هراز نیوز – در بهار سال 1344 که کوچه های کاه گلی روستا، سر بر شانه فروردین، فردای آرزو ها را جشن میگرفت، در کلبه محقر و ساده ی مرحوم حاج حسن امانی نوزادی چشم به دنیا گشود که در گذار لحظه ها روشنای چشم خانواده بود با ایمان و باورهای مقدس آسمانی نامش را علی نهادند.
علی چونان دگر کودکان آبادی، در آغوش رود و شالیزار و در سایه سار آفتاب و مهتاب بالیدو بزرگ شد
تکیه گاه خانواده بود و عصای دست پدرو مادرش، با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم جبهه ها شد تا تولد دوباره ی خویش را در آغوش آتش و خون جشن بگیرد عاشق بود، بی ادعا، بزرگ بود، بی نام و نشان، صبور و خاموش بود اما درونش لبریز از شعله های مذاب.
در طول 8 سال جنگ 96 ماه در جبهه های غرب و جنوب حضور داشت 80 ماه از این حضور سراسر رشادت و دلیری بود جنگاوری عشق و ایثار میراث بجای مانده از اوست .
در سال 62 که برادر کوچکترش، عباس نامدار علمدار کربلا ، عازم جبهه ها شده بود دست تقدیر اورا به خطوط جنگی که علی حضور داشت روانه نمود، دو برادر مبدل به دو همرزم شده مدت زمان طولانی کنار هم در جبهه ها بودند. علی نمیدانست که سرنوشت چگونه آنان را در آغوش خواهد کشید در سال 65 بار دیگر دو برادر همانند دو همرزم در جبهه ها کنار هم بودند تا اینکه در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در میان شط و نی زارو جنون برادرش عباس با قطع شدن دو پایش به درجه رفیع شهادت میرسد.
علی با قامت رشید وسینه ی ستبرش سه روز پس از تشییع برادرش دوباره به میعاد گاه عشق جنون باز میگردد او که همیشه در تیر رس دشمن، روی خطوط مرگ، از حنجره بی سیم پیام مقاومت و پیروزی را به گوش همرزمان میرساند در سال 66 نیرو های بعثی با مجهز شدن به سیستم های مدرن ردیابی سنگر بیسم چی دلاور گردان یا رسوللشکر 25 کربلا را شناسایی و با خمپاره سنگر وی را در هم میکوبد به طوریکه سقف سنگر بر سرشان آوار می شود،قامت رشید علی آماج ترکش های خمپاره و الوارهای شکسته سنگر و فرو رفتن عقربه های ساعت مچی در دستانش می شود، هیچکس باور نمیکرد زیر تل خاک و خمپاره ی سنگر او زنده مانده است اما چون همه اورا دوست داشتند سراسیمه خاک و الوارسنگر زیرو رو شده را کنار زدنند تا جسم خون آلود او را بیرون بیاورند تا در بیمارستان های مشهدو آمل دیر زمانی طولانی و زجر آور تحت مداوا قرار گرفت از تلخ ترین خاطراتش شنیدن خبر شهادت فرمانده و همرزم قدیمیش سردار حاج حسین بصیر بود که چونان زخم ترکش دوباره دل دردناکش را جریحه دار کرده بود.
پس از بهبودی از مجروحیت جنگی دل بی قرارش آرام نگرفت دوباره با کمک عصا به جبهه ها رفت دوبار شیمیایی شد اما دوباره به جبهه ها برگشت تا اینکه قصه پر غصه ی جنگ با صلح پایان یافت.
جنگ با صلح پایان پذیرفت اما زخم دل پرندگان بهاری التیام نگرفت و نامداران بی نام و نشان بی ادعا ی سنگر آتش و خون چونان شهید سردار علی امانی ها در گوشه ی عزلت و فراموشی سوختند و خاکستر شدند مردان بی ادعای عرصه عشق، درختان بلند قامت ایثار نخل های سر بریده خرمشهر هویزه، آبادان،دهلاویه، شلمچه، آروند کنار، دریا دلان برکه ها و نی زارهای جنون مجنون، پروانه های بال پر سوخته کربلا 5 سرو های شکسته قامت الله اکبر، کجا بودند آن روزها و مدعیان عافیت طلب ، زر اندوزان مرفهین بی درد ، اگر امروز امنیت و استقلال ارضی سیاسی و فرهنگی تبلور یافته و استعمار زمین گیر شده، ایمان داشته باشید که خون سرخ شهیدان باعث پیروزی و افتخار بوده است
یادت ای پرنده مهاجر که تا کرانه ی آبی افق های دور دست به زیارت آلاله ها پر گشوده ای جاودانه باد
روحت شاد یادت گرامی
عرفان علیزاده- هراز نیوز
اقا عرفان ایول ..هر کی هرچی در مورد تو فکر میکرد با این دل نوشته از مغزش همه اون حرفها پاک شد ..
انسانها دو دسته هستند یک انانی که با دست چپ می نویسند ودیگری انانی که با دست راست می نویسند وچون تعداد انانی که با دست راست می نویسند زیاد هست پس زنده باد استقلال
انانئ که از این متن چیزی فهمیدند کامنت بزارن …شهدا شرمنده ایم ..وقتی که از کنار مزار شهیدی گذر می کنی نامردی اگر نایستی ویک فاتحه نخوانی …شهیدان زنده اند ..
منم با آقای حیدری موافقم عرفان جان نشون دادی که چقدر دل در گرو این نظام که با خون ده ها هزار شهید آبیاری شده داری احسنت برادر
روحش شاد
خدا می دونه اشک مجال نوشتن نداد
یادت بخیر
ممنون از نویسنده
سلام
وقتی متن و خوندم بخصوص :
جنگ با صلح پایان پذیرفت اما زخم دل پرندگان بهاری التیام نگرفت و نامداران بی نام و نشان بی ادعا ی سنگر آتش و خون چونان شهید سردار علی امانی ها در گوشه ی عزلت و فراموشی سوختند و خاکستر شدند مردان بی ادعای عرصه عشق، درختان بلند قامت ایثار نخل های سر بریده خرمشهر هویزه ….
مرحبا به نویسنده که خوب درد دل ما رو درک کرد عرفان عزیز سپاسگزارم
ممنون عرفان جان
واقعا بعد از جنگ درد دل پرندگان بی قرار آرام نشد
چی فکر می کردن و چی شد
ما که بدون سایه سر بزرگ شدیم و کسی از ما نه تنها دلجویی نکرد که انواع تمسخر ها و بدبینی ها رو در حق ما کردن
یادشون رفت که پدران ما اگه نبودن الان نوامیس شون جانشون مالشون در این صحت و سلامتی و امنیت قرار نداشت همون هایی که ادعا دارن و به امثال تو انگ و برچسب می زنن به ما ریشخند می زنن به قول استاد حسنی تو مراسم سردار امانی عزیز:اگه پیرو راستین زهرای مرضیه هستیم باید این نیش و کنایه ها رو تحمل کنیم چرا که این ارث مادرمون زهراست
موفق باشید
مرحبا حاج عرفان
متن زیبای عرفان خواندنی بود به راستی که هر چه از دل براید لاجرم بر دل نشیند
طیب الله حاج عرفان
نمی دونم کسی می تونه این متن و بخونه و اشک نریزه؟
واقعا متاثر کننده بود و سرشار از واقعیت بخصوص بخش آخرش
روحش شاد
یادش گرامی
ولی ای کاش از این اسطوره ها در زمان حیاتشون تجلیل کنیم
یادت ای پرنده مهاجر که تا کرانه ی آبی افق های دور دست به زیارت آلاله ها پر گشوده ای جاودانه باد
چه متن زیبایی بود
من ایشون رو نمی شناسم اما از اینهمه تجلیل مشخصه که شخصیت قابل احترامی بودند
خدا رحمتش کنه
سفرت به خیر اما
تو دوستی خدا را
تو که از کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران. برسان سلام ما را
برسان سلام مارا و دعا نما برامان
سلام
ممننون عرفان جان.
میان همهمه ی برگهای خشک پاییز فقط ما ماندیم که هنوز از بهار لبریزیم برای من که دلم غروب پاییز است صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است….
روحت شاد یادت گرامی بابا جان….
مرسی عرفان جان
ممنون عرفان جان
میان همهمه ی برگهای خشک پاییز فقط ما ماندیم که هنوز از بهار لبریزیم
برای من گه دلم غروب پاییز است صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است…
روحت شاد یادت گرامی بابا جان…