شهرام اسفندیار[1]
کارشناس ارشد علوم سیاسی
چکیده:
این مقاله با بهرهگیری از سنخشناسی آلموند و وربا در مورد فرهنگ سیاسی، ریشهها و مبانی فرهنگ سیاسی ایران را بعنوان فرهنگ سیاسی تبعی- مشارکتی مورد بررسی قرار میدهد. رویکرد این مقاله، رویکردی جامعهشناختی است که به تبع آن ریشههای فرهنگی و اجتماعی در فرهنگ سیاسی ایران را مورد بررسی قرار میدهد. در میان شاخصههای متنوع فرهنگ سیاسی ایران، این مقاله به بررسی ریشهی شاخصههای «بی اعتمادی سیاسی»، «بیگانه هراسی و بیگانه ستیزی»، «ادبیات و کنشهای چندگانه» و «فرهنگ ستیز و خشونت» میپردازد. در این میان آنچه برجسته مینماید، این است که؛ ساختار اجتماعی مبتنی برنابرابری، ماهیت ناموزون شاخصههای اجتماعی، خرده فرهنگهای متنوع درلایههای اجتماعی، ضعف جامعه مدنی، شکننده بودن ساختار اجتماعی، عدم مشارکتپذیری، عدم تحرک سیاسی و اجتماعی، عدم تساهل و مدارا، اسطوره ها و بينش ایرانی نقشی مؤثر و تعیین کننده درشکلگیری شاخصههای متنوع فرهنگ سیاسی ایران داشته است.
واژگان کلیدی
فرهنگ سیاسی، بیاعتمادی سیاسی، بیگانه هراسی، بیگانه ستیزی، ادبیات چندگانه، فرهنگ ستیز و خشونت
مقدمه
اگرچه بحث فرهنگ[2] و نقش آن درنظامهای سیاسی و اجتماعی موضوعی جدید نیست، امّا توجه به آن در قالب رشته علمی نوپای سیاست تطبیقی[3] به سالهای پس از جنگ جهانی دوّم بر میگردد. دراین سالها، فرهنگ بعنوان یک عامل کلیدی در کانون تحلیل نظریههای کارکردگرایی و سیستمی سیاست مقایسهای قرار گرفت.
در سالهای پس از جنگ جهانی دوّم و به موازات گسترش مباحث سیاست تطبیقی، بویژه موضوع توسعه سیاسی، تلاش چشمگیری برای نگرش به فرهنگ در بستر سیاسی صورت گرفت. در پرتو تلاشها، نظریههای فرهنگ سیاسی، بعنوان ابزاری برای انتقال بحث از سطح تحلیل روانشناسانۀ خرد و فردی به سطح اجتماعی و فرهنگ محور، در قلب تحلیلها و نظریهپردازی های توسعه سیاسی مورد توجه واقع شد (چلیکوت،1377: 323).
علی رغم آنکه مفهوم فرهنگ سیاسی[4] و مجموعه اصطلاحات آن در دهه 1960 برای تحلیل و مقایسهی بینالمللی چگونگی الگوهای جهتگیری اجتماعی – سیاسی توزیع شده در اروپای بعد از جنگ ایجاد شدند ولی در چند دههی اخیر فرهنگ سیاسی از جمله مباحثی است که در حوزه علوم اجتماعی آمریکایی مطرح شده است. عدهای از متفکرین علوم اجتماعی حوزه اروپایی معتقدند که نمیتوان فرهنگ را به اجزای گوناگونی مانند فرهنگ سیاسی و … تقسیم کرد، امّا بر خلاف آنها گروهی براین باورند که تفکیک فرهنگ سیاسی از فرهنگ به شکل عام آن، نه فقط امری مفید است بلکه در برخی از موارد، ضروری خواهد بود؛ زیرا دراین صورت هم میتوان به جنبههای فرهنگی سیاست، مستقل ازسایر وجوهات آن پرداخت و هم ابعاد سیاسی فرهنگ را جدا از دیگر ساختهای آن مطالعه کرد (رزاقی،1375: 197).
اصطلاح فرهنگ سیاسی بعد ازجنگ جهانی دوّم درادبیات توسعه سیاسی مطرح شد. گابریل آلموند[5] نخستین متفکری است که درسال 1956. م طی تلاش اولیهای که برای طبقهبندی و مقایسهی نظامهای سیاسی صورت دارد، مفهوم فرهنگ سیاسی را در ادبیات توسعه سیاسی وارد کرد. سپس وی و وربا در کتاب «فرهنگ مدنی»[6] مفهومبندی خود را از فرهنگ سیاسی منقحتر ساختند و از آن برای بررسی و بازپرسش تجربی ايستارهای موجود در پنج کشور بهره گرفتند. بعدها، علاوه بر وربا و همکارانش افرادی مثل رونالد اینگلهارت، ساموئل بارنز، رابرت پاتنام و … با انجام دادن مطالعات آزمایشی تطبیقی[7] بحث مشارکت سیاسی تودهها و ارتباط آن با گروههای نخبه وفرهنگ سیاسی تودهها در جوامع پیشرفته صنعتی را مورد توجه قرار دادند (کریمی و رضایی، 1385: 41).
آنها معتقد بودند که علّت توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی سیاسی و ریشه و عملکرد نهادهای سیاسی را میتوان با استفاده از مقوله فرهنگ سیاسی توضیح داد. مفهوم فرهنگ سیاسی در این رهیافت، بر مفروضات زیر مبتنی است:
الف) درهر جامعه فرهنگ سیاسی معین به فرآیندههای سیاسی آن جامعه معنا و جهت میدهد.
ب) رفتار سیاسی درجامعه از یک سلسله باورها، احساسها و شناختها ریشه میگیرد.
پ) فرد این باورها، احساسات و ارزشها را درونی میکند و اینها بصورت جزیی از شخصیت افراد و منشأ رفتار آنها در میآید (رزاقی، 1375: 200).
مفهوم فرهنگ سیاسی و ابعاد آن
برای فهم فرهنگ سیاسی ابتدا بايد مفهوم فرهنگ را تعريف كنيم:
رونالد اینگلهارت در کتاب «تحول فرهنگی درجامعه پیشرفته صنعتی» فرهنگ را اينگونه تعريف مي كند:
فرهنگ، نظامی است از نگرشها و ارزشها و دانشی که به طرز گسترده در میان مردم مشترک است و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود (اینگلهارت، 1382: 19).
امروزه از فرهنگ بعنوان مجموعه ای کیفی شامل ارزشها، فرآوردههای هنری، مذهبی، فلسفی، ذوقی و عاطفی یاد مینمایند که ضامن حیات جوامع انسانی و تمدن بشری است (اخوان کاظمی، 1386: 11). بر همین مبنا نیز میتوان اذعان نمود فرهنگ سیاسی مجموعه ی نگرشها و ارزشهایی است که بر فرآیند و زندگی سیاسی شکل میبخشند. در واقع یک نظام سیاسی تنها از ساختارها تشکیل نمیشود، بلکه شامل مجموعهای از طرز فکرها و رفتارهای کم و بیشن به هم پیوسته است که به آن فرهنگ سیاسی میگویند.
درحقیقت فرهنگ سیاسی متأثر از فرهنگ عمومی یک جامعه بوده و مفهومی است که اهداف کلان جامعه را دربر میگیرد و توجه خود را بر مفاهیمی چون قدرت، آزادی، برابری، دولت، مشروعیت، مشارکت و … معطوف میدارد (دارابی، 1388: 38).
ازنگاه دایرهالمعارف علوم اجتماعی آمریکا، فرهنگ سیاسی عبارت است از:
مجموعهای از نگرشها، عقاید و احساسات که به فرآیند سیاسی نظم و معنا میبخشد و فرصتهای زیربنایی و قواعد حاکم بر رفتار سیاسی در نظام سیاسی را مشخص میکند (stills ,1972:218 ).
به عقیده سریعالقلم، یکی از قویترین مفاهیم علوم اجتماعی در بوجود آمدن مطالعات رفتار سیاسی و یک مرکز برای مطالعهی گرایشات شهروندی و رفتار، مفهوم فرهنگ سیاسی است. او معتقد است که مفهوم فرهنگ زمانی که علم سیاست مورد توجه قرار گرفته است، درمتون تخصّصی این علم هم دیده میشود (سریعالقلم، 1386: 11).
آلموند، پاول، وربا و پای از مشهورترین متفکرانی هستند که درباره فرهنگ سیاسی به اظهارنظر پرداختند.
آلموند فرهنگ سیاسی را مجموعهای از ایستارها ، احساسات، اطلاعات و مهارتهای سیاسی تعریف میکند (آلموند و پاول، 1381: 71).
از نظر آلموند و پاول، فرهنگ سیاسی عبارت است: از الگوی ایستارها و سمتگیری فردی اعضای یک نظام در قبال سیاست، و نیز قلمرویی ذهنی که شالوده ساز و معنابخش کنشهای سیاسی میباشد (کریمی و رضایی، 1385: 42).
لوسین پای فرهنگ سیاسی را مجموعهای از نگرشها، باورها، احساسات و ادراکات حاکم بر رفتار سیاسی در هر جامعه تعریف میکند (پای، 1370: 40).
سیدنی وربا در تعریف فرهنگ سیاسی میگوید: فرهنگ سیاسی از منظومهای از باورهای تجربی، نمادهای گویا و ارزشهایی تشکیل یافته است که بستر تحقق کنش سیاسی را مشخص میسازند(چیلکوت،1377: 513).
آلموند و وربا در ارزیابی سطح فرهنگ سیاسی جامعهای معیّن، چهار ضابطه را یادآور شدهاند:
الف) فرد چه دانشی درباره ملّت، نظام سیاسیاش، تاریخ آن، اندازه، موقعیت، قدرت، خصوصیات قانون اساسی و مانند آن دارد؟
ب) از ساختها و نقش نخبگان سیاسی مختلف و خط مشیهای سیاسی پیشنهادی که در جریان رو به بالای خط مشی سازی و تصمیمگیری وجود دارد چه دانشی دارد؟ احساسات و عقایدش در مورد این ساختها، رهبران و خط مشیهای سیاسی پیشنهادی چیست؟
پ) درباره جریان رو به پائین اجرای خط مشی، ساختها، افراد و تصمیمات درگیر در این روندها چه دانشی دارد؟
ت) چگونه خود را بعنوان عضوی از نظام تصّور میکند؟ در مورد حقوق، قدرتها، تعهدات و استراتژیهایی مربوط به دسترسی به نقطه نفوذ چه شناختی دارد و درباره قابلیتهایش چگونه فکر میکند؟ (رزاقی، 1385: 202).
گابریل آلموند و همکارانش فرهنگ سیاسی را در سه سطح سیستم یا نظام، فرآیند و سیاستگذاری، ترسیم میکنند:
الف) مهمترین موضوعی که در سطح سیستم، مطرح میشود، مبنا و نوع مشروعیت نظام و رهبران آن است که از کدام نوع از مشروعیت (کاریزماتیک، مشروعیت سنتی- دینی و یا قانونی- عقلایی) برخوردارند. به عبارت دیگر، جهتگیریهای ارزشی، عملی و اطاعت شهرندان تا اندازه زیادی به مبانی مشروعیت حکومت وابسته است. موضوع دیگری که در سطح سیستم مطرح میشود، عبارت است از اینکه مبنای اطاعت مردم از نظام سیاسی چیست؟ آیا برمبانی و وفاداری شرعی استوار است یا بر ویژگیهای فرهمندی و یا مبنای مدنی و قانونی مبتنی است.
موضوع سوم، مهمترین ارزشهای سیاسی واجتماعی جامعه و نظام سیاسی است که بخشی از فرهنگ سیاسی را تشکیل میدهد و به رفتارهای شهروندان جهت و معنا میبخشد.
ب) در سطح فرایند نهادهای مشارکتی(احزاب و گروههای سیاسی) و کیفیت مشارکت سیاسی از حیث فعالانه و منفعلانه بودن آن مطرح است.
ج) سومین سطح فرهنگ سیاسی، سطح سیاستگذاری است که در این سطح مهمترین اولویتهای مردم درتصمیمگیریها به عنوان بخشی از فرهنگ سیاسی مطرح میشود. این الویتها میتواند آزادی، عدالت، امننیت و برابر باشد (سردار آبادی، 1380: 158).
آلموند و وربا در نظرات خود، فرهنگ سیاسی را برآیندی از نگرشها و جهتگیریهای همه اعضای جامعه معرفی کردند. بعبارت دیگر فرهنگ سیاسی مجموعه نگرشها و ارزشهایی است که به زندگی سیاسی شکل میدهد. درحقیقت انواع فرهنگ سیاسی براساس دومحور قابل تشخیص است. یکی براساس محور نوع جهتگیریهای فردی نسبت به نظام سیاسی که عبارتند از نگرش ادراکی، ارزشی و احساسی. دوّم، براساس محور موضوع جهتگیریها که عبارتند از اشخاص حاکم، سیاستهای حکومتی و ساختارهای حکومتی (بشيریه، 1380: 162).
پس میتوان اینگونه نتیجه گرفت که جهتگیریهای افراد شامل سه جزء است:
1- جهتگیریهای شناختی به معنای اطلاع، اعّم از دقیق یا غیر دقیق از نظام سیاسی.
2- جهتگیریهای نفسانی یا عاطفی به معنای احساس وابستگی، دخالت و طرد و امثال آن راجع به موضوعات سیاسی.
3- جهتگیریهای ارزشی، به معنای قضاوت راجع به موضوعات سیاسی.
این سه نوع نگرش در سه جنبه زندگی سیاسی مرتبط میشوند:
1- نظام سیاسی بعنوان یک کل
2- شیوههای درون داد، یعنی نیروهای موثر بر تصمیمگیری مثل احزاب سیاسی و گروههای فشار و رسانههای گروهی
3- فرآیندهای برون داد، یعنی کار شعب قانونگذاری، مجریه و قضائیه (همان : 118).
گونههای فرهنگ سیاسی:
آلموند و وربا با بررسی ویژگیهای فرهنگی آمریکا، انگلستان، ایتالیا و مکزیک سه نوع فرهنگ سیاسی را شناسایی نمودند: فرهنگ سیاسی بسته یا محدود، فرهنگ سیاسی فعال یا مشارکتی و فرهنگ سیاسی تبعی یا انفعالی (اخوان کاظمی، 1386: 13).
* فرهنگ سیاسی سنتی یا محدود: دراین نوع از فرهنگ سیاسی که در ساختهای بدون دولت تکوین مییابد، فرد نه به طور مستقیم از عملیات و یا خط مشی سیاسی «نظام سیاسی ملّی» آگاه است و نه خود را به عنوان عضوی از یک ملّت میشناسد (رزاقی، 1375: 203).
بعبارتی دیگر فرهنگ سیاسی سنتی یا به تعبیری دیگر فرهنگ «ده کوره» مبتنی بر بی تفاوتی و جهل نسبت به دولت ملّی و سر فرو برده در واحدهای محلی متعلقه مثل قبیله یا روستاست (اخوان کاظمی، 1386: 13).
در این فرهنگ انتظارات و توقعات مردم از حکومت بسیار اندک است وجهتگیریهای افراد نسبت به هدفهای سیاسی فوقالعاده ضعیف است و مردم تصور نمیکنند که میتوانند در شکلگیری و دگرگونی هدفهای سیاسی موثر باشند. برای آنها طرح موضوعاتی مثل: منافع، اهداف، امنیت و توسعه ملّی، محلّی از اعراب ندارد (کریمی و رضایی، 1385: 46).
* فرهنگ سیاسی تبعی یا انفعالی: در این فرهنگ، افراد و شهروندان از اقتدار تخصصی حکومت آگاهند. در حقیقت تبعه به شدت تحت تأثیر آن اقتدار بوده و شاید نسبت به آن احساس غرور هم میکند و آن را نیز بصورت مشروع یا نامشروع ارزیابی میکند، امّا رابطه در سطحی کلّی متوجه نظام است و اساساً رابطه انفعالی است. به دیگر سخن در فرهنگ سیاسی انقيادي آگاهی سیاسی و ملّی وجود دارد، امّا مردم به دلیل ترس یا احترام و یا ضعف ساختارهای نهاده از حکومت بی چون وچرا و منفعلانه اطاعت میکنند (کریمی و رضایی، 1385: 46).
این نوع فرهنگ سیاسی، خاص نظامهای سیاسی سنتی از نوع پدرسالانه، الیگارشیک، سلطنتی و دیوانسالاری متمرکز است (سرداری آبادی، 1380: 159).
* فرهنگ سیاسی مشارکتی یا فعال: در فرهنگ سیاسی مشارکتی، اعضای جامعه درصددند که صریحاً به سوی نظام بعنوان کل و به سوی ساختارهای سیاسی و اداری و روندها گرایش پیدا کنند. افراد در این گونه فرهنگها فعالانه در کارهای نظام درگیر هستند، زیرکانه از نفوذ نظام در زندگی خود آگاهند و سعی میکنند که در خط مشیسازی و طریقی که در آن به کار برده میشود نفوذ کنند (کریمی و رضایی، 1385: 46).
این نوع فرهنگ مربوط به نظامهای سیاسی دمکراتیک بوده که افراد از خود تلقی شهروندی دارند و شناخت آنها از نظام سیاسی نسبتا زیاد است (سردار آبادی، 1380: 159).
با توجه به توضیحات فوق، لازم مینماید درباره فرهنگ سیاسی ایران و جایگاه آن هم توضيحاتي بيان شود. جامعه ایران اکنون در یک وضعیت دشوار و پیچیدۀ مرحلهی گذار از جامعه سنتی به جامعه متجدّد و مدرن قرار دارد. فرهنگ سیاسی ما هم به تبعیت از این مرحلهگذار، میان دو شکل متضاد فرهنگ تبعی و مشارکتی به سر میبرد. از این رو در جامعه ایران دو شکل متناقض ساخت پاتریمونیالیسم و ساخت دموکراتیک کنار هم قرار میگیرند.
بدین ترتیب فرهنگ سیاسی ما میتواند به این معنا، در عین مدرن بودن، غیر مدرن و در عین سیاسی بودن، غیر سیاسی باشد. برای پایان بخشیدن به این در هم ریختگی در فرهنگ سیاسی، باید عناصر و مؤلفههای مهم آن مورد نقادي قرار گیرد. تا جایی که امروزه نقد فرهنگ سیاسی ما، پیش در آمد هر نوع تفکری در حوزه سیاست شده است (رزاقی: 1375: 205).
سوال اصلی
این پژوهش درصدد است تا ضمن نشان دادن جایگاه فرهنگ سیاسی ایران در تقسیم بندی آلموند و وربا، به این سوال کلیدی پاسخ دهد که:
پایهها و ریشههای بنیادین جامعه شناختی فرهنگ سیاسی ایران چه عواملی میتواند باشد؟ بعبارت دیگر چه بسترها و زمینههای فرهنگی و اجتماعی در شکلگیری شاخصههای فرهنگ سیاسی ایران مؤثر بودند؟
چارچوب نظری
دراین پژوهش از تقسیمبندی آلموند و وربا درباره فرهنگ سیاسی (محدود، تبعی، مشارکتی) الهام گرفته شده و بعنوان چارچوب نظری مدّنظر میباشد.
باور این پژوهش این است که فرهنگ سیاسی ایران، با توجه به دورهی گذار ایران از دوره سنتی به مدرن در وضعیت چند پارگی قراردارد و به نوعی فرهنگ سیاسی ایران تلفیق و ترکیبی از فرهنگ سیاسی با عنوان «فرهنگ سیاسی تبعی- مشارکتی» بوده که مشخصات ومؤلفههای خاص خود را دارد.
شاخصههای فرهنگ سیاسی ایران
الف) بی اعتمادی سياسی
یکی از مؤلفههای اساسی فرهنگ سیاسی ایران، شاخصه ی بی اعتمادی سیاسی است. از نگاه این مقاله (دیدگاه جامعهشناختی)، این بی اعتمادی سیاسی ریشه در بی اعتمادی اجتماعی نیز دارد.
اعتماد سیاسی، حالتی ذهنی است که بر مبنای آن، فرد درحیات مدنی خویش، تعاون، مدارا و همکاری با دیگران را احساس میکند. اعتماد مبیّن عمق باور شخص به این امر است که سایر افراد و گروههای اجتماعی در زندگی سیاسی مددکار او خواهند بود (ربانی و شایگان، 1389: 129).
اعتماد سیاسی خود ترکیب یافته از چندین اعتماد است که عبارتند از:
الف: اعتماد به قواعد بازی؛ مقصود از قواعدبازی، کلیه قواعد پذیرفته شده از سوی رقبای سیاسی در میدان رقابت است.
ب: اعتماد به رقبای سیاسی؛ اگر رقبای سیاسی که درمیدان واحدی به رقابت مشغولند علیرغم تفاوت در اغراض و مقاصد سیاسی دارای مشترکاتی در سطح ملّی بوده و درک واحدی از مفاهیمی چون «منافع و مصالح ملّی»، «امنیت ملّی» و … داشته باشند، این امر سبب میگردد رقبای سیاسی بتوانند زیر یک سقف با یکدیگر همزیستی توأم با رقابت سالم داشته باشند.
ج: کاهش هزینه سیاسی، هر عمل سیاسی متضّمن صرف هزینه و کسب فایدهای است و انتخاب عقلانی حکم میکند که شخص یا گروه در محاسبه هزینه و فایده عمل سیاسی مغبون واقع نشود. در جوامعی که هزینه عمل سیاسی بالاست شاهد عزلت و بیتفاوتی سیاسی هستیم ( رزاقی، 1375: 211).
در حقیقت بیاعتمادی بعنوان یکی از واکنشهای دفاعی شهروندان محسوب میشود. جامعهای که دارای تاریخ پر تلاطم، سختیهای تکرار شونده و ناکامیهای سیاسی باشد، در شرایط ناکامی قرار میگیرد. نظریهپردازان حوزه روانشناسی اجتماعی بر این اعتقادند که ریشههای بی اعتمادی جوامع را میتوان در تاریخ سیاسی آنان جستجو نمود. به همان گونهای که بیاعتمادی فردی حاصل تجارب دوران کودکی و مراحل رشد انسانها میباشند (مصلی نژاد، 1386: 153).
بر این اساس؛ ماروین زونیس، فرهنگ سیاسی ایران را درچهار ویژگی خلاصه کرده است که عبارتند از: بدبینی سیاسی، بی اعتمادی شخصی، احساس عدم امنیتی آشکار و سوءاستفاده بین افراد (بشیریه، 1387: 161).
با توجه به توضیح فوق در یک نگاه فرعی میتوان ضعف اعتماد سیاسی درایران را ناشی از انباشت تجارت تاریخی مردم ایران و تاریخ سیاسی آنها دانست که بصورت یک کاراکتر و منش ملّی و سبک زندگی سیاسی در آمده است. به نظر میرسد مهمترین دلیل آن ناشی از استبداد و خودکامگی کادر رهبری حاکم بوده است. درنظامهای سیاسی ایران در دورههای تاریخی هیچ راهکار قانونی برای تغییر حکومت وجود نداشته و تنها راهکاری که اغلب پیش رو قرار داشته، از میان برداشتن شخص فرمان روا بوده است (ربانی، شایگان، 1386: 129).
تاریخ توطئههای درباری نشان میدهد که فرمان روایان در ایران اغلب رقبایی داشتند که میخواستند جای وی را بگیرند و برای این منظور به کشتن فرمان روا دست میزدند، برای همین نیز فرمان روایان همیشه به اطرافیان خود بدگمان بودند (مشکور،1370: 396).
بی اعتمادی سیاسی را میتوان از جمله مؤلفههای بنیادین و پایدار در فرهنگ سیاسی ایران دانست که دارای ریشههای جامعه شناختی خاصّی است و همانطور که بیان شده بی اعتمادی سیاسی واکنشی در برابر قدرت مطلقه و عمودی به شمارمیرود.
ماروین زونیس براین اعتقاد است که عامل اصلی بی اعتمادی وبدبینی سیاسی در ایران ناشی ازعدم تحرک سیاسی، اجتماعی واقتصادی ایرانیان میباشد. وی برشاخصهایی ازجمله انعطافپذیری ساختار سیاسی واجتماعی ایران تأکید میکند. به طور کلّی، عدم تحرّک و همچنین شکننده بودن ساختارسیاسی و اجتماعی در اندیشه زونیس بعنوان عامل اصلی بی اعتمادی محسوب میشود. وی بیاعتمادی را ناشی از ضعف و احساس قدرت محدود میداند. شکستهای سیاسی و اجتماعی از جمله مواردی است که بیاعتمادی را افزایش میدهد (مصلینژاد، 1386: 154).
در حقيقت مهمترين عامل بيگانگي سياسي، احساس بر كنار ماندن، در حاشيه قرار گرفتن و عدم تأثير در تصميمگيريها و سياستگذاريهاست. در نظامهايي كه نهادهاي واسطهاي مانند انجمنهاي صنفي، احزاب سياسي و انواع تشكيلات اجتماعي و نهادهاي مدني وجود ندارد يا اگر هست دولتي است، افراد بيشتر ميان خود و نظام سياسي احساس بيگانگي ميكنند چرا كه معمولاً بر حسب عرف و قانون، چنين حقي براي افراد لحاظ شده اما عملاً آن حق از آنها دريغ ميشود (محمدي، 1375: 26).
در فرازی دیگر میتوان بی اعتمادی و بدبینی در فرهنگ سیاسی ایران را ناشی از عدم مشارکتپذیری دانست. جامعهای که در وضعیت بحران مشارکت قرار دارد، با جلوههایی از بی اعتمادی روبهرو میشود. هدف مشارکت سیاسی را باید حداکثرسازی مشروعیت حکومت از طریق جذب نیروهای اجتماعی و سیاسی جدید دانست. از سوی دیگر مشارکت میتواند جلوههایی از مشروعیت عمومی را فراهم آورد. اگر مشروعیت به معناي کاهش اعتماد نسبت به نخبگان سیاست و ساختار قدرت باشد، طبعاً فقدان مشارکت به معنای کاهش اعتماد نسبت به مراجع سیاسی، کارگزاران اجتماعی و گروههایی است که میتوانند بر سرنوشت فرد تأثیرگذار باشند (مصلی نژاد، 1386: 154).
لوسین پای به موازات بحث مشارکت سیاسی، موضوع دیگری را مورد پردازش قرار میدهد كه مبتنی برارتباطات درفرهنگ و همچنین توسعه سیاسی میباشد. در این ارتباط، وی فرهنگ سیاسی دموکراتیک را از قابلیّتی برخوردار میداند که زمینهساز فرهنگ مشارکت گرا میشود. بعبارت دیگر ارتباطات در فضای دموکراتیک میتواند مشارکت قانونمند و نهادمند را ارتقاء دهد، در نتیجه هیچ گاه بیاعتمادی ایجاد نمیشود. شواهد نشان میدهد که دربسیاری از مواقع ایرانیان عدم موفقیت خود را ناشی از شاخصهای ساختاری میدانند.
تمامی آنها بر این اعتقادند که حقوق اجتماعی آنان نادیده انگاشته شده است. هرگاه فردی به موفقیت دست مییابد علّت آن را ناشی از قابلیت و تواناییاش تلقی نمیکند بلکه دلایل دیگری ارائه میدهند و وضعیت وی را بر مبنای جلوههایی از رابطه و اقدامات فرا قانونی تحلیل میکنند. این امر بیانگر نشانههایی از بی اعتمادی شهروندان نسبت به فرآیند سیاسی واجتماعی و حتی الگوهای کنش بین فردی میباشد (مصلي نژاد، 1386: 155).
لوسین پای براین اعتقاد است و تأکید میکند که اگر ایران در شرایط مشارکت سیاسی قرار گرفته و از همه مهمتر آنکه بتواند فرآیندهای گذار از بحران مشارکت را سپری سازد درآن شرایط به نتایج مؤثری برای کاهش بدبینی دست مییابد. به این ترتیب تا زمان عبور از بحران مشارکت سیاسی، بدبینی و بی اعتمادی جامعه ایران نسبت به یکدیگر و همچنین نسبت به نخبگان سیاسی تداوم مییابد (همان: 155).
ب) بیگانه هراسی و بیگانه ستیزی
ادبیات سیاسی ایران حاکی از وجود جلوههایی از بیگانه ترسی و بیگانهگریزی است که به طرز مشهودی در برابر کشورهای قدرتمند شکل گرفته است. البته در برخی از مواقع و مقاطع تاریخی نیز نشانههایی از بی اعتمادی وجدان با واحدهای سیاسی منطقه وجود دارد. به طور مثال اندیشه سیاسی و اجتماعی ایران در راستای مقابله با عراق در دوران صدام حسین و ضرب بعث سازماندهی شده بود (مصلی نژاد، 1386، 354).
در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکا بعنوان «شیطان بزرگ» تلقی گردید. در عبارات روزانه ایرانیان شعار «مرگ بر آمریکا» بعنوان انعکاس بدبینی همه جانبه جامعه ایران نسبت به تمامی کشورهای غربی محسوب میشود. شواهد نشان میدهد که این بدبینی و بیگانه ستیزی ماهیت دو جانبه داشته است. این روند در ایران بگونهای سازماندهی شده است که تمایلات جامعه ودولت با یکدیگر پیوند مییابد. اگرچه ویژگیهای دیگری نیز وجود دارد که تابعیتپذیری دولت و جامعه را درمقابله با بازیگران بینالمللی نشان میدهد (همان: 161).
در مورد وضعیت و چگونگی بیگانهستیزی و بیگانه هراسی مردم ایران در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد ولی نگاه این مقاله تشریح عوامل جامعهشناختی این مؤلفه هست. اینکه چه زمینه های فرهنگی و اجتماعی در شکلگیری این شاخصه، مؤثر بودند؟
در این میان عامل«بینش ایرانی» بعنوان یک مؤلفه فرهنگی بسیار مهم میتواند به ما در تشریح این بحث کمک کند.
پل ریکور بزرگترین فیلسوف معاصر فرانسه، اسطوره را نوعی تفسیر فلسفی توصیف میکند و ژولیون فروند آن را نوعی تبیین گذشته میداند که فرضیهای مجازی یا افسانهای را جانشین تحلیل علمی میکند. به رغم طرح چنین دیدگاههایی، به نظر میرسد اسطورهها، آن دسته از تصورات جمعی هستند که از نظر زمانی، بی زمان و از نظر رابطه با واقعیت، سورئالیست بوده و به تحلیل پدیدههای طبیعی آفرینش و اسرار دیگر میپردازند. اسطورهها محکمترین رشتههایی هستند که تداوم فرهنگی یک جامعه را تضمین میکنند و پایه محکمی را برای تداوم فرهنگی یک قوم یا جامعه ایجاد میکنند (صادقی، 1388: 156).
در ارتباط با ایران، اسطورهها بخش عظیمی از فرهنگ، باورها و بینش مردمان این سرزمین را تشکیل میدهند. درجهان اساطیری و بینش اسطورهای ایرانیان باستان، اهورامزدا جهان را آفرید و اهریمنی، جهان او را به بدی و زشتی آلوده ساخت. به این ترتیب همه موجودات جهان به اهورایی و اهریمنی تقسیم شدند. این تقابل و ثنویت از نخستین عناصر تشکیل دهنده اندیشه ایرانی بود که ابتدا در دین زرتشت و سپس در اندیشههای مانی، تبلور یافت. این ثنویت تنها یک اندیشه یا نگرش نبود بلکه نوعی ایدئولوژی در راه پیکار در زندگی فردی، جمعی و سیاسی هم بود (همان: 156).
همچنین در فرهنگ اساطیری مردم این سرزمین، ایران همراه دو همزاد بدخواه و توطئهگر زاده میشود. سرگذشت ایران، داستان دشمنیها و کینهتوزیها و توطئهچینیهای بی امان و پیگیر این هم زادان است. در زمان پیشدادیان، دشمن اصلی توران است. پس از پیشدادیان، نوبت به کیانیان میرسد. در دوران آنان جنگ میان سه بخش جهان، به خصوص میان ایران و توران شکل میگیرد تا آنکه اسکندر مقدونی از غرب بر ایران میتازد و سلسله کیانی را بر میاندازد و به راهنمایی ارسطو، دومین توطئه بزرگ تاریخی را علیه ایران تدارک میبیند و نظام ملوکالطوایفی را برایران زمین چیره میگرداند. اگر نخستین توطئه اساطیری به دست توران و به یاری غرب است، این توطئه یک راست از غرب سربر میآورد تا امپراطوری روم درامان بماند (همان: 157).
بدین ترتیب از منظر تبارشناسی((Genealogy، ردپای شکلگیری بینش بیگانه ستیزی و بیگانه هراسی در ایران معاصر را باید در جهان اساطیری نشست گرفته از ساخت ذهنی مردمان این سرزمین جست وجو نمود.
بر این اساس میتوان گفت ذهنیت نگران از توطئه بیگانگان به جوامعی اختصاصی دارد که تحت تأثیر نیروهای خارجی و مداخلهگر دچار ضعف و آسیب دیدگی شده است. اینگونه جوامع به دلیل آگاهی به وجود قدرت بازیگر و توانمندی که ابتکار عمل را در دست دارد تصور میکنند هر ناخوشی و آسیبی که به آنها وارد میشود ناشی از قدرت سلطهگر و تدابیر است (همان: 157).
بر طبق این فرضیه کمتر پدیده سیاسی و اجتماعی را میتوان پیدا نمود که براثر تبانی و توطئهچینی قدرتهای خارجی ودستهای پنهان آنان بوجود نیامده باشد (زیبا کلام، 1373: 29).
البته این بدان معنا نیست که هر نوع آسیبی را از ناحیه بیگانگان و قدرتهای سلطهگر خارجی تصور نمود یا اینکه اساساً هیچ توطئهای در کار نیست و آنچه توطئه خوانده میشود همه از باب توهم است، بلکه منظور آن است که مقوله توطئه را به دو گونه میتوان بررسی کرد.
یکی برخورد علمی و آفاقی و دیگری برخورد بیمارگونه و انفسی. در برخورد علمی، توطئه بعنوان فرضیهای درنظر میآید که براساس اسناد و مدارک تاریخی قابل ابطال یا اثبات باشد اما برخورد بیمارگونه از نوعی اعتقاد راسخ و تعبّدی بر میخیزد که قابل اثبات یا ابطال نباشد (شریف، 1381: 51).
عبدالکریم سروش نیز در اثر خود با عنوان «رازدانی، روشنفکری و دین داری» در این خصوص میگوید: فیلسوفان سیاسی به ما آموختهاند که منحط ترین بینشهای سیاسی این است که آدمی تصور کند جهان و تاریخ به دست چند نفر است میان اینکه بگوئیم هم چیز حیات سیاسی به دست توطئهگران و به تدبیر سوء آنها میچرخد (سروش، 1377: 257).
بر این اساس، عوامل فرهنگی و اجتماعی دیگری از بینش ایرانی نشأت میگیرد که در شکلگیری و تکوین و نهادینه شدن توهم توطئه و بیگانه هراسی میتوانند مؤثر واقع شوند. عواملی مثل: مطلقاندیشی و کلیشهنگری، تقدیرگرایی، بی اعتمادی، افراط و تفریط گرایی.
همچنین اعتقاد به قضا و قدر و اسطرلاب و طالعبینی و دسیسههای فلک کج رفتار و نیروهایی که از حیطهی دخالت انسان بیرون است از جمله عواملی هستند که در چارچوب مؤلفههای فرهنگی، توهم توطئه و بیگانه هراسی را تقویت میکند (اشرف، 1374:40).
همانطور که بیان شد غرب بعنوان «نماد غیریت» در تفکر سیاسی ایرانیان محسوب میشود و در این روند، بدبینی و با دیگرسازی تشدید میشود. در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بحث آمریکا ستیزی و مدرنیسم غربی به میان آمد که منجر به شکلگیری اصطلاحاتی چون: «توطئه انگلیس» «توطئه استکبار جهانی»، «آمریکا شیطان بزرگ» و .. در ادبیات سیاسی ایران شد.
با این حال تازمانی که جامعه ایران به نوعی درک عمیقتر از باز بودن و آگاهی بیشتر نسبت به عملکرد سایر دولتها نرسیده باشد، و آمادگی لازم را برای کنار گذاشتن نظریه توطئه و بیگانه هراسی بعنوان ویژگی اصلی سیاست بینالمللی پیدا نکرده چنین ذهنیتی ازریشه تغییر نخواهد کرد (فولر، 1387: 26).
پ) ادبیات و کنشهای چندگانه
ماروین زونیس در پژوهشی درباره فرهنگ سیاسی در ایران در سال 1971 نوشت، که نخبگان سیاسی ایران تجسّم سخنان ماکیاول درباره کسب قدرت به هر وسیلۀ ممکن هستند. به نظر وی این الیت هر روز بر حسب نیاز خود یک جور رنگ عوض میکند. تحرک اجتماعی در عرصه بالا رفتن از پلّکان قدرت نه با بهرهگیری از تواناییهای شخصی بلکه با استفاده از چاپلوسی و حقهبازی صورت میگیرد. او در تحقیقات خود نشان میهد حدود 80 درصد از الیت سیاسی ایران در عصر پهلوی عقیده دارند که هموطنانشان بیشتر به انگیزه نفع شخصی به عملی معیّن دست میزنند.
همچنین بیان میکند که الیت سیاسی ایرانی هر چه فعالتر باشد کمتر احساس امنیت میکند و به همین ترتیب هرچه قدرتمندتر باشد کمتر متعهد خواهد بود. توده مردم نیز به مناسبهای مختلف همین رفتار الیت حاکم را از خود نشان میدهند (ربانی و شایگان، 1389: 132).
در حقیقت این رفتار دو گانه یک نوع رفتار «آمبی والنس» هست که براساس روانشناسی فروید یک شخص نسبت به شخص دیگر احساس تنفّر و عشق را دارد (رفیعپور، 1379: 462).
امّا ریشههای فرهنگی و اجتماعی این رفتار که بعنوان یکی از مهمترین شاخصهای فرهنگ سیاسی ایران میباشد، چیست؟
برخی از نظرپردازان مسائل اجتماعی ایران بر این اعتقادند که خرده فرهنگهای متنوع درلایههای اجتماعی ایران، زمینه را برای ایجاد فرهنگ روابط چندگانه به وجود آورده است. به هر میزان که کنشهای چندگانه و نیروهای اجتماعی چند شخصیّتی بوجود آیند، زمینۀ بیشتری برای ایجاد فرهنگ سیاسی متنوع، چند لایه و تغییرپذیر فراهم میشود.
دگرگونی در کنش اجتماعی و هنجارهای محیطی ایرانیان در حالی انجام میگیرد که هویت اصلی جامعه و نیروهای اجتماعی ایرانیان در دورههای مختلفبه میزان قابل توجهی ثابت باقی مانده است (سهیلینژاد، 1386: 478).
زمانی که شاخصهای نظام اجتماعی ماهیت ناموزون دارند و یا اینکه بی هنجاری رواج پیدا میکند، آثار خود را بر شخصیت، روان و رفتار گروههای اجتماعی بر جای خواهد گذاشت. این امر منجر به باز تولید چند گانگی کنشی شهروندان در فرهنگ سیاسی ایران میگردد (همان، 478).
در زمینه بحث شاخصهای نظام اجتماعی میتوان از جامعه مدنی و نیروهای میانه قدرت حکومت و توده نام برد. در طول تاریخ جامعه ایران به دلیل ضعف جامعه مدنی وضعف نیروهای میانه قدرت حکومت و توده، زمینهای ایجاد شده است که روحیه دوگانگی در میان ایرانیان رواج و پرورش یابد به نحوی که تقلید از رفتارهایی که حکومت باب روز میکرد، سبب میگردید که مردم بازیچۀ دست حکام قدرتمند گردند و از طرفی نیز حکام هر روز به کاری سرگرم شوند.
بعنوان مثال: درعصر مشروطیت یک روز همه به پشتیبانی از مشروطه خواهان برمیخاستند و حتی خانه و کاشانههایشان را ترک میکردند، روزی دیگر هنگامی که محمد علی شاه و عواملش مشروطهخواهان را به دار آویختند، مردم در خانه مینشینند و سکوت پیشه میکنند. در دوران مصدق از 30 تیر 1331 تا عصرروز 28 مرداد 1332 مردم چندین بار موضع خود را در حمایت و عدم حمایت از دکتر مصدق تغییر میدهند و عاقبت در روز 28 مرداد در خانه مینشینند و نظارهگر اعمال زاهدی و همدستانش هستند (ربانی و شایگان، 1389: 132).
درحقیقت در همین چارچوب میتوان یکی از دلایل ناپایداری احزاب در ایران را ناشی از کنش چندگانه نخبگان سیاسی دانست. همانطور که بیان شد نخبگان ایرانی در ارتباط با یک موضوع چند موضع سیاسی و اجتماعی اتخاذ میکنند این امر نشانههایی از تزلزل نیروهای روشن فکری ایران میباشد (مصلینژاد، 1386: 480).
یکی دیگر از عواملی که میتواند زمینهساز رفتارهای چندگانه در فرهنگ سیاسی ایران شود بحث احساس ناامنی شهروندان میباشد. اگر گروههای اجتماعی احساس نمایند که در فضای غیر قابل پیشبینی، ترسآور، خشونت بار و تحقیر شونده قرار دارند، کنشهای خود را در زمان محدودی تغییر خواهند داد (همان: 480).
این احساس ناامنی توسط شهروندان در طول زمان منجر به نوعی بینش برای آنها شده، که به تدریج به نوعی فرهنگ برای آنها تبدیل میشود. در این جا میتوان بحث توهم توطئه را میان خود شهروندان و افراد و نخبگان تعمیم داد. یعنی افراد نسبت به همدیگر و نخبگان بدبین بوده و نوعی ترس، بی اعتمادی و بيگانگي در رفتار آنان مشاهده میشود.
به طور کلّی باید تأکید کرد که کنش چندگانه مربوط به جوامعی است که در شرایط پیش قراردادی به سر میبرند. در اینگونه جوامع میزان جامعهپذیری، قانونپذیری و نهادپذیری محدود است. چند گانگی فرهنگ سیاسی مخاطراتی را در جامعه به وجود میآورد. اولین نشانه آن را باید در کاهش روحیه همبستگی در نیروهای اجتماعی دانست. زمانی که انسجام اجتماعی محدود باشد طبیعی است که کنشهای میان فردی دچار ناپایداری میشوند.
دومین نشانه کنش چندگانه در فرهنگ سیاسی را میتوان در ناپایداری معاهدات، پیمانها و روابط اقتصادی افراد مشاهده نمود. در شرایط کنش چندگانه، جلوههایی از تناقض رفتاری در برخورد با سلسله مراتب فرادست و فرودست شکل میگیرد و از سوی دیگر دروغ مصلحتآمیز بعنوان نشانهای برای بقاء تلقی میشود. زمانی که افراد در شرایط کنش چندگانه قرار میگیرند براساس ضرورتهای لحظهای و موردی تغییر موضع میدهند. در ادبیات اجتماعی ایران، شکلگیری چنین وضعیتی را با عبارت «نان به نرخ روز خوری» توصیف میکنند (همان: 481).
ت) فرهنگ ستیز و خشونت
بیتردید خشونت، درگیری و ستیز بخش مهمّی از فرهنگ سیاسی ما را تشکیل میدهد. اگرچه درباب خشونت یک معنای مورد توافق و عام وجود ندارد، امّا بنا به یک تلقی نسبتاً مشترک «خشونت» عبارتست از: هرگونه تهاجم فیزیکی علیه هستی انسان که با انگیزه وارد کردن آسیب، رنج یا لطمه زدن همراه باشد (شریف، 1381: 63).
خشونت در عامترین تعریف یعنی «تجاوز به حریم هویت حقوق و جسم انسان». علیرغم تقسیمبندی جامعهشناسان از خشونت به انواع مختلف ساختاری، خشونت مستقیم، خشونت فرهنگی و …، تاکید این نوشتار، بر خشونت سیاسی است.
خشونت سیاسی به معنای به کارگیری یا تهدید به استفاده از ابزارهای خشن جهت دستیابی به اهداف خویش در قالب یا خارج از چارچوب نظم سیاسی است. خشونت سیاسی بعنوان شیوهای برای بیان نارضایتی اجتماعی به کار میرود. در عرصه خشونت سیاسی، گروههای اجتماعی انحصار حکومت را در کاربرد زور، به چالش فرا میخوانند. در فرهنگ سیاسی ما، غالباً از خشونت نه هم چون عملی تأسفبار که باید تا حد امکان از آن پرهیز کرد، بلکه همچون اصلی لازم و ضروری و بر حق در نزاعهای سیاسی یاده شده است (رزاقی، 1375: 209).
بعبارت دیگر تلقی جامعه از مفهوم خاص «مبارزه سیاسی» مبنی بر «ستیز و خشونت» است در حالی که مفهوم مبارزه سیاسی برای کسب قدرت به مفهوم مدرن آن بر «اصل رقابت» استوار است (شریف، 1381: 64).
در بیان عوامل فرهنگی واجتماعی دخیل در شکلگیری این نوع فرهنگ در ابتدا میتوان بحث ساختار اجتماعی مبتنی بر نابرابری را ذکر کرد. در چنین ساختاری دولت از بطن نابرابریهای اجتماعی سر بر میآورد و خود نیز پاسدار نابرابریهای اجتماعی میشد. منظور از نابرابریهای اجتماعی در درجه نخست نابرابری حاصل از تقسیم نابرابر سرمایه اقتصادی است. امّا به گفته پیربوردیو علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایههای دیگری نیز وجود دارد؛ سرمایه فرهنگی، سرمایه نمادین و سرمایه اجتماعی.
آنجا که سرمایه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و نمادین و سیاسی در انحصار افراد و گروههای ویژه قرار گیرد و امکان فرصت برابر برای پیشرفت در جامعه از افراد و گروههای دیگر گرفته شود، بعبارت دیگر آنجا که انسانها عملاً طبقات غیر قابل نفوذ اجتماعی را بسازند و پوشش درجامعه وجود نداشته باشد، خشونت سر بر میآورد. بدین ترتیب ساختاری که ساز و کاری برای تعدیل یا زدودن نابرابریها فراهم نکند به تدریج زمینهساز فعالیتهای غیر مسالمتآمیز و خشونت بار میشود (همان: 67).
ریشههای فرهنگی و اجتماعی دیگر فرهنگ خشونت بحث یکتاانگاری معرفتی و یکتاانگاری دینی میباشد.
روی دیگر سکه خشونت طلبی بحث عدم تساهل است. تساهل به معنی بردباری نسبت به چیزی است که در مورد آن گرایش منفی وجود دارد. اصلیترین دلیل عدم تساهل، مطلق نگری و یکتاانگاری معرفتی است. در واقع فرق آدم با مدارا و آدم بیمدارا در این است که یکی از آنها گمان میکند تفسیر و برداشتهای او از آراء و عقاید و برنامهها و سیاستهای گوناگون، صددرصد درست است و برداشت و تفسیر دیگران صددرصد غلط است. در این میان راه حل، بحث نسبیتگرایی است. اینکه قائل به نوعی نسبیگرایی معرفتی- فرهنگی شویم (همان: 70).
به دلیل حاکمیت چنین نگرش، فرهنگ سیاسی ما همواره فرهنگی استبدادی بوده است. اگرچه میتوان از منظر تاریخی، ساختار استبدادی را بعنوان عاملی در شکلگیری چنین فرهنگی دانست ولی نوع نگاه ما بیشتر به سمت ریشههای فرهنگی و اجتماعی است. در توضیحات فوق یکتاانگاری معرفتی را بیان کردیم. هنگامی که این یکتا انگاری به حوزه معرفت دینی کشیده میشود اهمیتی دوچندان مییابد. چرا که با احساس قیمومیت برخاسته از زمینۀ «تکلیف دینی» که گاه در نقطه مقابل «حق و تکلیف مدنی» قرار میگیرد ترکیب میشود و خشونت میآفریند.
شاید به همین دلیل است که ریشه اندیشه تساهل در غرب را باید در تحولات جنبش اصلاح دینی و نزاع کلیسا و دولت جست وجو کرد. در آن عصر معنای تساهل عمدتاً محدود به پذیرش حق انتخاب مذهب توسط فرد و عمل بدان بود. در واقع تساهل در زمینه عقاید مذهبی به معنی تساهل نسبت به هر عقیدهای تلقی میشد. در این دوران همه فرقهها به حقانیت مطلق خود اعتقاد داشتند و حقیقت مذهبی چنان مبرهن تلقی میشد که مخالفت با آن، نه اشتباه بلکه شرارت به شمار میرفت (همان: 73).
بیتردید تاریخ ایران مشحون از حوادث خشونتبار است. بروز سه حادثه بزرگ تاریخی در کمتر از یک قرن- انقلاب مشروطه، کودتای 28 مرداد و انقلاب اسلامی- نشان میدهد که خشونت به عنصری اساسی در فرهنگ سیاسی ما تبدیل شده است.
نتیجه گیری
این مقاله با بهرهگیری از نظریه آلموند و وربا در مورد گونهشناسی فرهنگهای سیاسی، از میان فرهنگهای محدود، تبعی و مشارکتی، فرهنگ سیاسی ایران را به دلیل قرار داشتن ایران در وضعیت گذار از سنت به مدرنیته، دچار گسختیگی و چند پارگی دانسته و در نتیجه فرهنگ سیاسی ایران را تلفیق و ترکیبی از فرهنگ سیاسی«تبعی- مشارکتی» معرفی میکند. از سوی دیگر در بررسی ریشههای فرهنگی و اجتماعی شاخصههای فرهنگ سیاسی ایران با دیدی جامعهشناختی، موارد ذیل قابل توجه است:
* در مقوله بیاعتمادی سیاسی، عدم مشارکتپذیری، عدم تحرک سیاسی واجتماعی و شکننده بودن ساختار اجتماعی و سیاسی بعنوان ریشههای اصلی این شاخصه معرفی شدند.
* در مقوله بیگانه ستیزی و بیگانه هراسی، بینش ایرانی، اسطورههای ایرانی، نهادینه شدن نوعی ثنویت و تقابل در اسطورهها و باورهای مردم موجب شکلگیری چنین فرهنگی شد.
* در مقوله کنشهای چندگانه، مواردی چون فرهنگهای متنوع موجود در لایههای اجتماعی ایران، ماهیت ناموزن شاخصههای اجتماعی، ضعف جامعه مدنی و نیروهای میانه قدرت حکومت و توده و احساس ناامنی شهروندان و اشخاص، مهمترین دلایل شکلگیری چنین مقولهای شد.
* سرانجام در بحث فرهنگ ستیز و خشونت، ساختار اجتماعی مبتنی بر نابرابری، یکتاانگاری معرفتی و یکتاانگاری دینی و نوعی عدم تساهل و مدارا مهمترین موارد در بروز چنین فرهنگی شد.
در پایان باید متذکر شد که مقوله فرهنگ سیاسی مقوله دینامیک و پویا بوده و دارای شاخصههای متنوع و متکثری میباشد. در این میان شاخصههای فرهنگ سیاسی دارای ریشهها و بنیادهای مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، جامعه شناختی، اقتصادی و روانشناختی میباشد که هدف این مقاله تشریح و بررسی ریشههای اجتماعی و فرهنگی مؤلفههای فرهنگ سیاسی ایران با نگاهی جامعه شناختی بوده است.
[1] . shahram_esfandiyari@yahoo.com
[2].Culture
[3]. Comparative politics
[4]. Political Culture
[5]. Gabriel Almond
[6]. The civic culture
[7]. Comparative survey research
سلام
ازشیوه علمی نوشتنت ممنونم این روز ها بررسی های علمی تو رشته ما کم گیر میاد .
( برات ارزوی موفقیت میکنم)
خوب بود ولی کاش رفرنسها به صورت کامل آخر متن بیاد
ضمن تشکر ،به نظر من هم بهتر بود رفرنس ها رو در آخر متن و دقیق قرار می دادید.
سلام خوب بود ولی کاری که رفرنس ندارده فاقد اعتار است.
باتشکر
سلام من تحصیلاتم درزمیبه فرهنگ هستش ومقاله شمابرام مفیدبود.مچکرم