکی از جانبازان دیده‌بان به نام غلام زرقانی در تحقیق این کار به آنها کمک کرده است و اولین هدف‌گیری سیاوش در واقع از خاطرات ایشان بوده است.

برخی از وقایع دیگر جنگ نیز به صورت دیگری در فیلم اقتباس شده است. مثلاً نقل است که یکی از خلبانان جنگ که برای انهدام یکی از پل‌های استراتژیک عراق اعزام شده بود چرخی زده، انهدام را به تأخیر انداخت تا اتومبیلی که روی این پل در تردد بود، عبور کند. در اینجا نیز سیاوش انهدام زاغة مهمات را به تأخیر می‌اندازد تا کامیون بگذرد و کسی آسیب نبیند، گرچه بعد از فرار رانندة کامیون دستور انهدام آن را نیز می‌دهد.

سیف‌الله به ناگاه محل دیده‌بانی را پیدا کرده، از این موقعیت برای کشتن دشمن استفاده می‌کند، که سیاوش سرمی‌رسد و با پرتاب بی‌سیم و بریدن سیم تلفن ارتباط او را با توپخانه قطع می‌کند. سیف‌الله به سیاوش نهیب می‌زند که تو از دشمن کینه داری. سیف‌الله انکار می‌کند و در جواب، دفترچه‌ای به سیاوش نشان می‌دهد که بریده لباس شهدا را درآن چسبانده است. او با فریاد «من کینه ندارم» موقعیت دیده‌بانی را ترک می‌کند.

این واقعه مرا به یاد یکی از خاطرات نقل‌شده از مرحوم حجت الاسلام ابوترابی در دوران اسارت می‌اندازد. روزی مأموران صلیب سرخ به اردوگاه می‌آیند و از او می‌پرسند که آیا شکنجه شده است یا نه؟ او جواب نمی‌دهد و مأموران می‌روند. فرد شکنجه‌گر ایشان را می‌خواند و از علت سکوتش سؤال می‌کند. مرحوم ابوترابی جواب می‌دهد که ما دو تا مسلمانیم که در برخی مواقع با هم اختلاف داریم و نباید در حکمیت به یک کافر مراجعه کنیم. شکنجه‌گر کلاهش را بر زمین زده و خود را نوکر او می‌خواند.

فیلم «ملکه» نیز به همین مسئله تأکید دارد که ما در جنگ دفاع‌کننده بودیم و از کشتن عراقی‌ها خوشحال نمی‌شدیم و نتیجه را به خدای تعالی واگذار می‌کردیم. حقانیت امام و رزمندگان ما بود که این عزت را برای ما آورد. در تشییع امام خمینی(ره) میلیون‌ها نفر حاضر شدند و حتی برخی از مصیبت جانسوز او دق کردند و مردند. اما رهبر عراق به وضع اسفناکی در پاییز 1382 دستگیر و اعدام شد و همه از مرگ او خرسند بودند. اگر در سال‌های اخیر به کشور عراق رفته باشید احتمالاً حسینیه و تکایایی مزیّن به نام امام خمینی(ره) دیده‌اید.

***ایرادها و نواقص فیلم

1. ریتم فیلم واضحاً کند است. حدود بیست دقیقه طول می‌کشد تا فیلم راه بیفتد. در همین اوقات است که سیاوش سیم تلفن را می‌یابد و چهار دقیقه زمان می‌برد تا او به بالای دودکش برسد. برخی مخاطبان فیلم در این اوقات از دست می‌روند.

2. معلوم نیست که چرا سیاوش باید از طریق دنبال کردن سیم تلفن به ساختمان دودکش رهنمون شود. چرا او خود قبلاً آن برج را ندیده و به فکر استفاده از آن نیفتاده است؟

3. شخصیت‌ها پرداخت نشده‌اند، آنها مرتباً با یکدیگر در حال نزاعند و درک رفتارشان گاهی دشوار است و ما ذهنیت درستی از ایشان نداریم.

4. قطعنامه 598 سازمان ملل، در 27 تیر 1367 از سوی ایران پذیرفته شد و ماجرای فیلم «ملکه» نیز در همین اوقات می‌گذرد. اما لباس برخی بازیگران فیلم که کاپشن پوشیده‌اند تماشاگر را به اشتباه می‌اندازد که قصة فیلم در زمستان می‌گذرد. گرچه فیلم در مکان واقعی قصه (پالایشگاه آبادان) فیلمبرداری شده اما بایست برای زمان و فصل مناسب نیز چاره‌ای اندیشیده می‌شد (فیلم، در زمستان 1389 فیلمبرداری شده است).

5. فیلم «ملکه» از هر گفتار دینی و نشان دادن تصویر رایج از رزمندگان پرهیز دارد. در حالیکه جبها‌های جنگ ما انچه بیش از همه به چشم می‌آمد دین و اعتقاد بود.

6. شخصیت‌پردازی و تصاویر فیلم حکایت از آن دارد که کارگردان «ملکه» به مخاطب بین المللی بیش از هموطنانش نظر داشته است. اما فیلم برای این افق تلاشی نکرده است. مثلاً فیلم از قبول قطعنامه 598 به سرعت می‌گذرد و نتایج آن نیز در نهایت اختصار با یک مونولوگ سیاوش برگزار می‌شود که «کاش مرده بودم و قبول قطعنامه را نمی‌دیدم».

7. کسانی که در جبهة خودی کشته می‌شوند را نمی‌توان نام شهید نهاد. موسی (حسین باشه آهنگر) با انفجار یک گلولة توپ مستعمل، می‌میرد. سیف‌الله به سبب مرگ موسی روانی می‌شود و یک تریلر مهمات را به غنیمت می‌گیرد و می‌گوید گلوله‌های عمل‌نکرده به ما داده‌اند. سرگرد برای مذاکره می‌رود. نیروهای خودی سیف‌الله را می‌زنند و یکی از گلوله‌های توپ از دست او رهاشده و آن را می‌کشد. پس فرماندهان صالح و شهدای واقعی جنگ ما کجا هستند؟

***نمادگرایی در ملکه

در فیلم نمادگرایی چندی صورت گرفته که ما به دو مورد از آن اشاره می‌کنیم.

1. چکاندن قطرة چشم که سرگرد امجد مکرراً از آن استفاده می‌کند. سرگرد، ارتشی متعادل فیلم و یکی از حامیان سیاوش است. مقصود کارگردان این بوده که بگوید سرگرد امجد چشمانش را می‌شوید تا بتواند منظر خود را به سیاوش نزدیک کند.

2. سیاوش در کنار دیده‌بانی زنبور عسل پرورش می‌دهد. در آخرین جملات فیلم گفته می‌شود که زنبورهای عسل از خانه خود دفاع می‌کنند و حتی جانشان را بر سر این کار خواهند گذاشت. مقصود فیلمساز آن بوده که زنبورها را به سربازان ایرانی تشبیه کند که تا پای جان برای دفاع از وطن و خانه خود می‌جنگند.

***جوایز از جشنوارة فیلم فجر

فیلم ملکه در سی‌امین جشنواره فیلم فجر نامزد سیزده جایزه بود که در نهایت سه سیمرغ و یک دیپلم نصیب آن شد: سیمرغ بهترین طراحی صحنه و لباس (عباس بُلوَندی)، سیمرغ بهترین موسیقی متن (حسین علیزاده)، سیمرغ برای فیلم برگزیدۀ تماشاگران بخش مسابقۀ بین‌الملل (سید ابوالقاسم حسینی)، و دیپلم افتخار جلوه‌های ویژۀ بصری (حسن ایزدی).

در دی ماه 1391 این فیلم در ششمین جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران در دوازده رشته نامزد شد که توانست چهار جایزة آن را کسب کند: در رشته‌های فیلمبرداری، کارگردانی، موسیقی و بازیگری (حمیدرضا آذرنگ).

در خارج از کشور، فیلم ملکه در یازدهمین جشنوارة بین‌المللی فیلم قبرس موفق به همراه یکی فیلم یونانی دیگر موفق به اخذ جایزه ویژه داوران دانشجو شد. این فیلم در شهریور 1391 همزمان با اکران در تبریز، در دو سینمای عراق نیز نمایش داده شد. گفته می‌شود «ملکه» تنها فیلم جنگی ایران است که می‌تواند در کشور متخاصم نیز نمایش داده شود.

***در حاشیة جشنواره سی‌ام فیلم فجر

انتظار می‌رفت از میان سیزده مورد نامزدی، جوایز بیشتری نصیب این فیلم شود و مثلاً جایزة بهترین فیلم جشنواره را بگیرد که اینچنین نشد. شب اهدای جوایز در تالار وحدت، شب سختی برای باشه آهنگر و تهیه‌کننده‌اش بود. حسینی یک ماه بعد در سن حدود پنجاه سالگی درگذشت و احتمالاً این واقعه در مرگ او ‌اثر داشته است.

جایزۀ سیمرغ فیلمبرداری در جشنوارۀ سی‌ام، به اعتقاد بسیاری حق مسلّم علیرضا زرین‌دست بود. پس از جشنواره، جمال شورجه در مصاحبه با مشرق‌نیوز یکی از عللی که به زرین‌دست سیمرغ داده نشد را بزرگداشت او در افتاحیة جشنوارة سی‌ام دانست.

جالب توجه این است که خود جناب شورجه نیز در همین دوره از جشنواره مورد تقدیر قرار گرفته بود. به سخنان جمال شورجه توجه فرمایید:
آقاي زرين‌دست به عنوان “بهترين فيلمبردار” در جشنواره بود و تا آخرين ساعات هم بود؛ باز همانجا و به دليل همين مصلحت‌ها و براي نگاه جامع به پخش جوايز، چون توزيع است تا کمتر کسي از جوايز بي نصيب بماند، تشخيص دادند که زرين‌دست در بزرگداشت بوده و در [بخش] بين‌الملل هم جايزه گرفته، شايد بهتر باشد که جايزه به يک نفر ديگر داده شود! البته آقاي کريمي هم کارش خوب بود، يعني فاصله‌اش با آقاي زرين‌دست خيلي زياد نبود ولي نام زرين‌دست تا آخرين لحظه‌ها جلو بود.
… به نظر من، “ملکه” جا داشت که جوايز بيشتري بگيرد. من خودم نظر داشتم که بهترين فيلم “ملکه” بود ولي در جمع‌بندي [ديده نشد] و خصوصاً دقيقه نود، شتابزده که آقا زود باشيد! ماشين‌ها منتظرند و نمي‌رسيم! که حتي نرسيديم يک بيانيه بنويسيم؛ چون سر بيانيه خصوصاً مبحث “فيلمنامه” خيلي بحث داشتيم؛ اصلاً نرسيديم؛ دقيقه نود کار را جمع کرديم و رفتيم!

***امیر اهوارکی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *