من از انگور بیزارم ..
دل امشب گفته است با من بیا پرواز کنیم
کبوتر باش امشب را بیا پر باز کنیم
بیا من آسمانی دیگری دارم گل من
بیا تا ما در ابن وادی سفر آغاز کنیم
آنجا کشد نازت رئیس هشتم عشق
رضا آنجا غریب نازد بیا تا ناز کنیم
بیا تا ساز دل را کوک عشقی ناب کنیم
بیا اعماق دل را اشک و ماتم ساز کنیم
من از انگور بیزارم چرا شد زهر چرا؟
بیا با باده رضوان دلی پر راز کنیم
دلم گوید خزان باید بباری چشم ببار
بیا دریا کنیم دل را که تا اعجاز کنیم
وبلاگ سرزمین من در آخرین نوشته خود آورد:
سلام حضرت زیبا، خدای دلبرها
سلام حضرت خورشید ماه منظرها
سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی
سلام جوشش پیمانهها و ساغرها
«هزار وعدهی خوبان یکی وفا نکند»
دلم گرفته از این گرگها، برادرها
دلم هوای حرم کرده یا علی مددی
هوای ذکر پدرها و اشک مادرها
هوای دیدن فوّارههای گوهرشاد
زلال آینهها و صفای مرمرها
صدای طبل و نقاره، اذان گلدسته
هوای عطر خوشِ یاس و مشک و عنبرها
نمیشود که مرا پیش خود نگه داری؟
کنار گنبد زردت، میان کفترها
وبلاگ سرزمین من در آخرین نوشته خود آورد:
سلام حضرت زیبا، خدای دلبرها
سلام حضرت خورشید ماه منظرها
سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی
سلام جوشش پیمانهها و ساغرها
«هزار وعدهی خوبان یکی وفا نکند»
دلم گرفته از این گرگها، برادرها
دلم هوای حرم کرده یا علی مددی
هوای ذکر پدرها و اشک مادرها
هوای دیدن فوّارههای گوهرشاد
زلال آینهها و صفای مرمرها
صدای طبل و نقاره، اذان گلدسته
هوای عطر خوشِ یاس و مشک و عنبرها
نمیشود که مرا پیش خود نگه داری؟
کنار گنبد زردت، میان کفترها
::
برای وصف تو شعری که شعر باشد نیست
سروده گرچه ز تو منزوی و قیصرها