پس از یک دهه بر پایی مجلس روضه و بعد از متفرق شدن عزاداران بانی مجلس دست به جیب برد و مبلغی به عنوان هدیه به حاج آقا دادند اما این هدیه سرگذشت معجزه گر در پیش رو داشت.

[-] اندازه متن [+]

 

جام دینی: چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.

 

آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.

 

جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

 

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

 

آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

 

دست شما درد نکند، بزرگوار!

 

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

 

آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…

 

حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

 

***

 

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.

 

زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.

 

دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…

 

***

حاج مرشد!

 

جانم آقا سید؟

 

آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

 

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.

 

استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…

 

سید انگار فکرش جای دیگری است…

 

حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

 

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:

 

حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این زن … چه کار دارند؟

 

سبحان الله…

 

سید مکثی می‌کند.

 

بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!

 

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.

 

زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

 

به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.

 

– خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

 

زن، با تردید، راه می‌افتد.

 

حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!…

 

زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…

 

دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

 

شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:

 

حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…

 

سید؛ ولی مشتری بود!

 

پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

 

این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است… تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!…

 

سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…

 

انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد…

 

***

چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!

 

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مردی گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.

 

مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.

 

زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

 

مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

 

آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت… آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!

 

این بار، نوبت باران چشمان سید است… سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران ـ یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند، به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…

 

5 thoughts on “ماجرای روحانی مشهور و زن روسپی”
  1. امر به معروف از انسان خدايي با نيت پاک اينگونه جواب مي دهد نه اينکه راه مي افتيم تو کوچه پس کوچه آبروي خانواده هارا مي بريم.بله ما براي رضاي خدا کار نمي کنيم براي ترفيع و دودرجه بالاتر.فقط ادعا مي کنيم.

  2. امام صادق (ع) می فرماید: کونوا دعاة الناس باعمالکم و لا تکونوا دعاة بالسنتکم
    مردم را با کردار نیک به خیر و معروف دعوت کنید نه (فقط) با گفتارتان.
    خدا غریق رحمتش کند

  3. امام صادق (ع) می فرماید: کونوا دعاة الناس باعمالکم و لا تکونوا دعاة بالسنتکم
    مردم را با کردار نیک به خیر و معروف دعوت کنید نه (فقط) با گفتارتان.
    خدا غریق رحمتش کند

  4. من که با خوندن این مطلب چشمام پر از اشک شد…
    خدا کنه آقا سید و همه ی اونایی که اگه الان آقا سید حضور داشتند و راهنمایشون می کرد، چشمانشون در روز محشر گریان نباشه…
    موفق باشین

  5. همه مصیبتها از فقر مادی ومعنوی است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *