…حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنیاش دو بار تکرار کرد: سیدی! سنی ننه وین جانی ایکی دانا شالاق ویر. (جون مادرت دو تا کابل دیگه بزن)؟

به گزارش خبرنگار ادبیات انقلاب اسلامی؛ پنجمین قسمت از برش های کتاب ماندگار “پایی که جا ماند” به مناسبت اربعین حسینی برایتان انتخاب شده است. جایی که شکنجه بعثی ها در روز اربعین سال 67 خاطره ی جالبی را رقم می زند.
***
– عالیه، خیلی خوبه، یعنی شما این جا را این قدر امن و بی خطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید! پدر سوخته های مجوس! بلایی به روزتون بیارم که خود حسین بیاد این جا کمک تون!
من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند. سعد که عصبانی بود گفت:
– من در جبهه های جنوب اسرای شما را دیدم که پشت پیراهن شان و حتی روی پیشانی بندهایشان نوشته بودند مسافر کربلا. شما می خواید کربلا را تصرف کنید؟! شما خوب بود یک دستگاه تریلر می آوردید، کربلا رو می گذاشتید روی تریلر و با خودتون می بردید ایران و دست از سر ما برمی داشتید!
… به دستور سروان خلیل، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه ی کابل محکوم شدیم. حامد حیدر را زد و ولید مرا. وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم، حیدر با همان لهجه ی ترکی و دوست داشتنی اش دو بار تکرار کرد: سیدی! سنی ننه وین جانی ایکی دانا شالاق ویر. (جون مادرت دو تا کابل دیگه بزن)؟
– کابل ها به سرتون خورده، گیج شدید، خواهش نمی خواد.
حامد در حالی که به هر کدام مان دو کابل دیگر کوبید، گفت: هذا اثنین …! (این هم دو کابل دیگه، یالا برید گم شید، از جلو چشمم دور شید)
وقتی بر می گشتیم بازداشتگاه، گفتم: حیدر! مثل این که راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟
– حضرت عباسی نفهمیدی چرا؟
– نه.
– خواستم رند بشه، ارزشش رو داشت که به بهانه ی اربعین آقا امام حسین (ع) هر کدوم مون هفتاد و دو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت؟!
*
نکته جالب تر این که این خاطره در صفحه 372 کتاب است.