مشرق؛ قریب به یک دهه است نام افغانستان تداعی گر عباراتی چون یازده سپتامبر, طالبان, تروریسم و … است، کلماتی که نام این کشور را بر سر زبان ها انداخت؛ و از آن پس افغانستان بهانه مقبول سلطه گران و سوژه داغ هنرمندان شد, تا هرکسی از ظن خود زبان به لابه گشاید و در این گونه گونی روایات حقیقت این مردمان، مدفون و خاموش بماند. براستی حقیقت گمشده ی افغانستان چیست؟
جمهوری اسلامی “افغانستان” (the Islamic Republic of Afghanistan)
افغانستان کشوری محصور در خشکی آسیای میانه است,سرزمینی که در بردارنده نقاط مرکزی راه ابریشم بوده است و باستان شناسان شواهدی از سکونت انسان ها تا بیش از 50000سال پیش از میلاد حضرت مسیح (ع) را در آن بدست آورده اند. موقعیت ژئواستراتژیکی این کشور که نقطه اتصال و ارتباط شرق, جنوب و غرب و آسیای مرکزی است آن را محلی برفتوحات فراوان نظامی قرار داده است, از لشگرکشی اسکندر مقدونی و شاهنشاهی مائوریا تا چنگیزخان؛ این لشگرکشی ها افغانستان را به محلی برای آمد و شد سلسله های متعددی از جمله دولت یونانی بلخ, شاهنشاهی کوشان, سامانیان صفاریان و .. تبدیل کرد؛ آمد و شدی پیاپی و پر از ویرانی که هنوز نیز ادامه دارد.
در سال 642 با فتح هرات، اسلام بدین سرزمین راه پیدا کرد و تا سال 870 تمام افغانستان به تسخیر اسلام درآمد، مردم افغانستان آغوش خود را برای پذیرش اسلام که برای آنها عجین با عزت، کرامت، سربلندی و پیشرفت های فراوان علمی و ادبی بود باز کرده بودند و در مدت زمان کوتاهی چهره های شاخص فراوانی به دنیا معرفی نمودند، چهره هایی چون مولانا جلال الدین بلخی، خواجه عبدالله انصاری، انوری، عنصری بلخی، دقیقی بلخی، امام فخر رازی، ابوریحان بیرونی، عبدالقادر بیدل، امیر علیشیر نوایی، عبدالرحمن جامی، رابعه بلخی، ناصر خسرو، سنایی غزنوی، کمال الدین بهزاد، ملا فیضمحمد کاتب، ابوعبید عبدالرحمن محمد جوزجانی، حمیدی بلخی، حنظله بادغیسی، ظهیر فاریابی، مولانا حسین واعظ کاشفی، شهیدبلخی، معروفی بلخی، ابوالموید بلخی، ابونصر فارابی، ابواسحاق فارابی و …
این دوران طلایی دیری نپائید و در مدت کوتاهی از افغانستان اسلامی چیزی جز ظاهری دینی و باطنی آمیخته با تحفه ی نامتجانس مدرنیزاسیون که امپراطوری درانی در قرن 18 به جامعه حقنه کرده بود باقی نماند، اینگونه بود که در اواخر قرن 19 افغانستان به یک دولت حایل در “بازی بزرگ” بین امپراتوریهای انگلیس و روس تبدیل شد.
استعمار چند باره این مردم بی نوا توسط روباه پیر انگلیس ظاهرا در تاریخ ۱۹ اوت ۱۹۱۹، پس از جنگ سوم افغانستان با انگلیس و امضای معاهده راولپندی پایان یافت. عمر این استقلال بسیار کوتاه بود زیرا از از اواخر دهه 70 به بعد دیگر این سرزمین رنگ آسایش و آرامش را ندید، از یک سو درگیرجنگهای دنباله دار داخلی شد و از سوی دیگر با اشغالهای دولتهای خارجی مثل اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۷۹ و تهاجم ایالات متحده در اکتبر ۲۰۰۱، برای کسب آسایش میان بلوک شرق و غرب و جبهه ی سوسیالیزم و لیبرالیسم پابرهنه می دوید. در این میان آفت تحجرطلبی و تصلب طالبان که تحت لوای اسلام یکه تاز این ویرانی و تهاجم فرهنگی شده بود از همه تلخ تر بود.
تلخی این حملات نه تنها در عرصه دین و بحران های اخلاقی که در مصادیق و شاخص های صوری توسعه و پیشرفت نیز مشهود است، از کمی سن امید به زندگی, نرخ مهاجرت و پناهندگی گرفته تا سطح سواد و بهداشت و مرگ و میر نوزادان و مادران و …
قرابت دو همسایه به روایت تصویر:
شاید از همین روست که عمده ی آثار و تولیدات رسانه ای به ویژه فیلم های مستند درباره افغانستان به نابسامانی های دوره ی حاکمیت طالبان منهای مصائب استعمار شوروی و ویرانی های برجامانده از حملات پیاپی امریکا برمی گردد، نکته قابل توجه دوم این مسئله است که زاویه نگاه رسانه ها به افغانستان از این هم تنگ تر می شود و در نقد عملکرد طالبان اصرار عجیبی در مرتبط ساختن جزم اندیشی آنها با اسلام دیده می شود به نحوی که گویی دوربین در این شیطنتِ روایی مترصد تطبیق و مقایسه سه ایدئولوژی مدعی جهانی سازی یعنی سوسیالیزم, لیبرالیسم و اسلام است،
نکته سوم نتیجه ای است که طراحان از نیت پیشین به دست می دهند، یعنی در بررسی تطبیقی هرسه مدل سعی می کنند به مخاطب القا سازند که هرسه مدت زمان کافی برای جامعه سازی داشته اند اما در محکمه ی تاریخ بر سر قضاوت خطا و صواب سرنوشت افغانستان که در واقع جزئی از کل عالم درنظر گرفته شده است این لیبرال دموکراسی است که غالب می آید و اما مهم ترین نکته ی نهفته در تمام آثار جفایی است که در حق مخاطب روا داشته می شود و آن سوءاستفاده از احساس شفقت بیننده و خواننده نسبت به زنان و کودکان در جهت تخریب بنای اسلام است. شفقت و ترحمی که عمدتا از ورای لنز مستند سازان ایرانی در جهت نوعی هم ذات پنداری القاء می شود. شاید بدین سبب که بدون القایی مستقیم با ظرافتی هنرمندانه به مخاطب می قبولاند که این پایانِ راه محوریت اسلام در ایران و نهایتا جهان خواهد بود. یعنی سرنوشتی مشابه مردمان افغانستان برای مردان و زنانی در دو قدمی این سرزمین با گویش، پوشش و حتی آداب و سننی تقریبا مشابه رخ خواهد داد.
مستند زبان ناگفته ها:
آری این چنین است که سنگینی تحقق این رسالت بر دوش مستندسازان قرار داده می شود زیرا قابلیتی در مستند نهفته است که در سایر ابزار رسانه وجود ندارد.
مستند گونه ای از فیلم سازی است که تلاش می کند مخاطب را به نگاهی متفاوت از آنچه در نگاه عادت واره انسان ها وجود دارد، تشویق کند. در مستند تفکرات سنتی شکسته می شوند، واقعیت ها تفسیر نمی شوند، بلکه به تصویر کشیده می شوند. اصولا مستند غنا و ابهامات نهفته در کل زندگی را منعکس می کند و غیر از واقعیت های بیرونی و قابل رویت، حقایقی درونی و نامرئی را هم نشان می دهد، زیرا کابوس ها، رویاها و خاطرات هم بخشی از واقعیت هستند. مستند قصد دارد با نمایش تجربه های گام به گام سازندگانش در کلنجار رفتن با درک و دریافت مفهوم یک رویداد خاص، تماشاگران را به استنتاج بکشاند. مستندی که در این گزارش سعی در نقد و بررسی آن داریم ” افغانستان، حقیقت گمشده” ساخته ی یاسمن ملک نصر است.
همانگونه که پیش تر نیز بیان شد برای بسیاری نخستین تصویر از افغانستان، جنگ، رنج، محرومیت و رنگ های گم شده است. کشوری که همواره در چالش با قدرت ها و ایدئولوژی های آنان حاصلی جز نابودی درو نکرده است. در سال 2001 ارتش آمریکا به بهانه ی سرکوب گروهک تروریستی القاعده به افغانستان حمله نظامی کرد و حکومت طالبان سقوط نمود. ملک نصر در 10 آوریل 2002 با هدف کشف ریشه های مشترک تاریخی و فرهنگی افغانستان و ایران به این کشور سفر نمود، اما حاصل سفر 4830 کیلومتری او علاوه بر درک اشتراکات فرهنگی دو کشور، گویای تصاویر متفاوتی از خشم، نفرت، آرزوها و امیدهای موجود در لایه های مختلف جامعه است. ملک نصر تلاش می کند که آمال مردمی خسته از سال ها جنگ را برای استقرار صلح و امنیت در افغانستان به تصویر بکشد بدون اینکه مفهومی حقیقی و اصیل از صلح و امنیت ارائه دهد.
“افغانستان، حقیقت گمشده” سفرنامه ای تصویری است که ملک نصر در آن با نگاهی پر از تحسین، به مردم، جغرافیا، تاریخ و فرهنگ افغانستان نگریسته است، گذشته ای که گویی زیر چکمه تمامیت خواهان کمونیست و مسلمان له شده است، فیلمساز در جای جای فیلم، بنا به نیاز حضور می یابد و ضمن ارائه گزارشی از وضعیت فعلی و گذشته، با زبانی همسان با مردم آنجا گفتگو می کند.
روایت فیلم:
سفر فیلم ساز از مرز ایران و افغانستان در دوغارون آغاز می شود و پس از گذشت از شهرهای هرات، قندهار، کابل، دره پنج شیر، بامیان، در مزار شریف به پایان می رسد.
او در تمام شهرها تلاش می کند که به اشکال مختلف جریان زندگی را پس از سقوط طالبان به تصویر بکشد و در جای جای فیلم با نشان دادن صحنه های مختلفی مانند آوازهای محلی و شاد، رقص و پایکوبی، حضور دختران در مدارس و دانشگاه ها، فعالیت مجدد گروه های سینما و تئاتر و … را بعنوان تجلی رایحه زندگی دوباره در افغانستان در ذهن بیننده حک کند.
او به شهرهایی مانند هرات و مزار شریف سفر می کند که آسیب کمتری از جنگ و حضور طالبان در مقایسه با ویرانی های گسترده در شهرهایی مثل کابل و یا بامیان دیده اند، مثلا سینمای تاریخی واقع در شرق شهر کابل که در آتش تحجر گرایی طالبان سوخته ولی بقایای آن نیز بسیار دیدنی است یا بقایای باقی مانده از مجسمه بودا و آثار مرتبط با پیروان این آیین در بامیان که نشان از این دارد که روزگاری این شهر مرکز پر رونق پیروان آیین بودا بوده است.
در روند این مستند، فیلم ساز به جای این که دوربین را از بالا نگه داشته و واقعیت ها را رصد کند، میکروفن را به دست آنها داده و اجازه می دهد که آنها، خودشان حرف ها و دردل هایشان را بیان کنند.
در این مستند ملک نصر تاکید زیادی بر زنان، آمال و آرزوهای آنها، حضورشان درجامعه و نابرابری های اجتماعی و جنسیتی موجود درافغانستان دارد. او تلاش می کند که با زنان در طبقات مختلف اجتماعی مصاحبه کند.
حقیقت گمشده ی افغانستان:
براستی ملک نصر در پی این اثر مترصد القاء چه پیامی است؟ او حقیقت گمشده ی افغانستان را در چه می داند و امروز با دیدن بقایای بازمانده از چه چیزی آن را در لابلای مخروبه های تحجر طالبان می جوید؟ آیا آنچه می یابد همان است که هست و یا اینکه او تلاش می کند در پی رهایی از استیصال و دلزدگی مردم افغان از دگم اندیشی جماعتی نقشه ی راهی را پیشنهاد کند که به ناکجاآباد موعود غرب می انجامد؟ آیا می توان به خط ظریف ارتباط حقایق تلخ ترسیم شده از قاب لنز ملک نصر و ایران امروز چشم پوشید و یا منکر نتیجه گیری فاسد او از توصیف هنرمندانه این رنج مسلم شد؟ نتیجه ای که آوار همه ی بدبختی های تصلب و سعوبت اسلام التقاطی طالبان را بر سر اسلام ناب فرود می آورد!!
پیش از اینکه به نقد اثر او بنشینیم باید بدانیم او کیست تا با شناخت دغدغه های پیدا و پنهان هنری او بتوان نخ قوام بخش اثرش را بیرون کشید.
یاسمن ملک نصر کیست؟
ملک نصر متولد سال 1334 در تهران است که در سال 1359 از دانشگاه دانشگاه كاليفرنياي جنوبي(U.S.C) در رشته كارگرداني و توليد سينماو تلويزيون فارغ التحصیل شد و پس از آن در سالهای 1360 الی 1367در شرکت تولیدات لوازم سینمایی به عنوان دستیار کارگردان ، مدیر تولید و بازیگرمشغول به کار شد.
او همچنین در سال 1371یک دوره یکساله در زمینه کارگردانی و بازیگری تئاتر در دانشگاه تاوسون در ایالت مریلند گذراند و پس از بازگشت به ایران در دانشکده هنر دانشگاه آزاد به عنوان مدرس حرکت بدن بازیگر به تدریس پرداخت.او در همین سالها با دکتر محمود کریمی حکاک که بازیگر است ازدواج کرد.
ملک نصر برنده در یازدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم سارا برنده جایزه سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد و در نوزدهمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم “هزاران زن مثل من” کاندید دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد.
” درد مشترک” اولین تجربه کارگردانی او بود که هم از طرف منتقدین و هم در گیشه با شکست روبرو شد.
او در فیلم های دیگری چون “مادرم گیسو” , “سینما سینماست”, “خانواده رضایت” بازی کرده است و آثاری چون “باله جاز”, “درد مشترک”, “بابا باغی”, “ایران از نگاه زنان خارجی” را کارگردانی نموده است. آخرین اثر او مستند افغانستان حقیقت گمشده است.
با پیگیری خط سیر آثار او اعم از آنچه که بازی نموده و یا کارگردانی کرده است به نکاتی حائز اهمیت پی می بریم اعم از اینکه ملک نصر همچون سایر بازیگرانی که در امریکا تحصیل نموده اند برای خود شخصیت مستقلی در حرفه بازیگری برگزیده است و برخلاف بازیگرانی که عمدتا به خاطر خصوصیات ظاهری برجسته می شوند و آمال خود را در انتخاب چهره ها و شخصیت های متفاوت اعم از مثبت و منفی طراحی می کنند، ملک نصر بر مسیری ایدئولوژیکی گام نهاده، مسیری که در بازی و یا کارگردانی اش مشهود است یعنی اغراق در ظلم و تبعیض سنتی و دینی در حق زنان؛ تفاوت او با گزینه ی مشابهی چون نیکی کریمی در این است که او با اشاره ای غیر مستقیم این مسیر را می پیماید تا کمتر حساسیت شخص و یا جریانی را بر انگیزد و توجه دردمندی را به خود معطوف سازد؛ او با دستاویز قرار دادن رنج زنان افغان که قرابتی عجیب با زنان ایران چه به جهت جغرافیا و چه به جهت زبان و دین دارند جامعه و گفتمان آرمانی خود را برکلام زن این سرزمین می نشاند تا به جای زنان ایرانی که او در ذهن خویش در محاق مظلومیت تصویر کرده است سخن گوید و سختی های عبور از این رنج تاریخی را به جان بخرد.
ملک نصر ابایی ندارد اگر با مستندی گزینشی دریچه ای غربی بر زندگی زن مسلمان ایرانی بگشاید تا زنان اروپایی آنگونه که او می خواهد به زنان ایرانی بنگرند و این نگاه ناصواب را تعمیم بخشد آثار او روایت گر زیرکی او در باورپذیر کردن القائیاتی فمینیستی است.
مرور آثار ملک نصر
ردپای غرب از ورای دوربین:
بی پرده باید گفت که جان مایه ی مستند ملک نصر حقنه باورهای فمینیستی به جامعه است؛ شاهد این مدعا القائیاتی است نظیر:
*ازدواج ستیزی
یکی از نکاتی که در اکثر مصاحبه های او با زنان دیده می شود، تغییر نگرش زنان نسبت به مسئله ازدواج است. مثلا او با دختری 21 ساله به نام فریده مصاحبه می کند. فریده کلاس چهارم است و می خواهد درس خود را ادامه دهد و مهندس شود . ملک نصر از او می پرسد : ” تا وقتی درس تو تمام شود حداقل 29 سال داری آن وقت شوهری برای تو پیدا می شود ؟ ”
او در پاسخ این گونه می گوید:
” مگر ما بیکار هستیم که ازدواج کنیم. در دوره طالبان مجبور بودیم که بعد از سه کلاس درس خواندن شوهر کنیم ولی الان که مجبور نیستیم. اگر ازدواج کنیم که نمی توانیم درس بخوانیم و چیزی از زندگی هم نمی فهمیم.”
حتی زمانی که ملک نصر از او می پرسد که آیا دوست ندارد که فرزند داشته باشد ، او این گونه می گوید:
” این قدر خواهر و برادر کوچک تر از خود برای بزرگ کردن داریم که هیچ علاقه ای به بچه نداریم.”
این نگاه به ازدواج و جنس مخالف در کل فیلم دیده می شود. زنان مختلفی که با آنها مصاحبه می شود به اشکال گوناگون ازدواج را مانع پیشرفت خود می دانند. مثلا در مصاحبه ای که ملک نصر با وزیر بهداری افغانستان دارد، این نکته کاملا مشهود است. وزیر بهداری خانمی است که تا به حال ازدواج نکرده، زمانی که ملک نصر از علت ازدواج نکردن او سوال می کند، او پاسخ می دهد:
” من نمی خواستم که یک نفر آقای من باشد و همیشه به من دستور بدهد که چه کار بکنم.”
*نابرابری های جنسیتی
ملک نصر تلاش می کند نگاه زنان به نابرابری های جنسیتی را نیز به تصویر بکشد. در بسیاری از مصاحبه هایی که او با زنان و دختران دانش آموز و دانشجو انجام می دهد، آنها علاقه دارند که در آینده معلم و یا دکتر شوند، وقتی علت را جویا می شود، آنها می گویند که در جامعه افغانستان زنان فقط امکان انتخاب بین این دو شغل را دارند و شرایط اجتماعی و خانوادگی به آنها اجازه فعالیت در مشاغل دیگر را نمی دهد، حتی زمانی که او با قاضی فوزیه در مزار شریف مصاحبه می کند ، او نابرابری های جنسی موجود را این گونه توصیف می کند:
” پدر من از من خواست که معلم شوم و چادر سر کنم، ولی من بعد ازدیدن شرایط موجود در کشورم صلاح دیدم که وارد قضاوت شوم، تجربه و فعالیت های من در این امر نه تنها کمتر از مردان همکارم نیست که به مراتب بیشتر است ولی به خاطر این که من یک زن هستم اجازه پیشرفت در کارم را به من نمی دهند، من آرزو می کنم که روزی در کشورم به آدم ها به خاطر انسانیت شان و نه به خاطر جنسیت و یا قدرت شان احترام بگذارند.”
*غرب گرایی
یکی از مسائل مهمی که در پس مصاحبه ها و تصاویری که فیلم ساز به تصویر می کشد رخ می نماید، رسوخ و گسترش فرهنگ غرب در کشوری است که ریشه های تمدن و فرهنگ مشرق زمین را در خود جای داده است.
تصاویر مختلفی نشان از این واقعیت دارند مثلا زنانی که در یک میز در کنار مردان در دانشگاه نشسته اند و فقط یک تور نازک را به مثابه ی حجاب بر سر خود دارند، یا تلاشی که جوانان دانشگاه برای آموختن و استفاده از زبان انگلیسی می کنند و یا زنانی که به عنوان خواننده در گروه موسیقی فعالیت می کنند و آواز می خوانند و حتی تصویری که دلارهایی را نشان می دهد که به عنوان شاواش به مردی که در ابتدای فیلم می رقصد، داده می شود، همه بیانگر این است که افغانستان به مرور زمان از هویت فرهنگی و مذهبی خود فاصله گرفته است.
مردم افغانستان به واسطه ی چنین حرکات و فعالیت هایی تلاش می کنند الگوی پیشرفتی که غرب برای آنها ترسیم کرده را زودتر عملی و اجرایی کنند، الگویی که چه بسا آنها را از هویت تاریخی، فرهنگی و مذهبی آنها دور می کند.
نزاع بر سر افغانستان
“افغانستان ، حقیقت گمشده” مستندی روایی از خاطرات، آرزوها و آمال مردم فارسی زبان افغانستان است،حال این که به گفته خود فیلم ساز افراد با زبان ها، ادیان و اندیشه های گوناگونی در این کشور زندگی می کنند ولی این مستند فقط به بیان واقعیت ها از زبان عده ای از مردم این دیار پرداخته ولی در قیاسی اشتباه آن را به اندیشه اجتماعی عموم مردم تعمیم داده است.
نام این مستند در واقع کنایه ای از شرایط حال ایران و به خصوص قشر زنان است. در یکی از مصاحبه هایی که ملک نصر با مطبوعات انجام داده، این گونه توضیح می دهد:
” وقتی فیلم افغانستان حقیقت گمشده را میساختم، با خود فکر کردم چرا افغانستان حقیقت گمشده است. به این فکر کردم که یک «ایران حقیقت گمشده» وجود دارد و من نمیخواستم آن زمان دربارهی ایران به عنوان حقیقتی گمشده فیلم بسازم. روی این اصل تصمیم گرفتم دربارهی افغانستان این فیلم را بسازم.”
در واقع فیلم ساز وضعیت زنان افغانستان را حقیقتی گمشده و کنایه ای از وضعیت این قشر در ایران می داند. او می خواهد تصاویری که از زنان و شرایط آنان در افغانستان به تصویر کشیده به وضعیت زنان ایرانی نیز تعمیم دهد. مثلا همان طور که حجاب مانعی برای پیشرفت و تحصیلات برای زنان افغانی است ، برای زنان ایرانی نیز به شکل وسیع تر مانعی بزرگ برای فعالیت های اجتماعی به حساب می آید.
یکی از اندیشه های رایج در کل این مستند اندیشه های فمینیستی فیلم ساز است که باعث می شود نابرابری های اجتماعی فقط از زبان عده خاصی علیه عده دیگر مطرح شود. این اندیشه ها ریشه در علایق شخصی فیلم ساز دارد که در چند فیلم کوتاه دیگری که او ساخته و یا فیلم هایی که او در کسوت بازیگر در آنها ایفای نقش کرده به وضوح دیده می شود.
او همواره در تلاش است که قشر زن را به عنوان قشر پست جامعه که همواره قربانی بی عدالتی ها و کژاندیشی های جنس مخالف قرار گرفته نشان دهد. ملک نصر به واسطه سال ها زندگی و تحصیل در آمریکا، اسلام را دینی می پندارد که همواره به زنان و نقش آنها در اجتماع تعدی کرده است. او حتی در فیلم به گونه ای تلاش می کند که زنانی که دارای حجاب هستند و یا ازدواج کردند را عقب مانده نشان دهد ولی در مقابل زنانی که حجاب درستی ندارند و یا ازدواج نکرده اند را به مراتب پیشرفته تر تصویر کند. او به وضوح با خیلی از نشانه هایی که به نحوی به دین و مذهب مردم افغانستان بازمی گردد به عنوان عامل تحجر گرایی می نگرد.
ملک نصر در مصاحبه های مختلف از ساخت این فیلم ابراز خرسندی می کند، چون در بسیاری از فستیوال ها و جشنواره های آمریکا اکران یافته و از طرف منتقدان مورد تحسین قرار گرفته است. احساس او آشکارا در ایدئولوژی پنهانش در فیلم مشهود است. او با تصاویر مختلفی از رقص ها و آوزاهای مردم و هم چنین بیانات خودش در زمینه فیلم آمریکا را ناجی افغانستان معرفی می کند، ناجی که باعث بازتعریف دوباره هویت مردم افغانستان شده است. اما حضور آمریکا در افغانستان به چه منظور است؟ چرا آمریکا به دنبال حمله نظامی به کشورهایی خارج از حوزه خاورمیانه نیست؟ واقعا چرا افغانستان ؟ این چرایی در چند علت قابل بررسی است:
1-افغانستان کشوری است که طبق مطالعات استراتژیک بیش از 250 سال از کشوری مانند ایران عقب تر است. این کشور را نمی توان در قالب یک ملت بررسی کرد، زیرا خصوصیات ملت مانند پرچم مشترک، آرمان های مشترک و .. در آنها دیده نمی شود. مردم افغان به مثابه ی افرادی که در قبیله های مختلف زندگی می کنند در ظرفی به نام افغانستان ریخته شده اند، بدون این که درک خاصی از کشور و هویت ملی خود داشته باشند. در چنین وضعیتی آمریکا به دنبال ایجاد ملتی مطابق با فرهنگ و ایدئولوژی خاص خودش است. اولین مرحله در جامعه سازی لایه مردم چینی است، لایه بعد نظام چینی و لایه آخر دولت چینی. در حال حاضر آمریکا در تلاش برای پی ریزی اولین پی این سازه است. در واقع آنها می خواهند در افغانستان مردمی بسازند با آداب و رسوم، فرهنگ، زبان و اندیشه ی آمریکایی. مردمی که هویت خود را از آن سوی دنیا وام گرفته است و خویشتن خود را با آنها می شناسد.
نسبت شناسی ملت چینی
2-دومین دلیل آمریکا برای حمله نظامی به افغانستان و تلاش برای ساختن آمریکایی دیگر در منطقه خاورمیانه, ثروتی است که در زیر خاک های افغانستان مدفون است ولی نه مردم و نه دولت دست نشانده آگاهی از آن ندارند. طبق مطالعات و برآوردی که آمریکا قبل از حمله به افغانستان داشته است ارزش منابع موجود در افغانستان بیش از 3 تریلیون دلار است، این رقم می تواند برای کشوری که امروز در شرایط بحران مالی بیش از 14 تریلیون دلار بدهی دارد، ارزش فوق العاده زیادی داشته باشد.
3-یکی دیگر از دلایل آمریکا برای حمله به افغانستان و اشغال نظامی آن جا، ایجاد یک حصار امنیتی و نظامی اطراف ایران است. در واقع آمریکا تمام کشورهای اطراف ایران را به اشکال مختلف تحت سیطره ی خود درآورده تا از این طریق فشار وارده بر ایران را مبتنی بر دکترین قورباغه افزایش دهد.
رسالت زنان ایران در قبال خواهران افغان:
از آنچه گذشت می توان بدین نتیجه رسید که بحران موجود در افغانستان بیش از آنچه متاثر از مسائل امنیتی و تهدیدات پیدا و نهان نظامی باشد برخاسته از استیصال ایدئولوژیکی است که باورها و هنجارهای فردی و اجتماعی را از سویی به سوی دیگر گسیل می دارد؛ در این میان تکلیفی بزرگ بر دوش ایران و به ویژه زنان جمهوری اسلامی قرار دارد تا اسلام ناب را بعنوان تنها نسخه رهایی بخش از این رنج مداوم بشناسند و خود را از دام این استحاله ی فراگیر نجات دهند, آنچه ملک نصر به تصویر کشید پرده ای از واقعیت تلخی است که او بر اساس علایق شخصی اش انتخاب کرده بود تا نتیجه یی که می خواهد از آن استنباط کند، اما باید پرسید جریان داعیه دار اسلام ناب در درون کشور تاکنون کوشده است پیش قراول معرفی ارزش های دینی در این کشور فارسی زبان با جمعیتی قریب به 90 درصد مسلمان باشد؛ آیا زنان فرهیخته ی ایرانی تلاش کرده اند قدری از آلام زن افغانی که ناشی از تحجر طالبان و جنایت غرب است را از خاطر خواهران دینی خود بکاهند؟
ضرورت توجه امروز بیش از هر زمان دیگری احساس می شود زیرا موج فیلم سازی در مورد رنج زنان افغان به ویژه از سوی فیلم سازان داخلی شتابان شده و شاهد این مدعا نیز فیلم “گلچهره” در بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر و فیلم های “خاک و مرجان”، “فرشتگان قصاب” و “یک دو سه پنج” در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر، می باشد.
“گلچهره”
“خاک و مرجان”
“فرشتگان قصاب”
“یک دو سه پنج”
ما به حکم فرامین اسلام در برابر همسایگان خود مسئولیم و می باید نخبگان با حمایت و پشتیبانی مجموعه های تصمیم ساز حوزه زنان نسبت به سامان دهی زنان این کشور در حوزه ی فرهنگ دینی کوشا باشند.
از این رو به طور خلاصه می توان به راهکارهای ذیل اشاره کرد هرچند که شرح مبسوط آن نیازمند آمایشی جامع در جهت شناخت روحیات زنان افغان است زیرا عمده ی تصاویری که ما از زنان این مرز و بوم داریم تصاویری مخدوش است که از ورای لنز مغرض دوربین عده یی خاص ترسیم شده است. گذشته از نکته فوق باید توجه داشت که این مسئله می باید اساس تصمیمات کلان در حوزه ی شورای فرهنگی اجتماعی زنان و دفتر امور زنان و خانواده ی وزارت خارجه قرار گیرد:
1-آمایش سرزمینی به جهت شناخت زنان افغان (به تفکیک مشکلات روانی و جسمی, بهداشت عمومی, تحصیلات, دغدغه های نظری و عملی, سطح باورهای دینی و …
2-ضریب سنجی غلبه شرع و عرف بر زندگی یومیه و میزان علقه میان باورهای عمومی و ارزش های دینی؛
3-شناخت تهدیدهای فرهنگی متاثر از حضور غرب در افغانستان؛
4-نهایی ساختن تحلیل و ارزیابی وضع موجود و برآورد وضع مطلوب و نهایتا ترسیم نیل به ایده آلهای دینی؛
5-تهیه و تدوین برنامه ی زمان بندی شده در جهت تحقق چشم انداز مطلوب؛
6-ارتقای سطح حضور و تبادلات فرهنگی حوزه ی نخبگان زن در تمام سطوح بالاخص رایزنان فرهنگی سفارت ایران در کابل؛
7-تلاش در جهت پذیرش دانشجویان دخترافغان در رشته های فقه و معارف دینی؛
8-اعزام روحانیون و طلاب بالاخص بانوان مجتهده در جهت آشنایی دختران و زنان افغان با تکالیف دینی
9-تلاش در جهت آشنایی و معرفی دکترین امام و رهبری در باب زن و خانواده .